جدول جو
جدول جو

معنی شهداء - جستجوی لغت در جدول جو

شهداء
(شُ هََ)
جمع واژۀ شهید. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار). رجوع به شهید شود.
- شهداء کربلا، شهدای کربلا. آنانکه در روز عاشورا در کربلا شهید شدند. شهداء از اولاد امام حسین (ع) : علی اکبر. شهداء از اولاد امام حسن (ع) : عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن، ابوبکر بن حسن. شهداء از اولاد علی بن ابیطالب (ع) : عباس بن علی، عبدالله بن علی، جعفر بن علی، عثمان بن علی، محمد بن علی. شهداء از اولاد جعفر بن ابی طالب: محمد بن عبدالله بن جعفر، عون بن عبدالله بن جعفر. شهداء از اولاد عقیل بن ابی طالب: مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل. و مسعودی گوید مجموع شهدای روز عاشورا به کربلا 87 تن بوده اند، لیکن مشهور 72 است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهداء
جمع شهید، کشتگان در راه خدا حاضر شاهد، عالم غیب و حاضر، یکی از اسما الحسنای خدا، کشته شده در راه خدا و دین جمع شهدا (ء)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهداد
تصویر شهداد
(پسرانه)
شاه عادل، داده شاه، شه (شاه) + داد (عدل)، نام بخشی از شهرستان کرمان، نام رودی در کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهدا
تصویر شهدا
شهیدها، کشته شدگان در راه خدا، جمع واژۀ شهید
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بِ رُشْ شُ هََ)
در مصر است و جمعی از مصریان بدانجا مدفونند و اینان زبیری بوده اند و به زمان مروان بن حکم در جنگ با لشکر وی کشته شدند. (از معجم البلدان)
در بغداد است. پس از پل باب حرب به سوی قبله و در جانب چپ راه دیده می شود. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دُشْ شُ هََ)
لقب حسین بن علی علیه السلام، لقب حمزه بن عبدالمطلب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آوردن هر دو زن هر یکی طعام خود را به جایی و خوردن باهم. اسم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ)
نام محلی جنوبی اردکان است درفارس به مسافت دو فرسخ و نیم. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ)
شهداء. جمع واژۀ شهید:
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا.
ناصرخسرو.
رجوع به شهداء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ریگ تودۀ بلند. (منتهی الارب). رمله مشرفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دختر پستان برآمده. (ناظم الاطباء). ج، نهد
لغت نامه دهخدا
(مَ دَءْ)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
داه. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیز و داه. (ناظم الاطباء). کنیز، و به جهت سرعت او در خدمت چنین گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُءْ)
غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، غلطانیدن سنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از آبهای بنی عمرو بن کلاب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهدابه. ماءالعسل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جدید قصبۀ خبیص است در کرمان که در پای کوه بهمن واقع است. (یادداشت مؤلف)
ناحیتی است (در سیف) در 101000گزی کرمان و دارای 98 قریه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ کُ)
شهدره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شهدره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جائی و نام کوهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام قلعۀ ماردین. (سفرنامۀ ابن بطوطه) ، قلعۀ حلب. (ابن بطوطه) (از دمشقی). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَءْ)
کوزپشت. (منتهی الارب) ، بر آب خواندن یا آوردن گوسپند را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هدیه فرستادن و دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هدیه و تحفه فرستادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدیه فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در تحفهالسعاده بمعنی آن کسان که استخوان شکسته را بندند آمده. کسی که اعضای شکسته بندد. (رشیدی). آروبند. شکسته بند
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهداب
تصویر شهداب
انگبینه ما العسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
پیشکش، نیوتش، هدیه دادن، هدیه فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید. مونث اشهب مادیان سپید و سیاه رنگ خاکستری، سال یخبندان سال سرما زدگی، زمین یخ زده
فرهنگ لغت هوشیار
نگهدارنده شهر نگهبان بلد: گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق از کمد شهریار شهر گیر شهردار 0 (فرخی)، رئیس شهرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهداء
تصویر کهداء
کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر شاهد، عالم غیب و حاضر، یکی از اسما الحسنای خدا، کشته شده در راه خدا و دین جمع شهدا (ء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاء
تصویر شهاء
تیز ورن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
((اِ))
هدیه دادن، هدیه فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهباء
تصویر شهباء
((شَ))
خال خالی، رنگ سفید که خال های سیاه داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
پیش کش
فرهنگ واژه فارسی سره