نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) : عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین). با سنگ گهر بگاه احسان جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی. شراری جهد زآهن نعل اسبش که حراقش اروند و شهلان نماید. خاقانی. پیش آن بادپرستان بشکوه کوه شهلان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. ز اختران هدی او چو آفتاب آمد ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود. شرف شفروه. و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) : عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین). با سنگ گهر بگاه احسان جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی. شراری جهَد زآهن نعل اسبش که حراقش اروند و شهلان نماید. خاقانی. پیش آن بادپرستان بشکوه کوه شهلان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. ز اختران هدی او چو آفتاب آمد ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود. شرف شفروه. و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
ابن اراش، فرزند انماربن اراش، از قبیلۀ نزار در عهد جاهلیت بودو او فرزندان بسیار داشت. و اشهل از بجیله دختر صعب بن سعد عشیره بود. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 306 شود ابن حاتم. از محدثان و روات بود که یزید بن عمرو از وی روایت کرد و او از موسی بن علی بن رباح لخمی و ابن عون روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 153 و 187 شود
ابن اراش، فرزند انماربن اراش، از قبیلۀ نزار در عهد جاهلیت بودو او فرزندان بسیار داشت. و اشهل از بجیله دختر صعب بن سعد عشیره بود. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 306 شود ابن حاتم. از محدثان و روات بود که یزید بن عمرو از وی روایت کرد و او از موسی بن علی بن رباح لخمی و ابن عون روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 153 و 187 شود
ریسمان تاب را گویند و آن شخصی است که ریسمان و طناب و خیمه و امثال آن می تابد، و بعربی لواف گویند. (برهان). شالنگی. (رشیدی) (یادداشت مؤلف). رجوع به شالنگی شود
ریسمان تاب را گویند و آن شخصی است که ریسمان و طناب و خیمه و امثال آن می تابد، و بعربی لواف گویند. (برهان). شالنگی. (رشیدی) (یادداشت مؤلف). رجوع به شالنگی شود
میش چشمی و نیکو از آن، یا شهله آن است که حدقۀ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکله، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میش چشمی، و گفته اند در شهله سیاهی چشم کمتر از زرقه است و خطوط سرخ ندارد. (ناظم الاطباء)
میش چشمی و نیکو از آن، یا شهله آن است که حدقۀ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکله، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میش چشمی، و گفته اند در شهله سیاهی چشم کمتر از زرقه است و خطوط سرخ ندارد. (ناظم الاطباء)
شهریده. پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده شده و پخچ و پهن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). پراکنده و پریشان شده واز هم پاشیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). شلهیده
شهریده. پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده شده و پخچ و پهن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). پراکنده و پریشان شده واز هم پاشیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). شلهیده
موژان میش چشم: زن، نرگس سیا گونه ای از نرگس که میان آن به جای زردی سیاهی است، چشم سیاه گراینده به سرخی، نیاز مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند، مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند. زن میش چشم
موژان میش چشم: زن، نرگس سیا گونه ای از نرگس که میان آن به جای زردی سیاهی است، چشم سیاه گراینده به سرخی، نیاز مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند، مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند. زن میش چشم