جدول جو
جدول جو

معنی شواعل - جستجوی لغت در جدول جو

شواعل
(شَ عِ)
جمع واژۀ شاعل و شاعله. (ناظم الاطباء). رجوع به شاعل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوال
تصویر شوال
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد
شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شواغل
تصویر شواغل
شاغل ها، جمع واژۀ شاغله و شاغل، آنچه انسان را به خود مشغول می سازد و از توجه به امور معنوی بازدارد، قیود و علایق مادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوال
تصویر شوال
ماه دهم از سال قمری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مشاوله. رجوع به مشاوله شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جوالق. کواله. کوال. جوال. در اصطلاح عامۀ مردم عرب، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شُوْ وا)
جمع واژۀ شائل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ بی شیر که برای گشنی دم برافراشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شائل شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اسب که در دم آن سپیدی باشد. (منتهی الارب). ذوالشعل. (اقرب الموارد). رجوع به شعل شود، رجل شاعل، مرد پریشان غارت. (منتهی الارب). ای ذواشعال. (اقرب الموارد) ، آتش افروز، تابدار. شعله دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
از دهات مرو است. از این ده تا شهر سه فرسخ است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو، سالم بن شوال تابعی است، عبده بنت ابی شوال از رابعۀ عدویه روایت میکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شلوار و تنبان. (از برهان). شلوار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زیرجامه. ازار. (یادداشت مؤلف). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) :
در شب شوال کودکان را تا روز
گاه ببندم شوال و گه بگشایم.
سوزنی.
از بیم مرا ایدر ریدی به شوال اندر
ای خواهر و خالت غر آخر چه شوال است این.
سوزنی.
، کار و عمل و صنعت و پیشه. (برهان). کار و عمل و حرفت. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی شوات، که سرخاب باشد و آن نوعی از مرغابی است. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی شوات است و شوالک مصغر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوات. (جهانگیری). و رجوع به شوات و شواد و شوار و شوالک شود، بوقلمون را نیز شوال گویند. (برهان). بوقلمون. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ)
جمع واژۀ شاعره. (اقرب الموارد). رجوع به شاعره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شاعی. (ناظم الاطباء) : جأت الخیل شواعی و شوائع، آمدند اسبان متفرق. (از نشوءاللغه ص 16). و رجوع به شوائع شود
لغت نامه دهخدا
کلمه عبری است بمعنی روباه و نام شخص اشیری بود، (اول تواریخ 7:36)، رجوع به شوعال در قاموس کتاب مقدس شود،
- زمین شوعال، مقاطعه ای است که یکی از طوایف مخربۀ فلسطینیان مخماس در آنجا شدند و چندان از بیت ایل دور نبود و دور نیست که مقصود اراضی شعلیم باشد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
جمع واژۀ شاکل. راههای گشاده که از شارع عام برآمده باشد. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ شاکله. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و رجوع به شاکل و شاکله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
هرآنچه چیزی را دربرداشته و شامل وی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شامل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعله. کوههای دراز بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شواغل
تصویر شواغل
جمع شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوال
تصویر شوال
ماه عید فطر، ماه دهم از سال قمری شلوار و تنبان، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوال
تصویر شوال
((شَ))
شلوار، تنبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوال
تصویر شوال
((شَ وّ))
ماه دهم از سال قمری
فرهنگ فارسی معین
گیاهی دارویی در مناطق کوهستانی لاریجان
فرهنگ گویش مازندرانی