جدول جو
جدول جو

معنی شوبند - جستجوی لغت در جدول جو

شوبند
(بَ)
روی بند اسب که او را از مگس نگه دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روبند
تصویر روبند
روبنده، پارچه ای مستطیل شکل برای پوشاندن صورت، نقاب، روبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوبنده
تصویر آشوبنده
آشوب کننده، آشوبگر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ دَ)
دهی است از دهستان شهوار بخش میناب شهرستان بندرعباس، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و مرکبات، شغل مردمش زراعت است. مزارع قدمگاه و زیرقلعه جزء این ده است
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
که بیاشوبد
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شَ / شُو بَ)
آنچه کشو را می بندد. ابزاری که در کشوها بکار است برای بستن آنها
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
کیفیت و چگونگی آشوبنده
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
حاشیۀ دوتایی و حاشیۀ جفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نقاب. (برهان قاطع) (آنندراج). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام). پارچۀ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعۀ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از دیدن نگردد. (از ناظم الاطباء). چیزی که زنان بر رو اندازند و نقاب نیز گویند و بزبان بغداد (کذا) پیچه خوانند و آن چیزی (است) که از موی دم اسبان بافند و زنان بر رو کشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: پوششی بود که زنان مصری آن را برای حفظ صورت خوداستعمال میکردند و دور نیست که همان روبندی باشد که اکنون در مشرق معمول است - انتهی. پارچۀ سپید و درازی که زنان در مقابل روی می انداختند و محاذی چشمان چشمه های ریزی داشت که بوسیلۀ آنها میدیدند. (یادداشت مؤلف). روبنده. روی بند. برقع. شب پوش:
رفت جوحی چادر و روبند ساخت
در میان آن نهان شد ناشناخت.
مولوی.
دل زمعجر روبند گوش داشت دانستم
چشم بند زردوزی می برد به پیشانی.
نظام قاری (دیوان البسه ص 114).
و رجوع به روبنده و روی بند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشوبنده
تصویر آشوبنده
آنکه بیاشوبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوبندگی
تصویر آشوبندگی
حالت و کیفیت آشوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که زنان به وسیله آن صورت خود را پوشانند روی بند نقاب، پنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبند
تصویر روبند
((بَ))
پارچه ای که زنان به وسیله آن صورت خود را پوشانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوند
تصویر شوند
علت
فرهنگ واژه فارسی سره
برقع، غشا، ماسک، نقاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانوری از راسته ی ملخ ها با نام انگلیسی mantis
فرهنگ گویش مازندرانی
شیون
فرهنگ گویش مازندرانی