جدول جو
جدول جو

معنی شوایب - جستجوی لغت در جدول جو

شوایب
شائبه ها، عیب ها، آلودگی ها، آمیختگی ها، شک و گمان ها، جمع واژۀ شائبه
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
فرهنگ فارسی عمید
شوایب
(شَ یِ)
شوائب. جمع واژۀ شائبه. آلودگیها: و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. (جهانگشای جوینی). و جانبین از شوایب خلاف صافی، خراسان از طغات و عدات پاک گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به شوائب و شائبه شود
لغت نامه دهخدا
شوایب
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
فرهنگ لغت هوشیار
شوایب
((شَ یِ))
جمع شایبه
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
فرهنگ فارسی معین
شوایب
آمیختگی ها، شایبه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوایب
تصویر نوایب
نایبه ها، حادثه ها، بلاها، مصیبت ها، جمع واژۀ نایبه
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
شائب. مخلوطکننده و آمیزنده. (ناظم الاطباء) ، و شیب شایب (شائب) مبالغه است یعنی پیری بسیار و موی بسیار سفید. (ناظم الاطباء). ج، شوایب. رجوع به شائب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ واب ب)
جمع واژۀ شابه، به معنی زن جوان. (از منتهی الارب). و رجوع به شابه شود
لغت نامه دهخدا
جایی در شمال غربی انارک از نواحی کاشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ وِیْ یِ)
دهی است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان و دارای 800 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
نوائب. مصائب و سختی های زمانه. جمع واژۀ نائبه. رجوع به نائبه شود: ندانسته ای که چون نوایب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود... گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). هرکه از علوم تواریخ اعراض کند دست زمانه بر وی دراز شود و از جوانب نوایب روی به وی نهد. (تاریخ بیهقی ص 11). و مردم را از حدت مضارب نوایب نگاه دارد. (تاریخ بیهقی ص 7)
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
ذوائب. جمع واژۀ ذوابه. گیسوها. مویهای پیش سر. علاقه ها، بلندترین و بهترین چیزها
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارب، بمعنی سبلت. موی دراز در هر دو کرانۀ بروت، یا تمامۀ بروت شارب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شاربه، مؤنث شارب. (از اقرب الموارد). رجوع به شاربه و شارب شود، رگهای حلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صخب الشوارب، هر بدصدا را گویند: حمار صخب الشوارب، خر سخت فریاد. (از اقرب الموارد) ، راههای آب در حلق. (منتهی الارب). مجاری آب در حلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ زِ)
جمع واژۀ شازب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به شازب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طِ)
جمع واژۀ شاطبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شاطبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ)
جمع واژۀ شوقب. (ناظم الاطباء). رجوع به شوقب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شویّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شوایه و شوایه و شوایه. (ناظم الاطباء). رجوع به شویه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ /شِ / شُ یَ)
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شُ یَ)
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ یَ)
کباب پزی و بریان پزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کری و ناشنوائی. (برهان). رجوع به شوائی و شوا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شائبه. (منتهی الارب). آمیزشها و آمیختگیها و آلودگیها. (غیاث اللغات). اقذار. ادناس: شوائب کدورت از مشارع و مشارب آن مملکت برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 213). ما نیز در اقسام اسقام و نوائب اوصاب و شوائب... مغرور و مسرور می باشیم. (ترجمه تاریخ یمینی). شرعۀ ممالک او از شوائب کدورت صافی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به شائبه و شوایب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
جمع واژۀ عیب است که در فارسی به قیاس ساخته شده است. رجوع به عوائب شود: اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوایب
تصویر نوایب
مصائب و سختیهای زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارب
تصویر شوارب
جمع شارب، بروتها، مو های دراز، رگ های نای
فرهنگ لغت هوشیار
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوائب
تصویر شوائب
آمیختگی ها، آمیزشها، آلودگیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواب
تصویر شواب
جمع شابه، زنان جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوایب
تصویر نوایب
((نَ یِ))
جمع نائبه، پیش آمدها، حوادث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
((ذَ یِ))
جمع ذؤابه، پیشانی ها، روییدنگاه های موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایی
تصویر شوایی
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره
آلام، شداید، مشقات، مصایب
فرهنگ واژه مترادف متضاد