به فارسی اسم حباری است و به قولی سرخاب و نیز بوقلمون را نامند که آن را ابوالبراقش و ابوالبراق نامند. (از فهرست مخزن الادویه). و رجوع به شوات و شوار شود
به فارسی اسم حباری است و به قولی سرخاب و نیز بوقلمون را نامند که آن را ابوالبراقش و ابوالبراق نامند. (از فهرست مخزن الادویه). و رجوع به شوات و شوار شود
جمع واژۀ شارده. رمندگان و پریشانی ها. در ترجمه مقامات حریری نوشته که شوارد در لغت جمع شارده است بمعنی شیرمادۀ رمنده و گریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). - شوارد لغت، لغات غریب و نادر. (از اقرب الموارد). شواذ از لغت. لغتهای خارج از قیاس. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ شارده. رمندگان و پریشانی ها. در ترجمه مقامات حریری نوشته که شوارد در لغت جمع شارده است بمعنی شیرمادۀ رمنده و گریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). - شوارد لغت، لغات غریب و نادر. (از اقرب الموارد). شواذ از لغت. لغتهای خارج از قیاس. (یادداشت مؤلف)
سرودن اشعاری که از حیث لفظ و معنی مانند هم باشد به وسیلۀ دو شاعر بی خبر از یکدیگر، به طوری که گمان برود یکی از آن دو تن این شعر را از دیگری نقل کرده است، موارده، پیاپی وارد شدن در یک وقت وارد شدن، با هم در یک جا فرود آمدن
سرودن اشعاری که از حیث لفظ و معنی مانند هم باشد به وسیلۀ دو شاعر بی خبر از یکدیگر، به طوری که گمان برود یکی از آن دو تن این شعر را از دیگری نقل کرده است، موارده، پیاپی وارد شدن در یک وقت وارد شدن، با هم در یک جا فرود آمدن
جمع واژۀ بارد و بارده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه در جامۀ خواب بول کند، مبتلا به بیماری دیابیطوس. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
جَمعِ واژۀ بارد و بارده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه در جامۀ خواب بول کند، مبتلا به بیماری دیابیطوس. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
ترشی باشد که در برابر شیرینی است. (برهان). ترشی و حموضت و تیزی. (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها (آچارها) و آنچه بدین ماند و دفعمضرت آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مائده نهادند مزین به اصناف مطعوم و بوارد به وی راه گشاده. (تاریخ بیهق ص 161).
ترشی باشد که در برابر شیرینی است. (برهان). ترشی و حموضت و تیزی. (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها (آچارها) و آنچه بدین ماند و دفعمضرت آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مائده نهادند مزین به اصناف مطعوم و بوارد به وی راه گشاده. (تاریخ بیهق ص 161).
جمع واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
جَمعِ واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
با هم به آب درآمدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به اصطلاح شعرا، واقع شدن مصراع یا بیت از طبع دو شاعر بی اطلاع یکدیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). گذشتن مضمون یا تعبیری در خاطر شاعری مثل آنچه در ذهن شاعری دیگر گذرد به غیر اخذ و سرقت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
با هم به آب درآمدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به اصطلاح شعرا، واقع شدن مصراع یا بیت از طبع دو شاعر بی اطلاع یکدیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). گذشتن مضمون یا تعبیری در خاطر شاعری مثل آنچه در ذهن شاعری دیگر گذرد به غیر اخذ و سرقت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود. - شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)
جَمعِ واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جَمعِ واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود. - شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)
دهی از بخش یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری است. کوهستانی جنگلی و معتدل مرطوب و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود نکا و محصول آنجا غلات، شاهدانه، عسل و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان شال و کرباس بافی است، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از بخش یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری است. کوهستانی جنگلی و معتدل مرطوب و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود نکا و محصول آنجا غلات، شاهدانه، عسل و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان شال و کرباس بافی است، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)