بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مِثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
دیفتِری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خُناق، بادزَهره
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، سکنۀ آن 190 تن، آب آن از رودخانه و چشمه، صنایع دستی آنجا پارچه های نخی و ابریشمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان، سکنۀ آن 135 تن، آب آن از چشمه، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) دهی است از بخش مانه شهرستان بجنورد، سکنۀ آن 1312 تن، آب آن از رودخانه، صنایع دستی آنجاقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از بخش مرکزی شهرستان طوالش، سکنۀ آن 1063 تن، آب آن از رود خانه شیرآباد، راه آن اتومبیلرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) دهی است از بخش حومه شهرستان ارومیّه، سکنۀ آن 220 تن، آب آن از نازلوچای، راه آن ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 340 تن، صنایع دستی آنجا کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از بخش طبس شهرستان مشهد، سکنۀ آن 126 تن، آب آن از قنات، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد و محل صید ماهی می باشد، (از جغرافیای اقتصادی کیهان)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، سکنۀ آن 190 تن، آب آن از رودخانه و چشمه، صنایع دستی آنجا پارچه های نخی و ابریشمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان، سکنۀ آن 135 تن، آب آن از چشمه، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) دهی است از بخش مانه شهرستان بجنورد، سکنۀ آن 1312 تن، آب آن از رودخانه، صنایع دستی آنجاقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از بخش مرکزی شهرستان طوالش، سکنۀ آن 1063 تن، آب آن از رود خانه شیرآباد، راه آن اتومبیلرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) دهی است از بخش حومه شهرستان ارومیّه، سکنۀ آن 220 تن، آب آن از نازلوچای، راه آن ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 340 تن، صنایع دستی آنجا کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از بخش طبس شهرستان مشهد، سکنۀ آن 126 تن، آب آن از قنات، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد و محل صید ماهی می باشد، (از جغرافیای اقتصادی کیهان)
بندشده در شهر. محصور و مقید در شهر. مقید و محبوس. (غیاث اللغات). کنایه از زندانی است. (آنندراج). آنکه او را به اقامت در شهری معلوم مجازات کرده اند. محبوس که تنها در شهر معینی تواند زیست و بخارج نبایدش رفتن. که محکوم است از آن شهر بیرون نرود. موقوف از جانب حاکم در شهری معین. (یادداشت مؤلف) : چنانچه آنجا (غزنین) شهربند باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). پس از خوارزمشاه آلتونتاش را با بند بر اثر وی ببردند تابه لهور شهربند باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). وفا از شهربند عهد رسته ست که اینجا خانه در کویی ندارد. خاقانی. شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد. خاقانی. شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهار. خاقانی. من شهربند لطف توام نه اسیر شروان کاینجا برون ز لطف تو خشک و تری ندارم. خاقانی. چون شیرویۀ شوم که قباد گویند پدر خویش خسرو را بکشت... او را ذلیل گردانید به اصطخر فرستاد و شهربند فرمود. (تاریخ طبرستان). چون دید پدر که دردمنداست در عالم عشق شهربند است. نظامی. در آن زندانسرای تنگ میبود چو گوهر شهربند سنگ میبود. نظامی. اگرچه داستانی دلپسند است عروسی در وقایه شهربند است. نظامی. حصار فلک برکشیده بلند در او کردی اندیشه را شهربند. نظامی. که روزی فرج یابد از شهربند بلندیت بخشد چو گردد بلند. سعدی. سر در جهان نهادمی از دست او ولیک از شهر او چگونه رود شهربند او. سعدی. ، در قید. پایبند. گرفتار: ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم. سعدی. شهربند هوای نفس مباش سگ شهر استخوان شکار کند. سعدی. ، {{اسم مرکّب}} زندان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، حصار. (غیاث اللغات). حصار و دور شهر و دیوار گردشهر که آنرا شهرپناه گویند. (آنندراج از بهار عجم) .باروی شهر و حصار شهر. (ناظم الاطباء) : قران اندرآمد بکوه سپند بدید آن همه اردوی و شهربند. اسدی. درین چنبر که محکم شهربندیست نشان ده گردنی کو بی کمندیست. نظامی. من که در شهربند کشور خویش بسته دارم گریزگه پس و پیش. نظامی. ، کنایه از جسم و کالبد است: به سقراط گفتند کای هوشمند چو بیرون رود جان ازین شهربند... نظامی. بپای جان توانی شد بر افلاک رها کن شهربند خاک برخاک. نظامی
بندشده در شهر. محصور و مقید در شهر. مقید و محبوس. (غیاث اللغات). کنایه از زندانی است. (آنندراج). آنکه او را به اقامت در شهری معلوم مجازات کرده اند. محبوس که تنها در شهر معینی تواند زیست و بخارج نبایدش رفتن. که محکوم است از آن شهر بیرون نرود. موقوف از جانب حاکم در شهری معین. (یادداشت مؤلف) : چنانچه آنجا (غزنین) شهربند باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). پس از خوارزمشاه آلتونتاش را با بند بر اثر وی ببردند تابه لهور شهربند باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). وفا از شهربند عهد رسته ست که اینجا خانه در کویی ندارد. خاقانی. شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان چون زیَم گر بمن از اشک حَشَر می نرسد. خاقانی. شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهار. خاقانی. من شهربند لطف توام نه اسیر شروان کاینجا برون ز لطف تو خشک و تری ندارم. خاقانی. چون شیرویۀ شوم که قباد گویند پدر خویش خسرو را بکشت... او را ذلیل گردانید به اصطخر فرستاد و شهربند فرمود. (تاریخ طبرستان). چون دید پدر که دردمنداست در عالم عشق شهربند است. نظامی. در آن زندانسرای تنگ میبود چو گوهر شهربند سنگ میبود. نظامی. اگرچه داستانی دلپسند است عروسی در وقایه شهربند است. نظامی. حصار فلک برکشیده بلند در او کردی اندیشه را شهربند. نظامی. که روزی فرج یابد از شهربند بلندیت بخشد چو گردد بلند. سعدی. سر در جهان نهادمی از دست او ولیک از شهر او چگونه رود شهربند او. سعدی. ، در قید. پایبند. گرفتار: ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم. سعدی. شهربند هوای نفس مباش سگ شهر استخوان شکار کند. سعدی. ، {{اِسمِ مُرَکَّب}} زندان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، حصار. (غیاث اللغات). حصار و دور شهر و دیوار گردشهر که آنرا شهرپناه گویند. (آنندراج از بهار عجم) .باروی شهر و حصار شهر. (ناظم الاطباء) : قران اندرآمد بکوه سپند بدید آن همه اردوی و شهربند. اسدی. درین چنبر که محکم شهربندیست نشان ده گردنی کو بی کمندیست. نظامی. من که در شهربند کشور خویش بسته دارم گریزگه پس و پیش. نظامی. ، کنایه از جسم و کالبد است: به سقراط گفتند کای هوشمند چو بیرون رود جان ازین شهربند... نظامی. بپای جان توانی شد بر افلاک رها کن شهربند خاک برخاک. نظامی
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سَموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 62 هزارگزی شمال غربی مشهد بر کنار راه قدیمی مشهد به قوچان، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 256 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش چغندر، کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 62 هزارگزی شمال غربی مشهد بر کنار راه قدیمی مشهد به قوچان، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 256 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش چغندر، کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
شهربان. قریۀ بزرگی است با باغهای نخیل از نواحی خالص در مشرق بغداد، و عده ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب نویسد: از او (خانقین) تا رباط جلولا... پنج فرسنگ، از او تا هارونیه پنج فرسنگ و شهرابان به دست راست به دوفرسنگی این مرحله است. و نیز گوید که شهرابان را دختری ابان نام از تخم کسری ساخته است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 43، 165)
شهربان. قریۀ بزرگی است با باغهای نخیل از نواحی خالص در مشرق بغداد، و عده ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب نویسد: از او (خانقین) تا رباط جلولا... پنج فرسنگ، از او تا هارونیه پنج فرسنگ و شهرابان به دست راست به دوفرسنگی این مرحله است. و نیز گوید که شهرابان را دختری ابان نام از تخم کسری ساخته است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 43، 165)
دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری بناب در مسیر شوسۀ مراغه بمیاندوآب. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 1117 تن سکنه. آب آن از رود خانه صوفی وقنات. محصول آنجا غلات و چغندر و کشمش و حبوبات و بادام. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری بناب در مسیر شوسۀ مراغه بمیاندوآب. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 1117 تن سکنه. آب آن از رود خانه صوفی وقنات. محصول آنجا غلات و چغندر و کشمش و حبوبات و بادام. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
از قرای غنی بیک لوی زنجان و در میان کوه واقع است. در میان کوه باغات و چمن خوبی دارد و چشمۀ آب از میان چمن جاری است که تقریباً یک سنگ و نیم آب دارد. باغات و اراضی قریه از آب آن دو چشمه و از آب رودخانه مشروب می شود. آب و هوا و صفای خوب کاملی دارد در آنجا صیفی پنبه و کرچک بعمل می آید. سکنه اش 75 خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 300)
از قرای غنی بیک لوی زنجان و در میان کوه واقع است. در میان کوه باغات و چمن خوبی دارد و چشمۀ آب از میان چمن جاری است که تقریباً یک سنگ و نیم آب دارد. باغات و اراضی قریه از آب آن دو چشمه و از آب رودخانه مشروب می شود. آب و هوا و صفای خوب کاملی دارد در آنجا صیفی پنبه و کرچک بعمل می آید. سکنه اش 75 خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 300)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 496 تن. آب آن از سیمین رود. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. این ده در دو محل بفاصله 500 گزی به نام قهرآباد بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قهرآباد پائین 406 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 496 تن. آب آن از سیمین رود. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. این ده در دو محل بفاصله 500 گزی به نام قهرآباد بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قهرآباد پائین 406 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام شهری است. (برهان) (ناظم الاطباء). شهرآزادیه. (ناظم الاطباء) : بنفشه زیر وز بر شاخ سوسن چو بردیبای زنگاری مزمر به شادروان شهرآزاد ماند که اسکندر بر او پاشید گوهر. دقیقی. رجوع به شهر آزاد شود
نام شهری است. (برهان) (ناظم الاطباء). شهرآزادیه. (ناظم الاطباء) : بنفشه زیر وز بر شاخ سوسن چو بردیبای زنگاری مزمر به شادروان شهرآزاد ماند که اسکندر بر او پاشید گوهر. دقیقی. رجوع به شهر آزاد شود