جدول جو
جدول جو

معنی شهر - جستجوی لغت در جدول جو

شهر
مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن، کنایه از مردم شهر، اهالی شهر
هلال، قمر، ماه، یک ماه قمری
تصویری از شهر
تصویر شهر
فرهنگ فارسی عمید
شهر
آلت جلا. (یادداشت مؤلف) : و الیاقوت بصلابته یغلب مادونه... و انما یجلی بالماء علی صفیحه نحاس... فان کان المطلوب جلأه غائراً فالشهر مکان الصفیحه النحاسیه. (از الجماهر فی معرفه الجواهر)
لغت نامه دهخدا
شهر
(شَ)
دانا. (منتهی الارب). عالم. (اقرب الموارد) ، تراشۀ ناخن مانندی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ماه. (منتهی الارب) (دهار). وقتی که ماه آشکارا گردد و قریب بکمال رسد. (منتهی الارب). قمر. (اقرب الموارد) ، ماه نو. (منتهی الارب). و این را از آن شهر گویند که چون مردم نظر میکنند بسوی هلال پس شهرت میدهند آنرا. (غیاث اللغات). هلال. (از اقرب الموارد) ، ماه. (ترجمان القرآن). ج، شهور. یک قسمت از دوازده قسمت تقسیم روزهای سال. اما کلمه شهر بعضی گفته اند که ریشه آن سریانی ’سهر’ است و سپس معرب شده است. ثعلب گوید که چون ماه شهرت دارد آنرا ’شهر’ گفته اند زیرا مردم دخول و خروج ماه را اعلام میدارند و بعضی گفته اند که ماه را بنام هلال که ’شهر’ باشد خوانده اند چون هرگاه اول ماه درآید آنرا شهرخوانند. (از المعرب جوالیقی ص 207). یک ماه، لأنه یشهر بالقمر. ج، اشهر، شهور. (منتهی الارب). یک جزء ازدوازده جزء یک سال. (از اقرب الموارد) :
ببهرام روز و بخرداد شهر
که یزدانش تاج از جهان داد بهر.
فردوسی.
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زرد می
لعل می الفین شهر و العصیر الفی سنه.
منوچهری.
- شهرالحرام، نام ماه رجب به جاهلیت. (یادداشت مؤلف).
- شهرالصبر، ماه رمضان. ماه روزه. (یادداشت مؤلف).
- شهراﷲ، شهراﷲالحرام، ماه رمضان. ماه صیام. (یادداشت مؤلف).
- شهراﷲالاصم، ماه رجب. (یادداشت مؤلف).
- شهراﷲالاعظم، ماه رمضان. (یادداشت مؤلف).
- شهراﷲالحرام، ماه رمضان. (یادداشت مؤلف).
- شهراﷲالمبارک، ماه رمضان. ماه مبارک رمضان.
- شهراﷲالمحرم، ماه محرم. محرم الحرام. (یادداشت مؤلف).
- شهر خدا، ماه رجب. (غیاث اللغات) :
گویند که می خوردن شعبان نه رواست
نه نیز رجب که آن مه خاص خداست
شعبان و رجب مه خدایند و رسول
ما در رمضان خوریم کآن خاصۀ ماست.
(منسوب به خیام).
- شهر ربیعالاّخر، ماه ربیع الثانی. ماه بعد از ربیع الاول و قبل از جمادی الاولی.
- شهرربیع الاول، ماه ربیع الاول. ماه بعد از صفر و قبل از ربیع الثانی.
- شهر رمضان، ماه خدا (رمضان یکی از اسماء باریتعالی است). ماه روزه. شیخ رضی در شرح کافیه نگاشته است که در چهار ماه که در اول آنها رای مهمله است که دو ربیع و رجب و رمضان باشند اضافۀ شهر در اول باید و در باقی ضرور نیست.
- شهر نجومی، ماه نجومی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهر
(شَ)
دهی است بزرگ در گناباد که آنرا قصبه هم نامند. دارای آب بزرگی است و گویا در قدیم مرکز گناباد بوده است. (یادداشت بخط محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
شهر
(شَ)
ابن باذان. حاکم صنعاست. (حبیب السیر چ طهران ص 154)
لغت نامه دهخدا
شهر
(تَ هََ رْ رُ)
آشکارا کردن چیزی را. (منتهی الارب). شهره. (منتهی الارب). آشکارا کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). معروف کردن. (المصادر زوزنی) : شهره بکذا شهراً، آشکارا کردن یا آشکار با زشتی کردن. (از اقرب الموارد) ، برکشیدن شمشیر خود را از نیام: یشهر سیفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر خود را برکشیدن. شمشیر بکشیدن. (المصادر زوزنی). رجوع به شهرت شود
لغت نامه دهخدا
شهر
آبادی بزرگ که دارای بلدها، اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی میکنند، در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده باشد، آبادی برگ که دارای خیابانها و کوچه ها و خانه ها و دکانها و نفوس بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شهر
((شَ))
آبادیی که جمعیت زیاد، خانه ها، مغازه ها و خیابان های بزرگ و وسیع داشته باشد، کشور
شهر هرت: کنایه از شهری که در آن نظم و قانون نیست
تصویری از شهر
تصویر شهر
فرهنگ فارسی معین
شهر
ماه
تصویری از شهر
تصویر شهر
فرهنگ فارسی معین
شهر
آبادی، بلد، دیار، شهرستان، کشور، مدینه، ملک، ناحیه، ولایت، برج، ماه،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شهر
اگر خود را در شهرهای هندوستان بیند، دلیل است کارش تباه شود. اگر در شهرهای ترکستان بیند، دلیل که بر دشمنان ظفر یابد. اگر خود را در شهرهای ماوراالنهر بیند، دلیل عز و جاه است. اگر خود را در شهر خوارزم بیند، دلیل که کارش بسته گردد. اگر در شهرهای خراسان ببیند، دلیل که کارش به آسانی تمام شود. اگر خود را در شهرهای طبرستان بیند، دلیل که به کار سخت گرفتار شود. اگر خود را در شهرهای عراق بیند، دلیل کامرانی و دولت است. جابر مغربی
اگر خویش را در شهر حلب بیند، دلیل که از بزرگی منفعت یابد. اگر در شهر دمشق بیند، دلیل است روزی بر وی فراخ شود. اگر خود را در بیت المقدس بیند، دلیل است که پارسا باشد و حج گذارد. اگر در شهر اخلاص بیند، دلیل است کارش شوریده شود. اگر در شهر دربند بیند، کارش بسته شود. اگر در شهر نفیس بیند، دلیل است کارش نقصان پذیرد. اگر در شهر لنجه بیند، کارش زیاده شود. اگر در مراغه بیند، دلیل راحت است. اگر خود را در شهر تبریز بیند، دلیل اندوه است. اگر خود را در قزوین بیند، دلیل است با بزرگی صحبت دارد. اگر در ری است، دلیل که او را سوگند افتد. اگر در گرگان بیند، دلیل که کارش ساخته شود. اگر خود را در نیشابور بیند، دلیل است با بزرگان پیوندد. اگر در طوس بیند، دلیل منفعت است. اگر خود را در کاشمر بیند، دلیل است غمگین شود. اگر خود را در اسکندریه بیند، دلیل که ازکاری پشیمان شود. اگر درشیراز بیند، دلیل است به عشرت مشغول شود. حضرت دانیال
اگر به خواب بیند که شهری شد، دلیل است دینش قوی گردد و به مراد برسد. اگر بیند که از شهر بیرون یا بیرونش کردند، تاویل به خلاف این باشد. اگر بیند که از شهر به شهری رفت، دلیل است زن را طلاق دهد و زن شوهر دیگر کند. اگر بیند که از شهر مسلمان به شهر کفر رفت، دلیل است در دین کافران رود. اگر بیند که در شهر گرمسیر برف و یخ دید، دلیل است که در آن شهر تنگی است. اگر در شهر سردسیر بیند، دلیل فراخی نعمت است. اگر بیند که از روستائی به شهر آمد، دلیل منفعت بود. اگر بیند که از شهر به روستا می رفت، دلیل است مراد نیابد. محمد بن سیرین
دیدن شهرها در خواب بر چهار وجه است. اول: دین و دیانت. دوم: به عیش گذرانیدن. سوم: از زنی که حلال اوست منفعت بیند. چهارم: راحت.
اگر خود را در شهر فارس بیند، دلیل است صحبت او با پارسیان بود. اگر در شهر کرمان بیند، دلیل است عیالش زیاده گردد. اگر شهر حجاز بود، دلیل که حج بگذارد. اگر خود را در شهرهای یمن بیند، دلیل ایمنی است. اگر در شهرهای مصر بیند، دلیل خرمی است. اگر خود را به شهر شام بیند، دلیل که غمگین گردد. اگر در شهر آذربایجان بیند، دلیل که کارها به رنج و بلا کند. اگر در شهرهای روم بیند، دلیل که مرادش برآید و کامرانی یابد. اگر در شهرهای فرنگ بیند، دلیل که در کار دنیائی نیک شود، اما در دین ضعیف است. اگر در شهرهای مغرب بیند، دلیل نقصان کار او است. اگر در شهر شیروانی و شماخی بیند، دلیل است بر شر. اگر خود را در شهر مدینه بیند، دلیل است از تجار منفعت یابد. اگر در شهر واسط بود، دلیل که دیندار و پارسا است. اگر خویش را در شهر بصره بیند، دلیل است از مردم راحت یابد و بهره مند شود. اگر خود را در شهر کوفه دید، دلیل است از مردم راحت یابد.،
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شهر
شمشاد، آبادی بزرگ، پر جمعیت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهره
تصویر شهره
(دخترانه)
مشهور و نامی، مشهور، نامدار و نامور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرو
تصویر شهرو
(دخترانه و پسرانه)
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرخ
تصویر شهرخ
(پسرانه)
شاهرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
مشهور شدن به بدی و رسوایی یا به نیکی و نیک نامی، نام خانوادگی، فاش گشتن امری، آشکار شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
مجموعه ای مسکونی و نسبتاً بزرگ در داخل یک شهر، شهر کوچک، قصبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهره
تصویر شهره
مشهور، نامدار، نامور، معروف، مشهور به نیکی یا بدی، انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، مشارٌ بالبنان، تابلو، انگشت نشان
شهرۀ آفاق: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، برای مثال بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد (صائب - لغت نامه - شهره)
شهرۀ عالم: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، شهرۀ آفاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
آوازه، نامبرداری، معروفیت، نام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرخ
تصویر شهرخ
رخ شطرنج، کشت دادن شاه و زدن رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
شهر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهره
تصویر شهره
مشهور، نامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهری
تصویر شهری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
((شَ رَ))
شهر کوچک، مجموعه مسکونی دارای تأسیسات شهری (آب، برق، خیابان، فروشگاه)، که خانه ها، ساکنان یا مساحت کمی دارد و از لحاظ اداری بخشی از یک شهر به شمار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
((شُ رَ))
آشکار شدن، معروف گردیدن، معروفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهره
تصویر شهره
((شُ رِ))
مشهور، نامی، نامدار، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
آوازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهری
تصویر شهری
Municipal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
Township
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
Celebrity, Fame, Reputation, Stardom
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
знаменитость , слава , репутация , звёздность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهری
تصویر شهری
муниципальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
поселок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
Berühmtheit, Ruhm, Ruf
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهری
تصویر شهری
kommunal
دیکشنری فارسی به آلمانی