جدول جو
جدول جو

معنی شوبق - جستجوی لغت در جدول جو

شوبق
(شَ بَ)
شوبک. قلعۀ استواری است در اطراف شام در بین عمان و ایله در نزدیکی کرک. (از معجم البلدان). رجوع به شوبک شود
لغت نامه دهخدا
شوبق
(بَ)
خشبهالخباز. (از تاج العروس). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است. (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک. (منتهی الارب). چوبک. چوبه. تیرک. وردنه. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبک و شوبک شود
لغت نامه دهخدا
شوبق
پارسی تازی گشته چوبک وردنه
تصویری از شوبق
تصویر شوبق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبق
تصویر شبق
آرزومند شدن به جماع، آزمندی به مقاربت، شدت شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوق
تصویر شوق
برانگیختن به عشق و محبت، میل و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالک برای وصول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوب
تصویر شوب
دستمال، مندیل، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
چوبک، چوب کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موبق
تصویر موبق
هلاک کننده، مسهلک
فرهنگ فارسی عمید
(شَ واق ق)
جمع واژۀ شاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوربا، آهار نساجان. (ناظم الاطباء). رجوع به شوربا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وبوق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
وادیی است در دوزخ. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادیی در دوزخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جای هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج). جای هلاک. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (ناظم الاطباء). مهلکه. هلاکت گاه. (یادداشت مؤلف) ، وعده گاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که در میان دوچیز درآید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زندان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
مأخوذ از شونک پارسی و بمعنی آن است. (ناظم الاطباء). رجوع به شونک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شوذانق. سوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذنیق. شوذنوق. شیذنوق. معرب از فارسی بمعنی شاهین. (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204). چرغ. (ناظم الاطباء) ، دست برنجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
جایگاهی است در بادیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شوبق. شوبج. (یادداشت مؤلف). معرب چوبک. (از اقرب الموارد). چوبی که خمیر را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک، چوب پاسبانان. چوبک، نام گیاه چوبک. (فرهنگ فارسی معین). چغان در تداول مردم قزوین. رجوع به چوبک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چوبی که خمیر نان را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک. (ناظم الاطباء). رجوع به چوبک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سوبر. حرکه. بهش. زلنفج. برینس. (یادداشت مؤلف). نوعی از بلوط
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام محلی به شام. (لکلرک ج 1 ص 278). قلعه ای به جنوب بحرالمیت. (از دمشقی). قلعه ای است در اطراف شام در میان عمان و ایله نزدیک کرک و آن بلده ای است کوچک و باغها در آنجا بسیار است و اکثر ساکنان آنجا نصرانی هستند. (از معجم البلدان). نام قلعه ای است که صلیبیها آن را در 509 هجری قمری در شرق عربه در کوههای ’شراه’ برپانمودند. این قلعه مشرف بر راه بیابانی دمشق و حجاز و مصر است و به همین جهت تصرف آن برای مسلمانان و صلیبیها حائز اهمیت بود و صلاح الدین ایوبی در سالهای 1171، 1172، 1182، 1183، 1184 میلادی چندین بار برای تسخیراین قلعه اقدام نمود ولی با شکست مواجه گردید و به تخریب شهرهای اطراف آن اکتفا نمود تا آنکه در سال 1189 میلادی قلعۀ مزبور به تصرف صلاح الدین درآمد. و بعد ازصلاح الدین میان جانشینان وی برای تصرف و حکمرانی بر این قلعه درگیری هایی رخ داد و اکنون قلعۀ شوبک یا شوبش بصورت مخروبه ای افتاده است. رجوع به معجم البلدان، مراصدالاطلاع صفی الدین ج 2 ص 132 و تاریخ ابوالفداءچ اروپا ص 247، و دائره المعارف اسلام و شوبق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هلاک کرده شده، ویران شده، در زندان کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
فریب و مکر. (منتهی الارب). خدیعه، اسم مره است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مهلک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبق
تصویر شبق
آزمندی به مقاربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوب
تصویر شوب
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوق
تصویر شوق
رغبت، آرزومندی، خواهانی، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبق
تصویر موبق
وعده گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
چوبی که خمیر را بدان پهن کنند وردنه چوبک، چوب پاسبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبق
تصویر موبق
جای هلاکت، وعده گاه، میعاد، زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موبق
تصویر موبق
((بِ))
هلاک کننده، مهلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
((بَ))
چوبی که خمیر را بدان پهن می کنند، وردنه، چوبک، چوب پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبق
تصویر شبق
((بَ))
آرزومند گشتن به جماع، شدت شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوق
تصویر شوق
((شَ))
میل، رغبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوق
تصویر شوق
خواستاری، شور، شادی
فرهنگ واژه فارسی سره