جدول جو
جدول جو

معنی شهذاره - جستجوی لغت در جدول جو

شهذاره
(شَ رَ)
شهداره، سیرسخت. (منتهی الارب). که در رفتن سخت باشد، پرگو. (از اقرب الموارد). رجوع به شهداره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیاره
تصویر مهیاره
(دخترانه)
آنکه از ماه دست بند دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبغاره
تصویر شبغاره
جایی در کوه و بیابان که گوسفندان هنگام شب در آنجا به سر می برند، جای خواب گوسفندان، شبگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهپاره
تصویر مهپاره
زیبا، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
تختخوابی که کودک را روی آن می خوابانند و تکان می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهزاده
تصویر شهزاده
فرزند شاه
فرهنگ فارسی عمید
(شِ رَ)
کودک شادمان و سبک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیرشتاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به شمذار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو رَ / رِ)
بمعنی شوغار است که جای خوابیدن گوسپندان باشد در شب. (برهان). و رجوع به شوغا و شوغار و شوغاه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
کهسار. کوهسار:
برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا
برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم.
فرخی.
رجوع به کهسار شود
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ رَ / رِ)
مهد و گهواره. (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به کیوان رسانیده ایوانهاش
قوی همچو کهپاره ارکانهاش.
فردوسی (از یادداشت ایضاً).
مرکبی طیاره ای کهپاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، سکنۀ آن 1328 تن. آب آن از قنات. محصول آن خشکبار، غلات و محصول حیوانی و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بیذار. رجوع به بیذار شود: رجل هذره بذره و هیذاره بیذاره، مرد بسیارگوی. (از لسان العرب). یقال: فلان هیذاره بیذاره، ای مهذار مبذر. (اقرب الموارد). رجل بیذاره، مرد مبذز. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ)
فریب. گول. مکر و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
کسی که مال خود را تباه کند و در صرف آن جانب اسراف گیرد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مبذر. (قطر المحیط). مردی که بیجا خرج می کندمال خود را و تباه می نماید آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بعذره. حرکت دادن و لرزانیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بت. صنم: فی قوله تعالی: اتدعون بعلا، ای صنما. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خندق. (فرهنگ نعمهاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
مرد غیرت ناک یا پلیدزبان. (از منتهی الارب). رجل شنذاره و شنذیره، مرد غیور یا بدزبان. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنذیره شود، مرد زانی و زناکار و فاسق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
پلیدزبان سخن چین و پلیدکار که میان مردم فساد انگیزد، کوتاه بالا درشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِرَ)
رجل ٌ شبذاره، مرد بسیار باغیرت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
مرد صاحب غیرت. (منتهی الارب) : رجل شیذاره، مرد صاحب غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِرَ)
بیهوده گوی. مهذار. رجوع به مهذار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
از حصارهای صنعاء است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهپاره
تصویر کهپاره
پاره ای از کوه، به مجاز، بزرگ جثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعذاره
تصویر بعذاره
جنباندن، لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهنامه
تصویر شهنامه
شاهنامه، کتابی که در آن اعمال و افعال و کارنامه شاهان نوشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهپاره
تصویر مهپاره
ماه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهزاده
تصویر شهزاده
فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده، جمع شاهزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهدابه
تصویر شهدابه
انگبینه ما العسل
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهواره
تصویر کهواره
مهد و گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهواره
تصویر مهواره
ماهیانه، ماهانه، ماهواره، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
گاهواره، مهد، خوابگاه کودکان شیرخواره، بستر کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهپاره
تصویر مهپاره
((مَ رِ))
زیبا، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
((گَ رِ))
گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند، گاهواره
فرهنگ فارسی معین