جدول جو
جدول جو

معنی شواحطه - جستجوی لغت در جدول جو

شواحطه
(شُ حِ طَ)
قریه ای است در یمن از اعمال صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوانه
تصویر شوانه
(دخترانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماطه
تصویر شماطه
زنگ ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
کسی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع می کند، میانجی، کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب می کند، شفاعتگر، دلال، علت، سبب، بزرگ ترین گوهر در وسط گردن بند، واسطه العقد، ویژگی آنچه در وسط چیزی قرار دارد، مرکز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
نجیب زاده ای که از طرف شاه منصب افتخاری به او داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ صَ رَ / رِ)
ابومعاذ گوید آن گیاهی است که بوی آن به غایت خوش بو و رنگ او به زردی مایل باشد و بیشتر در نواحی رویدو آن نوعی از خار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(شُ حِ)
علم مرتجلی است برای موضعی. کوه معروفی است در نزدیکی مدینه نزدیک سوارقیه. (از معجم البلدان). کوهی است نزدیک سوارقیه میان مکه و مدینه. (منتهی الارب) ، حصاری است در یمن، یوم شواحط، روزی است از روزهای عرب. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبرد کردن با هم به رفتن در وحل که گل تنک باشد. (از ناظم الاطباء). نبرد کردن با هم به رفتن در گل تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی نبرد کردن در وحل. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(شَ حِ ذَ)
جمع واژۀ شحاذ. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شحاذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ)
دراز تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). فقط به ماده شتر دراز تن دار و شادمان اطلاق شود: بکره شناحیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دختر دراز و شادمان و سمین و فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فِ عَ)
جمع واژۀ شافعی. (اقرب الموارد). رجوع به شافعی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ یِ)
نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد. فارس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ حِ)
شواحطالاودیه، وادیهای دور از هم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحده
تصویر واحده
واحده در فارسی مونث واحد بنگرید به واحد مونث واحد: حرکت واحده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
برای انجام کاری میانجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاحه
تصویر وشاحه
شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطه
تصویر شیاطه
سوختن مینوی نیست گردیدن، سوخته شدن، زیت جوشاندن بنگرید به شیاطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواطه
تصویر حواطه
پر خو (غله دان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاحه
تصویر شقاحه
زشتی زشت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهنده آوا دار صدا دار (ساعت) و منظور ساعتی است که آنرا کوک کنند و در لحظه معینی شخص خوابیده را بیدار سازد. توضیح شماطه در عربی بدین معنی مستعمل نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاحنه
تصویر شاحنه
باری بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواحه
تصویر رواحه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسوار، نژاده نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد فارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواسطه
تصویر بواسطه
با میانجگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
((شُ یِ))
نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
((س طِ))
میانجی، دلال، مرکز، ناحیه، کرسی، شفیع، سبب، علت، انگیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
میانجی
فرهنگ واژه فارسی سره
دلاور، سوار، شهسوار، عیار، مبارز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
Mediator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
посредник
دیکشنری فارسی به روسی