جدول جو
جدول جو

معنی شواطیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

شواطیٔ(شَ طِءْ)
جمع واژۀ شاطی ٔ، به معنی کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار) ، جمع واژۀ شاطئه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاطی ٔ و شاطی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواطی
تصویر خواطی
خاطی ها، خطا کننده ها، خطاکارها، گناهکارها، جمع واژۀ خاطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
شائبه ها، عیب ها، آلودگی ها، آمیختگی ها، شک و گمان ها، جمع واژۀ شائبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
نجیب زاده ای که از طرف شاه منصب افتخاری به او داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاطین
تصویر شیاطین
شیطان ها، متمردها، دیوها، اهریمن ها، بازیگوش ها، جمع شیطان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
جمع واژۀ شاهین. (منتهی الارب). نام مرغی است. این واژه عربی نیست اما عرب بدان تکلم نموده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ ناطور. رجوع به ناطور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
با هم موافقت و سازواری و اتفاق کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). موافق و سازوار با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح منطقی) آن کلی است که حصول معنی و صدق آن بر همه افراد ذهنی و خارجی آن یکسان باشد مانند انسان که بر همه افراد ذهنی و خارجی انسان منطبق شود، خواه قوی باشد و خواه ضعیف، دانشمند و یا نادان. چنانکه نمیتوان گفت یکی انسان است و دیگری بیشتر از او انسان است. (از تعریفات جرجانی). مقابل مشکک: و نه چنان سپیدی بر برف و بر کافور، که یکی را بیش از دیگر نیست تا متواطی بودی. (دانشنامه ص 38)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرستانی است به صعید ادنی. (منتهی الارب). کوره ای است در سمت مغرب نیل در صعید ادنی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ابوشفقل، ابولیلی، ابوشفشاف، ابناعیان از کنیه های اوست. (ترجمان جرجانی) (دهار) (یادداشت مؤلف). شیطانها. دیوها و جنها. (ناظم الاطباء). رجوع به شیطان شود:
تا بدانگه که سروکار شیاطین از نار
سجده بر آدم پیداشده از طین نکند
باد بر ملک بنی آدم فرمانش روا
که همی کار بفرمان شیاطین نکند.
سوزنی.
- اخوان الشیاطین، برادران شیطان. مردم تبهکار: خزانه بیت المال مساکین است نه طعمه اخوان شیاطین. (گلستان سعدی باب اول).
- رؤوس الشیاطین، نام گیاهی است. (از اقرب الموارد). درختی هست معروف در عرب قبیح المنظر آن را رؤوس الشیاطین گویند. (تفسیر ابوالفتوح ج 8 ص 302). قوله تعالی: طلعها کاءنّه رؤوس الشیاطین. (قرآن 65/37).
- شیاطین الانس، اهل آراء فاسده که بدان اخلاق و آراء انس یافته و اتباع و پیروان خود را به اخلاق و آراء پست و فتنه انگیزی تشویق و ترغیب نمایند. (فرهنگ علوم عقلی، از اخوان ج 4 ص 58).
- شیاطین الرأس، خشم و حالات هیجان نفس: ’ترقصت شیاطین رأسی’. (از اقرب الموارد).
- شیاطین الفلا، تشنگی و عطش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شودانیق. از طیور صید، صقر یا شاهین را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شیراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیراز شود
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
مصغر شیاطین. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیطان و شیاطین شود
لغت نامه دهخدا
(شُ یِ)
نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد. فارس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِءْ)
جمع واژۀ شانی ٔ. (از اقرب الموارد). مالهائی که بدانها بخل نتوان کرد که گویا شخص آنها را دشمن داشته و بذل کرده است. (ناظم الاطباء). و رجوع به شانی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شوّال، به معنی ماه قمری عرب پس از رمضان و قبل از ذی قعده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شوّال و شوالات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
متفرقه. (منتهی الارب) (آنندراج). جمعی است بی مفرد. (یادداشت مؤلف) ، گروه متفرق، جامۀ شکافته و کفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، سواران متفرق و پریشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شمطاط، جمع واژۀ شمطوط. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شمطیط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شمطاط، شمطوط و شمطیط شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی ریحان سلیمان است و آن را جمسفرم و جماهو سلیمان نیز نامند و آن گیاهی است از جنس عشقه شبیه به شبت تر و تازه و برگ آن شبیه به برگ خطمی و گل آن سفید و کوچک و دانۀ آن سیاه، مانند فلفل و گیاه آن بر اشجار می پیچد و در کوهستان فارس بهم میرسد و در اصفهان بر درختها میروید و در تنکابن ’ویسمونو’ نامند، (از مخزن الادویه)، رجوع به ریحان سلیمان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
توافق. (زوزنی) (از اقرب الموارد). موافقت و سازواری و اتفاق کردن بر امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر موافقت کردن. (آنندراج). اتفاق کردن. همداستان شدن. سازواری بر... موافقت بر... اتفاق در... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، لفظی را گویند که وضع شده باشد بر امری عام و مشترک باشد بین افراد، علی السویه، مانند لفظ انسان. و مقابل این لفظ است لفظ تشکیک... (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تشکیک شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حاطوم، به معنی قحط سال و گوارش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ ءْ)
کرانۀ رود. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل بن علی) : شاطی ٔ الوادی، کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) : الشاطی ٔ من النهر، شطه و ساحله و فی الصحاح تقول ’شاطی ٔ الاودیه و لاتجمع’. (اقرب الموارد) ، شاطی ٔ البحر، کنارۀدریا. ساحله. ج، شواطی ٔ و شطآن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاطوف. (از اقرب الموارد). رجوع به عاطوف شود
لغت نامه دهخدا
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطی
تصویر مواطی
جمع موطی جایهای قدم قدمگاهها: (... و مواضع و مواطی دم و قد خویش بشناسد) (مرزبان نامه. تهران. چا. 130: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهین
تصویر شواهین
جمع شاهین، از پارسی شاهین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوانی
تصویر شوانی
شبانی چوپانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسوار، نژاده نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد فارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطین
تصویر شیاطین
جمع شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطین
تصویر شیاطین
((شَ))
ج. شیطان، اهریمنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
((شُ یِ))
نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواطیء
تصویر مواطیء
((مَ طِ))
جمع موطیء، جاهای قدم، قدمگاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاطیء
تصویر شاطیء
ساحل، کناره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایی
تصویر شوایی
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره
دلاور، سوار، شهسوار، عیار، مبارز
فرهنگ واژه مترادف متضاد