جدول جو
جدول جو

معنی شوذق - جستجوی لغت در جدول جو

شوذق
(شَ ذَ)
شوذانق. سوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذنیق. شوذنوق. شیذنوق. معرب از فارسی بمعنی شاهین. (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204). چرغ. (ناظم الاطباء) ، دست برنجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوق
تصویر شوق
برانگیختن به عشق و محبت، میل و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالک برای وصول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روذق
تصویر روذق
مرغ سربریده و پرکنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ذَ)
ماده شتر دراز بر روی زمین (یا آن به دال است یعنی شودح). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شودح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چیزی را با انگشتان مانند چرغ گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
پوست بازکرده از گوشت. (منتهی الارب). پوست بازکنده شده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، برۀ پاکیزه موی پرکنده جهت بریان. (منتهی الارب). برۀ سمیط. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، گوشت پخته با دیگ افزار آمیخته. ج، رواذق. (منتهی الارب). گوشت پختۀ آمیخته با آمیزه های آن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ ذَ)
یاره، قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چرغ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، دست برنجن، حلقۀ زنجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
مأخوذ از شونک پارسی و بمعنی آن است. (ناظم الاطباء). رجوع به شونک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
متعالی، نام دو تن ازشاهان یهود: اخزیاء اول پسر و جانشین آحاب، هشتمین شهریار بنی اسرائیل، وی ضلالت و بی دینی آحاب را شعار خود ساخت و بعل و عشتاروت را پرستش کرد و رسوم عبادت این دو بت بواسطۀ ایزابل در میان بنی اسرائیل رواج یافت. در مدت سلطنت او موابیان عصیان کردند و او خودبا یهود شافاط پادشاه یهودا در دریای احمر تجارت میکرد و بواسطۀ ضلالت او همه اموال وی بباد رفت و جز خسارت بار نیاورد (کتاب دوم تواریخ ایام 20: 35- 37) و چون از پنجره بزیر افتاد نزد خدای فلسطینیان کس فرستاد تا درباره شفا یافتن خود مشورت کند و ایلیاءپیغمبر مرگ عاجل او را نخست بملازمان وی و سپس بخود او اعلام کرد. اخزیاء دوم که یهواحاز و عزریا نیز خوانده شده پسر یهورام و عثلیا و پنجمین پادشاه یهودا بود که در سنۀ 843 قبل از میلاد در بیست ودوسالگی بجای پدر بر تخت نشست (کتاب دوم پادشاهان 8:25 و دوم تواریخ ایام 22:2) و مدت یکسال در اورشلیم سلطنت نمود و چون از طرف مادر ایشان ببدی رفتار کرد، هنگامیکه بعیادت بخانوادۀ آحاب منسوب بود از آنرو بمثل یهورام بن آحاب میرفت ییهو ویرا بکشت و دو حکایت وفات وی با یکدیگرمنافاتی ندارد و چنان مینماید که اولاً از دست ییهو فرار کرد و در سامره متواری گردید و آنگاه گرفتار شدو او را بنزد ییهو آوردند و در جور در کالسکۀ جنگی خود زده شد و در مجدو درگذشت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
دراز نیکوخلق. (از اقرب الموارد). درازبالای نیکوخوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء) ، اسب درازخایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شوذانق. شوذق. شوذنوق. شوذنیق. شیذنوق. چرغ یا شاهین. شیذقان. (از المعرب جوالیقی). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است بین غرناطه و جیان در اندلس. (از معجم البلدان). حصنی عظیم به اسپانیا در شرقی جیان و خلاط شوذری منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف) ، موضعی است به بادیه. (منتهی الارب)
شهری بین غرناطه و جیان به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ واق ق)
جمع واژۀ شاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاقه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خشبهالخباز. (از تاج العروس). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است. (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک. (منتهی الارب). چوبک. چوبه. تیرک. وردنه. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبک و شوبک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شوبک. قلعۀ استواری است در اطراف شام در بین عمان و ایله در نزدیکی کرک. (از معجم البلدان). رجوع به شوبک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
چادر، معرب است. (منتهی الارب). چادر. ج، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه. قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205) ، شاماکچه و پیراهن زنان. (منتهی الارب). چادر وشاماکچه و پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء) ، پیراهن بی آستین. (ناظم الاطباء). کرتۀ بی آستین
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوذق
تصویر سوذق
پارسی تازی گشته سوده سودک، دستبند، زنجیر، گوشت در میوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوق
تصویر شوق
رغبت، آرزومندی، خواهانی، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوذر
تصویر شوذر
پارسی تازی گشته چادر دواج (لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبق
تصویر شوبق
پارسی تازی گشته چوبک وردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوق
تصویر شوق
((شَ))
میل، رغبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوق
تصویر شوق
خواستاری، شور، شادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوق
تصویر شوق
Zeal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شوق
تصویر شوق
zèle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شوق
تصویر شوق
zelo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شوق
تصویر شوق
उत्साह
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شوق
تصویر شوق
ijver
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شوق
تصویر شوق
celo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شوق
تصویر شوق
рвение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شوق
تصویر شوق
zelo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شوق
تصویر شوق
热情
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شوق
تصویر شوق
zapał
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شوق
تصویر شوق
завзяття
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شوق
تصویر شوق
Eifer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شوق
تصویر شوق
semangat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی