جدول جو
جدول جو

معنی شهی - جستجوی لغت در جدول جو

شهی
خواهان و آزمند، ویژگی چیز مطلوب، مرغوب و لذیذ، شهوت انگیز
تصویری از شهی
تصویر شهی
فرهنگ فارسی عمید
شهی
(شَ)
دهی از دهستان سردشت است که در بخش سردشت شهرستان دزفول واقع است و 1150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شهی
(شَ هی ی)
مرد خواهان و آزمند. (منتهی الارب). شهوان. یقال: رجل شهی، ای شهوان. (اقرب الموارد). رجوع به شهوان شود، لذیذ. (از اقرب الموارد) : شی ٔ شهی، چیز لذیذ. (از اقرب الموارد).
- شی ٔ غری شهی، چیزی که چشم به دیدن وی مشتاق است. (ناظم الاطباء).
، مرغوب. (منتهی الارب). مشتهی. (اقرب الموارد).
- طعام شهی، طعام مرغوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهی
(شَ هی ی / هی)
خوش مزه. خواهش زای. خواهش انگیز. مشهی. مرغوب. آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین:
هزار بار ز عنبر شهی تر است به خلق
هزار بار ز آهن قویتر است به باس.
منوچهری.
وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا
شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل.
ازرقی (از انجمن آرا).
تا ببینم این صدا آواز کیست
که ندانی بس لطیف و بس شهی است.
مولوی.
نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهی تر از پدر.
مولوی.
- شهد شهی، آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) :
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر.
فرخی.
بر همه نیکوان شهر شهی
نیست با دو لبانت شهد شهی.
؟ (از رادویانی).
، اشتها و آرزو کرده شده. (از انجمن آرا). آرزوخواه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهی
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). جزء طایفۀ هفت لنگ از بختیاری ایران است. طایفۀ مزبور از شعب ایل دورکی و خود نیز دارای دو شعبه است: ایهاوند و کورکور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهی
دلخواه به کام، خوشمزه
تصویری از شهی
تصویر شهی
فرهنگ لغت هوشیار
شهی
((شَ))
منسوب به شاه، مطلوب، مرغوب
تصویری از شهی
تصویر شهی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهید
تصویر شهید
کشته شده در راه خدا، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
میل و رغبت داشتن به چیزی، آرزومند چیزی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
خوش مزه تر، لذت بخش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهیق
تصویر شهیق
فرو بردن دم ونفس، صدای حیوانات مخصوصاً صدای خر، کنایه از زشت و ناخوشایند مانند صدای خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهیر
تصویر شهیر
معروف و مشهور میان مردم، نامدار، نامور، نامی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ها)
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه امرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری).
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ)
ابن ناتی. از تبع تابعین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بزرگ نام آور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نامی بلندآوازه. (از اقرب الموارد) ، جای معروف و مذکور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث) ، مشهور. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- شهر شهیر، شهر معروف و مشهور. (ناظم الاطباء).
- شاعر شهیر، سخت مشهور. نامی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ)
زاهد عمر بن سعید بن شهید. امیر قلعه ای است، و در نسخه ای امیر حمص. (منتهی الارب). زاهد عمر بن سعد بن شهید. (تاج العروس)
لقب الب ارسلان: اما بعهد سلطان شهید آلپ ارسلان چون میان پارس و کرمان حد مینهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 121)
شاه شهید، لقبی است که به آغامحمدخان قاجار پس از مرگ بدو دادند. (از یادداشت مؤلف)
شاه شهید، لقبی است که به ناصرالدین شاه قاجار پس از مرگ دادند. (یادداشت مؤلف)
احمد بن عبدالملک بن شهید. ادیب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
امیر شهید، لقبی است که به احمد بن اسماعیل سامانی داده اند: امیر خراسان شد (احمد بن اسماعیل سامانی) و او را امیر شهید خوانند... جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گور خانه نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 110، 111)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کشته در راه خدا. (ترجمان البلاغه) (دهار) (مهذب الاسماء). کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه خدا. کشته شده بی قصاص و دیت. (یادداشت مؤلف). کشته شده در راه خدای بدان جهت که ملائک رحمت او را حاضر شوند یا آنکه اﷲ تعالی و فرشتگان او شاهدند ازبرای او ببهشت یا آنکه او از جملۀ آن کسانی است که شاهدی از آنها طلب کرده خواهد شد در روز قیامت بر امتهای گذشته، یا آنکه افتاده است بر شاهده، یعنی زمین یا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خدای را. ج، شهداء. (از منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که در راه خدا و در راه خدمت بمدینه کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشته شدۀ بی گناه یا در راه خدا. (غیاث اللغات) :
یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یا رب بخون پاک شهیدان کربلا.
سعدی.
- شهیدوار، مانند شهید:
کدام روز که پیش در تو خاقانی
شهیدوار بخونابه در نمیگردد.
خاقانی.
- شاه شهیدان، لقب حسین بن علی (علیهما السلام). (یادداشت مؤلف).
، (اصطلاح فقه) شهید بر دو قسم است، شهید حقیقی و آن مسلمان طاهر و بالغی است که بظلم بقتل رسیده، و دوم شهید حکمی و آن مسلمانی است که در وبا و طاعون و یا در تب و اسهال و یا استسقا و امثال آن وفات یابد، و ایشان را غسل دادن و کفن پوشاندن واجب است برخلاف دستۀ اول. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گواه. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) (غیاث) ، امین در شهادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، حاضر. (منتهی الارب) (ترجمان البلاغه) (مهذب الاسماء) ، دانا بهرچه بنده کند. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی که هیچ غیبی بر او پوشیده نیست. (یادداشت مؤلف). آنکه از علم او چیزی فوت نشود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و اﷲ شهید، ای لایغیب عن علمه شی ٔ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهاق. گردانیدن گریه رادر سینۀ خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسیدن کسی را چشم زخم. (منتهی الارب) ، بلند شدن کوه و غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهوق. شهیق الحمار، بانگ خر. تشهاق الحمار مثله. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی). شهیق الحمار، آخر آواز خر، و زفیر اول آن است، و تشهاق مثله. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). آخر آواز خر. ضد نفیر. (یادداشت مؤلف). آخر بانگ خر. (مهذب الاسماء) (ترجمان البلاغه) ، آواز حبس گریه در گلو و سینه. رد نفس. (یادداشت مؤلف). الشهیق رد الصوت، و الزفیر اخراجه، و منه: ضحک تشهاق، اذا ردده فی صدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
در زیر باد جرم و زلل مانده چون خران
از هر سوئی شهیق برآورده و زفیر.
خاقانی.
نالۀ کافر چو زشتست و شهیق
زآن نمی گردد اجابت را رفیق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
آرزودارنده تر، مرغوبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهید
تصویر شهید
کشته در راه خدا، بشهادت رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیر
تصویر شهیر
نامی بلند آوازه، مشهور
فرهنگ لغت هوشیار
دم فرو بردن، بانگ گوشخراش، واپسین آواز خر نفس کشیدن داخل شدن هوا در ریتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیم
تصویر شهیم
تیزتگ، پیشوای توانا، تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیر
تصویر شهیر
((شَ))
معروف، نامدار، نامور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهیق
تصویر شهیق
((شَ))
نفس کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
((اَ ها))
دلخواه تر مرغوبتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
((تَ شَ هِّ))
میل داشتن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهید
تصویر شهید
((شَ))
کشته شده در راه خدا و دین و وطن، مفرد شهدا
شهید کسی بودن: سخت شیفته کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهید
تصویر شهید
جانباخته
فرهنگ واژه فارسی سره
دم، فرودم، نفس کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بنام، پرآوازه، سرشناس، شهره، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی
متضاد: گمنام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشته، شاهد، گواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد