آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره. - حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد. - ، آنکه اطاعت و فرمان برد. - حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. - حکایت شنو، که داستان شنود: حکایت شنو کودک نامجوی پسندیده پی بود و فرخنده خوی. سعدی. - غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد: به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی. - نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش: نصیحت شنو مردم دوربین نکارند در هیچ دل تخم کین. سعدی. نه پائی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مرد نصیحت شنو. سعدی. وگر پادشا باشد و پاک رو طریقت شناس و نصیحت شنو. سعدی
شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره. - حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد. - ، آنکه اطاعت و فرمان برد. - حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. - حکایت شنو، که داستان شنود: حکایت شنو کودک نامجوی پسندیده پی بود و فرخنده خوی. سعدی. - غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد: به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی. - نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش: نصیحت شنو مردم دوربین نکارند در هیچ دل تخم کین. سعدی. نه پائی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مرد نصیحت شنو. سعدی. وگر پادشا باشد و پاک رو طریقت شناس و نصیحت شنو. سعدی
شهربانو زنی زیبا از کشور ماه آباد (= ماد) بود که شاه موبد شیفتۀ او گردید و از او درخواست که به ازدواج وی درآید و شهربانویش گرداند. شهرو بپاسخ گفت که مویش بسپیدی گرداییده و از او فرزندان آمده است و چون ’ویرو’ پسری دارد آنگاه شاه با او پیمان کرد که اگر دختری آورد او را به زنی به وی دهد. پس از چند سال شهرو دختری آورد که او را ’ویس’ نامید و به دایه سپرد و این دایه او را با خود به سرزمین خویش ’خوزان’ برد. دایه سرپرستی کودکی دیگر یعنی رامین برادر شاه موبد را نیز بعهده داشت. دو سال بعد رامین را به خراسان بازگرداندند و دایه به شهرو نامه نوشت که دیگر از عهدۀ هوسهای ’ویس’ برنمیآید. دختر زیبا از خوزان به همدان برده شد. مادرش چون او را بدید گفت پدرت خسروی و مادرت بانویی است و درایران جز ’ویرو’ کسی شایستۀ همسری تو نیست و بدین سان او را به شاه موبد دادند. (فرهنگ فارسی معین)
شهربانو زنی زیبا از کشور ماه آباد (= ماد) بود که شاه موبد شیفتۀ او گردید و از او درخواست که به ازدواج وی درآید و شهربانویش گرداند. شهرو بپاسخ گفت که مویش بسپیدی گرداییده و از او فرزندان آمده است و چون ’ویرو’ پسری دارد آنگاه شاه با او پیمان کرد که اگر دختری آورد او را به زنی به وی دهد. پس از چند سال شهرو دختری آورد که او را ’ویس’ نامید و به دایه سپرد و این دایه او را با خود به سرزمین خویش ’خوزان’ برد. دایه سرپرستی کودکی دیگر یعنی رامین برادر شاه موبد را نیز بعهده داشت. دو سال بعد رامین را به خراسان بازگرداندند و دایه به شهرو نامه نوشت که دیگر از عهدۀ هوسهای ’ویس’ برنمیآید. دختر زیبا از خوزان به همدان برده شد. مادرش چون او را بدید گفت پدرت خسروی و مادرت بانویی است و درایران جز ’ویرو’ کسی شایستۀ همسری تو نیست و بدین سان او را به شاه موبد دادند. (فرهنگ فارسی معین)
سورو. بندری است که راه کاروانی که از طارم به سمت جنوب بسوی ساحل دریا میرفت به این بندر منتهی میگردید، و آن در مقابل جزیره هرمز قرار دارد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 314). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 187 شود
سورو. بندری است که راه کاروانی که از طارم به سمت جنوب بسوی ساحل دریا میرفت به این بندر منتهی میگردید، و آن در مقابل جزیره هرمز قرار دارد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 314). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 187 شود