خوش مزه. خواهش زای. خواهش انگیز. مشهی. مرغوب. آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین: هزار بار ز عنبر شهی تر است به خلق هزار بار ز آهن قویتر است به باس. منوچهری. وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل. ازرقی (از انجمن آرا). تا ببینم این صدا آواز کیست که ندانی بس لطیف و بس شهی است. مولوی. نیک و بد را مهربان و مستقر بهتر از مادر شهی تر از پدر. مولوی. - شهد شهی، آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) : تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر. فرخی. بر همه نیکوان شهر شهی نیست با دو لبانت شهد شهی. ؟ (از رادویانی). ، اشتها و آرزو کرده شده. (از انجمن آرا). آرزوخواه. (یادداشت مؤلف)
خوش مزه. خواهش زای. خواهش انگیز. مشهی. مرغوب. آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین: هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق هزار بار ز آهن قویتر است به باس. منوچهری. وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل. ازرقی (از انجمن آرا). تا ببینم این صدا آواز کیست که ندانی بس لطیف و بس شهی است. مولوی. نیک و بد را مهربان و مستقر بهتر از مادر شهی تر از پدر. مولوی. - شهد شهی، آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) : تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر. فرخی. بر همه نیکوان شهر شهی نیست با دو لبانْت شهد شهی. ؟ (از رادویانی). ، اشتها و آرزو کرده شده. (از انجمن آرا). آرزوخواه. (یادداشت مؤلف)
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). جزء طایفۀ هفت لنگ از بختیاری ایران است. طایفۀ مزبور از شعب ایل دورکی و خود نیز دارای دو شعبه است: ایهاوند و کورکور. (یادداشت مؤلف)
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). جزء طایفۀ هفت لنگ از بختیاری ایران است. طایفۀ مزبور از شعب ایل دورکی و خود نیز دارای دو شعبه است: ایهاوند و کورکور. (یادداشت مؤلف)
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه امرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری). آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا. حافظ.
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه اَمرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری). آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا. حافظ.
زاهد عمر بن سعید بن شهید. امیر قلعه ای است، و در نسخه ای امیر حمص. (منتهی الارب). زاهد عمر بن سعد بن شهید. (تاج العروس) لقب الب ارسلان: اما بعهد سلطان شهید آلپ ارسلان چون میان پارس و کرمان حد مینهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 121) شاه شهید، لقبی است که به آغامحمدخان قاجار پس از مرگ بدو دادند. (از یادداشت مؤلف) شاه شهید، لقبی است که به ناصرالدین شاه قاجار پس از مرگ دادند. (یادداشت مؤلف) احمد بن عبدالملک بن شهید. ادیب است. (منتهی الارب)
زاهد عمر بن سعید بن شهید. امیر قلعه ای است، و در نسخه ای امیر حمص. (منتهی الارب). زاهد عمر بن سعد بن شهید. (تاج العروس) لقب الب ارسلان: اما بعهد سلطان شهید آلپ ارسلان چون میان پارس و کرمان حد مینهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 121) شاه شهید، لقبی است که به آغامحمدخان قاجار پس از مرگ بدو دادند. (از یادداشت مؤلف) شاه شهید، لقبی است که به ناصرالدین شاه قاجار پس از مرگ دادند. (یادداشت مؤلف) احمد بن عبدالملک بن شهید. ادیب است. (منتهی الارب)
امیر شهید، لقبی است که به احمد بن اسماعیل سامانی داده اند: امیر خراسان شد (احمد بن اسماعیل سامانی) و او را امیر شهید خوانند... جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گور خانه نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 110، 111)
امیر شهید، لقبی است که به احمد بن اسماعیل سامانی داده اند: امیر خراسان شد (احمد بن اسماعیل سامانی) و او را امیر شهید خوانند... جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاَّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گور خانه نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 110، 111)
کشته در راه خدا. (ترجمان البلاغه) (دهار) (مهذب الاسماء). کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه خدا. کشته شده بی قصاص و دیت. (یادداشت مؤلف). کشته شده در راه خدای بدان جهت که ملائک رحمت او را حاضر شوند یا آنکه اﷲ تعالی و فرشتگان او شاهدند ازبرای او ببهشت یا آنکه او از جملۀ آن کسانی است که شاهدی از آنها طلب کرده خواهد شد در روز قیامت بر امتهای گذشته، یا آنکه افتاده است بر شاهده، یعنی زمین یا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خدای را. ج، شهداء. (از منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که در راه خدا و در راه خدمت بمدینه کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشته شدۀ بی گناه یا در راه خدا. (غیاث اللغات) : یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب بخون پاک شهیدان کربلا. سعدی. - شهیدوار، مانند شهید: کدام روز که پیش در تو خاقانی شهیدوار بخونابه در نمیگردد. خاقانی. - شاه شهیدان، لقب حسین بن علی (علیهما السلام). (یادداشت مؤلف). ، (اصطلاح فقه) شهید بر دو قسم است، شهید حقیقی و آن مسلمان طاهر و بالغی است که بظلم بقتل رسیده، و دوم شهید حکمی و آن مسلمانی است که در وبا و طاعون و یا در تب و اسهال و یا استسقا و امثال آن وفات یابد، و ایشان را غسل دادن و کفن پوشاندن واجب است برخلاف دستۀ اول. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گواه. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) (غیاث) ، امین در شهادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، حاضر. (منتهی الارب) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) ، دانا بهرچه بنده کند. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی که هیچ غیبی بر او پوشیده نیست. (یادداشت مؤلف). آنکه از علم او چیزی فوت نشود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و اﷲ شهید، ای لایغیب عن علمه شی ٔ. (ناظم الاطباء)
کشته در راه خدا. (ترجمان البلاغه) (دهار) (مهذب الاسماء). کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه خدا. کشته شده بی قصاص و دیت. (یادداشت مؤلف). کشته شده در راه خدای بدان جهت که ملائک رحمت او را حاضر شوند یا آنکه اﷲ تعالی و فرشتگان او شاهدند ازبرای او ببهشت یا آنکه او از جملۀ آن کسانی است که شاهدی از آنها طلب کرده خواهد شد در روز قیامت بر امتهای گذشته، یا آنکه افتاده است بر شاهده، یعنی زمین یا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خدای را. ج، شهداء. (از منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که در راه خدا و در راه خدمت بمدینه کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشته شدۀ بی گناه یا در راه خدا. (غیاث اللغات) : یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب بخون پاک شهیدان کربلا. سعدی. - شهیدوار، مانند شهید: کدام روز که پیش در تو خاقانی شهیدوار بخونابه در نمیگردد. خاقانی. - شاه شهیدان، لقب حسین بن علی (علیهما السلام). (یادداشت مؤلف). ، (اصطلاح فقه) شهید بر دو قسم است، شهید حقیقی و آن مسلمان طاهر و بالغی است که بظلم بقتل رسیده، و دوم شهید حکمی و آن مسلمانی است که در وبا و طاعون و یا در تب و اسهال و یا استسقا و امثال آن وفات یابد، و ایشان را غسل دادن و کفن پوشاندن واجب است برخلاف دستۀ اول. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گواه. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) (غیاث) ، امین در شهادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، حاضر. (منتهی الارب) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) ، دانا بهرچه بنده کند. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی که هیچ غیبی بر او پوشیده نیست. (یادداشت مؤلف). آنکه از علم او چیزی فوت نشود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و اﷲ شهید، ای لایغیب عن علمه شی ٔ. (ناظم الاطباء)
شهوق. شهیق الحمار، بانگ خر. تشهاق الحمار مثله. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی). شهیق الحمار، آخر آواز خر، و زفیر اول آن است، و تشهاق مثله. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). آخر آواز خر. ضد نفیر. (یادداشت مؤلف). آخر بانگ خر. (مهذب الاسماء) (ترجمان البلاغه) ، آواز حبس گریه در گلو و سینه. رد نفس. (یادداشت مؤلف). الشهیق رد الصوت، و الزفیر اخراجه، و منه: ضحک تشهاق، اذا ردده فی صدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در زیر باد جرم و زلل مانده چون خران از هر سوئی شهیق برآورده و زفیر. خاقانی. نالۀ کافر چو زشتست و شهیق زآن نمی گردد اجابت را رفیق. مولوی
شهوق. شهیق الحمار، بانگ خر. تشهاق الحمار مثله. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی). شهیق الحمار، آخر آواز خر، و زفیر اول آن است، و تشهاق مثله. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). آخر آواز خر. ضد نفیر. (یادداشت مؤلف). آخر بانگ خر. (مهذب الاسماء) (ترجمان البلاغه) ، آواز حبس گریه در گلو و سینه. رد نفس. (یادداشت مؤلف). الشهیق رد الصوت، و الزفیر اخراجه، و منه: ضحک تشهاق، اذا ردده فی صدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در زیر باد جرم و زلل مانده چون خران از هر سوئی شهیق برآورده و زفیر. خاقانی. نالۀ کافر چو زشتست و شهیق زآن نمی گردد اجابت را رفیق. مولوی