جدول جو
جدول جو

معنی شوربه - جستجوی لغت در جدول جو

شوربه
(شَ رَ بَ)
حساء. معرب است. (از نشوءاللغه ص 96). خورشی آبدار که با برنج و عدس یا سبزی با گوشت یا بی گوشت طبخ شود و معرب است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوربه
تصویر پوربه
(پسرانه)
پسر بهتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شورابه
تصویر شورابه
شوراب، آب شور، آبی که نمک داشته باشد و طعمش شور باشد، اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوربا
تصویر شوربا
آش ساده که با برنج و سبزی می پزند
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
دهی از دهستان جعفرآباد خاروج بخش حومه شهرستان قوچان است و 542 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ بَ / بِ)
مورب. مؤنث مورب. (یادداشت مؤلف).
- خطوط موربه، خطهای کج و معوج. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهات صحنۀ کردستان. (ازجغرافیای غرب تألیف د مرگان ترجمه کاظم ودیعی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن او را، چنانکه در بند کشتی گیری معمول است. (ناظم الاطباء) (از نشوءاللغه ص 19). پای در پس پای افکندن. (از مهذب الاسماء). مصدر شغربیه. (از منتهی الارب). شغزبه. و رجوع به شغزبه و شغربیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بَ /بِ)
نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه موسوم است فریفته شد و با شیر جنگ کرد و کشته شدو این حکایتی است در کتاب کلیله و دمنه. (برهان). صحیح آن شنزبه است و شتربه مصحف آن است. (از انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح کتاب کلیله و دمنه نام گاوی که به مکر و حیلۀ دمنه با شیر جنگ کرد و کشته شد و آن را شنزبه نیز گویند. (ناظم الاطباء). در فرهنگ رشیدی ’شنزبه’ (پس از شین نون و زا) آمده و گوید: ’بعضی به ضم شین و سکون تای قرشت و فتح رای مهمله خوانده اند و آن غلط است چنانکه از نسخ صحیحۀ کلیله و دمنه معلوم شده’. و در فرهنگ نظام نیز به ’شنزبه’ ضبط شده و شرحی پیرامون تصحیف کلمه آورده است. رجوع به شنزبه شود: با وی (برادر بزرگتر) دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را هندبه. (کلیله و دمنه).
ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد
من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه.
خاقانی.
نخستین گفت کز خود برحذر باش
چو گاو شتربه زان شیر جماش.
نظامی.
بگو تا بیاید به خونم برون
به تزویر چون دمنه بر شتربه.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. 223 تن سکنه. آب آن ازچشمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بَ)
مؤنث شهرب، یکی شهرب. (منتهی الارب). رجوع به شهرب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شهرکی است در طرف وادی ضروان از سمت جنوب و از آنجا تا صنعاء چهار میل راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بِهْ)
به شیرین. آبی مطبوع. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از به که بغایت شیرین باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کلمه ’با’ در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن، (از المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 73)، آش نمکدار، زیرا که ’با’ در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آن را ’حساء’ بالمد و القصر گویند و در گفتار رسول
دو بار آمده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ساده، (ناظم الاطباء)، در قدیم و پیش اطباء نخودآب یعنی آبگوشت بوده از هر گوشت که باشد و عرب آن را مرق می گفته و گرم آن را سخون می نامیده اند و گوشت در آن بوده و چون نان خورش بکار میرفته است، (از یادداشت مؤلف) : مرق، شوربا، (نصاب)، در فارسی بدان خوردی نیز می گفته اند: المرقه، خوردی، السخون، خوردی گرم، (از السامی فی الاسامی)، آبگوشت، (ناظم الاطباء) : منکیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت خداوند دستوری دهد که بنده علی امروز نزدیک بنده باشد با دیگر بندگان که با اویند که بنده مثال داده است شوربائی ساختن، سلطان به تازه روئی گفت صواب آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54)،
هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها
کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم،
خاقانی،
گر برای شوربائی بر دراینها شوی
اولت سکبا دهند از چهره وانگه شوربا،
خاقانی،
اگر شوربائی به چنگ آوری
من مرده را باز رنگ آوری،
نظامی،
جای کردند و خوان نهادندش
شوربا و کباب دادندش،
نظامی،
از آن پیش کآن پشته را باز کرد
یکی نیمه زان شوربا بازخورد،
نظامی،
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست،
سعدی،
شوربا چند خوری دست به گندم با زن
که حلیم است برای دل و جان افکار،
بسحاق،
- شوربای اشک، نان خورش غمزدگان، چه نانخورش غمزدگان اشک است، (ناظم الاطباء)،
- شوربای چشم، کنایه از اشک:
هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها
کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم،
خاقانی،
شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین
به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی،
ابن یمین،
، امروزه به آشی گویند که از برنج و گشنیز و تره و لپه و غیر آن سازند و بیماران را دهند، (از یادداشت مؤلف)،
- شلم شوربا، رجوع به شوروا و شلم شوروا شود،
- امثال:
مثل شوربای ناخوشها، (یادداشت مؤلف)،
میرود از آسمان شوربا بیارد، (یادداشت مؤلف)،
هم از شوربای قم مانده هم از حلیم کاشان، (یادداشت مؤلف)،
، مؤلف در یادداشتی این کلمه را به معنی کشکینه اما با علامت استفهام آورده و ابیات زیر را بعنوان شاهد نقل نموده اند:
چو آمد گه زادن زن فراز
به کشکینۀ گرمش آمد نیاز
من و زن در آن خانه تنها و بس
مرا گفت کای شوی فریاد رس
اگر شوربائی به چنگ آوری
من مرده را باز رنگ آوری،
عسجدی،
، آهار، شوربای تیره ای باشد که در جامه مالند تا رنگ و صیقل گیرد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
آجیل شور یعنی تخمۀ هندوانه و کدو و پسته و بادام و فندق (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه است و 325 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 180 تن. آب از نهر شورابه. محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صوریه. نام شهری است از شهرهای اندلس. (الحلل السندسیه ج 2 ص 80، 81، 172، 176)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گوستاو. نقاش فرانسوی (1819-1877 میلادی). از فحول سبک رئالیزم در نقاشی بود و موضوعهای نقاشی خود را منحصراً از زندگی واقعی انتخاب می کرد، ازآن جمله است: سلام مسیو کوربه، تدفین در ارنان، بازگشت بزهای کوهی و کارگاه نقاش است. وی در 1871 میلادی به علت شرکت در کمون پاریس نفی بلد گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دریاسالار فرانسوی (1827-1885 میلادی). وی جانشین ریویر در تونکن شد و در سال 1883 میلادی انام را تحت الحمایۀ فرانسه ساخت و ’پروانه های سیاه’ چینیان را شکست داد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(قُ پُ جَ)
ده کوچکی است از دهستان میان آب بلوک شعیبه بخش مرکزی شهرستان اهواز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
گروهی که بر کنارۀ جوی سکونت دارند و منسوب به آنندکه آب از وی خورند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث شارب. آشامنده. ج، شاربات و شوارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
شهری به اندلس وآن قصبۀ کورۀ جیان است و بقولی از قراء دانیه است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب شور و در این لفظ ’ه’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست
زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا.
ناصرخسرو.
اهل دنیا زان سبب اعمی دلند
شارب شورابۀ آب و گلند.
مولوی.
، کنایه از اشک چشم:
دل همی سوزد مرا بر لابه ات
سینه ام پرخون شد از شورابه ات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوربا
تصویر شوربا
آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود شوروا شورباج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورابه
تصویر شورابه
آب نمک آب شور معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوربا
تصویر شوربا
آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود
فرهنگ فارسی معین
دیدن شوربا چون با گوشت لطیف پخته باشند، دلیل فائده بود. اگر به گوشت غلیظ پخته باشند، دلیل غم و اندوه است. جابر مغربی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی به شیرین و خوش طعم به مرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی آش
فرهنگ گویش مازندرانی