جدول جو
جدول جو

معنی شواذ - جستجوی لغت در جدول جو

شواذ
(شَ واذذ)
جمع واژۀ شاذّ، جمع واژۀ شاذّه. (اقرب الموارد). رجوع به شاذّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوان
تصویر شوان
(پسرانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شواظ
تصویر شواظ
زبانۀ آتش، شعلۀ آتش که بی دود باشد، برای مثال خلق بد دوزخ است و نار غضب / قهر و دیوانگی شواظ و لهب (اوحدی - ۵۰۴)، حرارت آتش یا آفتاب، فریاد، دشنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوات
تصویر شوات
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد
شوال، شوالک، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوال
تصویر شوال
ماه دهم از سال قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوان
تصویر شوان
شبان، چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوال
تصویر شوال
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد
شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مِ)
جمع واژۀ شامذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به شامذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است در نزدیکی بستان ابن عامر. در اینجا کوه دیگری موسوم به شوانان نیز هست که پهلوی وادی و مشرف بر تیه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پوست سر. (از اقرب الموارد) (دهار). ج، شوی ̍. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُوْ وا)
جمع واژۀ شائل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ بی شیر که برای گشنی دم برافراشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شائل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آبستن گردیدن ماده شتر و دم خود را دروا داشتن. و رجوع به شمذ شود، برداشتن ازار خود را، گشن یافتن خرمابن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پر کردن زن شرم خود را به پارۀ رکوی تا زهدان وی بیرون نیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جوالق. کواله. کوال. جوال. در اصطلاح عامۀ مردم عرب، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناخوش شمردن. (آنندراج). کراهت و ناپسندداشتگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ماترکت فلاناً الا عواذاً منه، فلان را ترک نگفتم مگر بجهت کراهت داشتن از وی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عوذ. رجوع به عوذ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابل عواذ، شتران باشندۀ در چراگاه گیاه شیرین که شورگیاه نداشته باشند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَکْ کُ)
مصدر دیگر است برای مخاوذه. (منتهی الارب). رجوع به مخاوذه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
حدوث تب در وقت غیرمعلوم. منه: خواذ الحمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
از دهات مرو است. از این ده تا شهر سه فرسخ است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو، سالم بن شوال تابعی است، عبده بنت ابی شوال از رابعۀ عدویه روایت میکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دوری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پاره ای از بریان. (منتهی الارب). قطعه ای از گوشت کباب و پاره ای از بریان. (ناظم الاطباء). و رجوع به شواء و شواءه شود
جمع واژۀ شاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شلوار و تنبان. (از برهان). شلوار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زیرجامه. ازار. (یادداشت مؤلف). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) :
در شب شوال کودکان را تا روز
گاه ببندم شوال و گه بگشایم.
سوزنی.
از بیم مرا ایدر ریدی به شوال اندر
ای خواهر و خالت غر آخر چه شوال است این.
سوزنی.
، کار و عمل و صنعت و پیشه. (برهان). کار و عمل و حرفت. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی شوات، که سرخاب باشد و آن نوعی از مرغابی است. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی شوات است و شوالک مصغر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوات. (جهانگیری). و رجوع به شوات و شواد و شوار و شوالک شود، بوقلمون را نیز شوال گویند. (برهان). بوقلمون. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مِشْ)
دستار سر. (منتهی الارب) (آنندراج). دستار سر. ج، مشاویذ. (ناظم الاطباء). مشوذ. عمامه. (اقرب الموارد). رجوع به مشوذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شواء
تصویر شواء
بریانی بریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواب
تصویر شواب
جمع شابه، زنان جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوار
تصویر شوار
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواش
تصویر شواش
پراکندگی تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
زبانه آشتش، دمای آتش، گرمای آفتاب، تیزی ورن (شهوت)، دشنام، بانگ فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوال
تصویر شوال
ماه عید فطر، ماه دهم از سال قمری شلوار و تنبان، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوان
تصویر شوان
کنور (انبار غله) شبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواه
تصویر شواه
جمع شاه، گوسپندان پوست سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواظ
تصویر شواظ
((شُ))
شعله آتش که بی دود باشد، حرارت آتش یا آفتاب، فریاد و دشنام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوال
تصویر شوال
((شَ وّ))
ماه دهم از سال قمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوال
تصویر شوال
((شَ))
شلوار، تنبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوان
تصویر شوان
((شَ))
شبان
فرهنگ فارسی معین
زشت، ناهنجاری، منحرف
دیکشنری عربی به فارسی