جدول جو
جدول جو

معنی شهم - جستجوی لغت در جدول جو

شهم
چالاک، تیز، زرنگ
تصویری از شهم
تصویر شهم
فرهنگ فارسی عمید
شهم
(تَ هََ وُ)
زجر کردن اسب را: شهم الفرس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن کسی را و بیم کردن: شهم فلاناً شهماً و شهوماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هراسانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهم
(شَ)
شهم بن مره، شاعر محاربی است. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، شهم بن مقدام شیخ است مر ثوری را. (منتهی الارب) ، شهم بن عبدالله و شلمه بن شهم، محدثانند. (منتهی الارب). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
شهم
تیز خاطر و چالاک
تصویری از شهم
تصویر شهم
فرهنگ لغت هوشیار
شهم
چالاک، تیز فهم
تصویری از شهم
تصویر شهم
فرهنگ فارسی معین
شهم
جلد، چابک، چالاک، فرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهمردان
تصویر شهمردان
(پسرانه)
نام پسر ابولخیر، اخترشناس و ریاضیدان ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تهم
تصویر تهم
(پسرانه)
قوی، نیرومند
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ نَ)
نام مفردی از مفردات طبی است. (قانون بوعلی ص 235). شاه بانج. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شاه بانج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به شهمیرزاد، از مردم شهمیرزاد، لهجه ای است ایرانی که مردم شهمیرزاد بدان تکلم کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شه مار. سهار یا شهار. استوارترین دژ دودمان قارن که از دورۀ ساسانیان در تصرف آنان بوده و فریم (قرم) نام داشت که آبادترین شهر آن شهماربوده است. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 199 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 398 شود
لغت نامه دهخدا
(شَمَ)
مخفف شاه مرد. رجوع به شاه مرد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ابن ابوالخیر رازی. از علمای ریاضی و طبیعی. او راست کتاب البدایع به عربی در علم نجوم و کتاب نزهت نامۀ علائی مشتمل بر دوازده مقاله و مقدمه و خاتمه در علوم مختلفه بفارسی که پس از 477 هجری قمری بنام عضدالدین علاءالدوله و جمال المله خاص بک ابوکالیجار گرشاسف حسام امیرالمؤمنین کرده و کتاب روضهالمنجمین که بسال 466 هجری قمری بنام حکیم علی بن ابراهیم نوشته و کتابی دیگر بنام شش فصل دارد. وی معاصر حکیم عمر خیام و وفات او پس از 466 است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سبک شناسی ج 2 ص 52، 53 و159 و شرح حال رودکی ص 27 و فرهنگ فارسی معین شود
ابومنصور پارسی. وزیر امیر بصره، پسرکالیجار دیلمی، ملک پارس و از مردم قرن پنجم هجری. رجوع به سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ لَ)
زن پیر گنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیرزن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قصبه ای است از بخش سنگسر. در تابستان 8000 و در زمستان 3000 تا 4000 تن سکنه دراد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نامی غیرعربی است چون شرحبیل و شراحیل. (المعرب جوالیقی ص 205). محشی المعرب در ذیل این کلمه نویسد: الجمهره گویدشهمیل اسم است و آن برادر عتیک است و او پدر قبیله ای است که قسمت بزرگی از آن در فارسند. اما در ضبط کلمه و اینکه آیا عربی و یا معرب است مطلبی نیاورده است. و مؤلف الاشتقاق در ذکر فرزندان ’اسد بن عمران’ گوید: پسران اسد، عتیک و شهمیل اند و فیروزآبادی شهمیل را بکسر ’ش’ ضبط کرده اما مؤلف لسان العرب به فتح ’ش’ آورده و او را پدر بطنی و برادر عتک خوانده است
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از قرای مرو است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهم
تصویر بهم
با هم، همراه، جمعاً، با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهم
تصویر جهم
ترشروئی کردن، روبرو شدن با کسی که با روی ترش و عبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهم
تصویر اهم
ضرورتر، مهمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهم
تصویر تهم
قوی و نیرومند بدبو و گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهم
تصویر سهم
جمع آن سهام است، بهره، نصیب، تیری که در قرعه کشی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهم
تصویر زهم
بوی بد، پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهم
تصویر دهم
عدد ترتیبی برای ده در مرحله ده عاشر. غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهمیر زادی
تصویر شهمیر زادی
منسوب به شهمیرزاد از مردم شهمیرزاد، لهجه مردم شهمیرزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهمات
تصویر شهمات
هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: شاه مات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شام
تصویر شام
آغاز شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهمات
تصویر شهمات
((شَ))
شه مات، هنگامی که «شاه» شطرنج مات شود، شاه مات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرم
تصویر شرم
آزرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهم
تصویر سهم
بهره، بخش، دانگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهم
تصویر مهم
کرامند، برجسته، مهند، مهین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وهم
تصویر وهم
پندار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرم
تصویر شرم
حیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهم
تصویر اهم
برجسته ترین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهم
تصویر فهم
دانایی
فرهنگ واژه فارسی سره