جدول جو
جدول جو

معنی شوارع - جستجوی لغت در جدول جو

شوارع
شارع ها، راههای بزرگ، شاهراه ها، راههای راست، خیابان ها، صاحبان شرع، راهنماها، جمع واژۀ شارع
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
فرهنگ فارسی عمید
شوارع
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
لغت نامه دهخدا
شوارع
جمع شارع، راههای وسیع
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
فرهنگ لغت هوشیار
شوارع
((شَ رِ))
جمع شارع. جاده ها، راه ها
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوارع
تصویر قوارع
جمع واژۀ قارعه، روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز شمار، روز درنگ، یوم الدین، روز وانفسا، فرجام گاه، روز پسین، یوم الحساب، یوم السبع، یوم التلاقی، رستخیز، روز امید و بیم، یوم القرار، رستاخیز، ستخیز، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز بازپرس، روز رستاخیز، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم النشور، روز جزا، یوم التّناد، نشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوارد
تصویر شوارد
نافرمان، سرکش، رام نشدنی، شارده درفارسی در معنای مفرد و جمع هر دو به کار رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارع
تصویر شارع
مفرد واژۀ شوارع، راه بزرگ، شاه راه، راه راست، خیابان، صاحب شرع، راهنما
شارع عام: راه و کوچه ای که همه کس از آن عبور کنند
شارع مقدس: پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارف. (منتهی الارب). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فِ)
ج شافع. (دستوراللغه) (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ شافعه. وسایل. وسایط: التماس کرد که منصب پدر بر او مقرر دارند و شوافع قدیم و ذرایع اکید که سیمجوریان را بر دولت آل سامان ثابت است مهمل نگذارند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 79). شوافع قدیم و وسائل اکید که پدرم را ثابت بود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ رِ)
مشکهای شراب. (مهذب الاسماء). خیکهای خرد شراب. (آنندراج). و ربنجنی گوید: لا واحد لها و قیل واحدها ذارع
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارب، بمعنی سبلت. موی دراز در هر دو کرانۀ بروت، یا تمامۀ بروت شارب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شاربه، مؤنث شارب. (از اقرب الموارد). رجوع به شاربه و شارب شود، رگهای حلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صخب الشوارب، هر بدصدا را گویند: حمار صخب الشوارب، خر سخت فریاد. (از اقرب الموارد) ، راههای آب در حلق. (منتهی الارب). مجاری آب در حلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارح. (یادداشت مؤلف). رجوع به شارح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ رِ)
به فارسی اسم حباری است و به قولی سرخاب و نیز بوقلمون را نامند که آن را ابوالبراقش و ابوالبراق نامند. (از فهرست مخزن الادویه). و رجوع به شوات و شوار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارده. رمندگان و پریشانی ها. در ترجمه مقامات حریری نوشته که شوارد در لغت جمع شارده است بمعنی شیرمادۀ رمنده و گریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- شوارد لغت، لغات غریب و نادر. (از اقرب الموارد). شواذ از لغت. لغتهای خارج از قیاس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارقه. (ناظم الاطباء). روشنیها و چیزهای روشن. (غیاث اللغات) : و النور المتقوی بالشوارق العظیمه العاشق لسنخه ینجذب الی ینبوع الحیاه. (حکمت اشراق ص 224). و رجوع به شارقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ)
جمع واژۀ شاعره. (اقرب الموارد). رجوع به شاعره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
در تداول عامه جمع واژۀ کراع. (تاج العروس) (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). اکارع. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به کراع و اکارع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شائعه: جأت الخیل شوائع و شواعی که قلب شوائع است، بمعنی متفرق آمدن مرکبهاست. (از تاج العروس) (از نشوءاللغه ص 16). رجوع به شواعی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
جمع واژۀ فارعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فارعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قارعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قوارع القرآن، آیت ها است که خوانندۀ آن از شر دیو و پری محفوظ باشد گویا شیطان را رد میکند. (منتهی الارب) ، قوارض: نعوذ باﷲ من قوارع فلان، ای قوارض لسانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
سازواری کردن با هم و آرمیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ)
رخت خانه. (منتهی الارب). متاع پسندیدۀ خانه. (از اقرب الموارد). شاره. رخت خانه. اثاث البیت. (یادداشت مؤلف) ، رخت بار. (منتهی الارب) ، شرم مرد یا زن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). عورت مردم. (مهذب الاسماء) ، خایۀ مرد، دبر مرد. (منتهی الارب) ، متاع رحل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
بمعنی شوات، نوعی از مرغابی و آن را سرخاب نیز گویند و بوقلمون را هم گفته اند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب و چرخال و بوقلمون. (ناظم الاطباء). رجوع به شوات و شواد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 97 تن. آب از چاه و قنات. محصول آن غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُءْ)
ریاضت دادن ستور را تا سوار شود بر آن در وقت عرض بیع. آزمودن ستور را تا بنگرد خوبی و نجابت و تک آن را و برگردانیدن ستور را و کذا الامه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کوهی است از کوههای دهناء. ذوالرمه و متمم بن نویره (در مرثیۀبرادرش مالک) از آن یاد کرده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوار
تصویر شوار
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارع
تصویر شارع
طریق، راه بزرگ، راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارب
تصویر شوارب
جمع شارب، بروتها، مو های دراز، رگ های نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارد
تصویر شوارد
مونث شارد، واحد شارد، جمع شوارد شرد. رمندگان، پریشانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارق
تصویر شوارق
روشنیها و چیزهای روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارع
تصویر شارع
((رِ))
آورنده دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارع
تصویر شارع
راه، خیابان
فرهنگ فارسی معین
خیابان، شاهراه، گذرگاه، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نم نم باران
فرهنگ گویش مازندرانی