جدول جو
جدول جو

معنی شهبارو - جستجوی لغت در جدول جو

شهبارو
(شَ)
خندق. (فرهنگ نعمهاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهبانو
تصویر شاهبانو
(دخترانه)
ملکه، شهبانو، نام دختر فخرالدوله دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
(دخترانه)
شاه بانو ملکه، همسر شاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربانو
تصویر شهربانو
(دخترانه)
شه بانو (همسر شاه)، ملکه، بانوی شهر، نام یکی از دختران یزدگرد پادشاه ساسانی و همسر امام حسین (ع) و مادر امام سجاد (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روبارو
تصویر روبارو
برابر هم، رو به رو، رویاروی، روی در روی، رو در رو، از مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
بانوی شاه، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباروز
تصویر شباروز
شبانه روز، تمام ۲۴ ساعت، شب وروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربانو
تصویر شهربانو
بانوی شهر، بانوی بزرگ، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبارو
تصویر زیبارو
خوب رو، خوب صورت، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ)
شهداره، سیرسخت. (منتهی الارب). که در رفتن سخت باشد، پرگو. (از اقرب الموارد). رجوع به شهداره شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ رَ)
دو ده اند به مصر در شرقیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
پلیدزبان سخن چین و پلیدکار که میان مردم فساد انگیزد، کوتاه بالا درشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معرب چهارسو. کلمه فارسی است بمعنی چهار طرف
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ملکه. بانوی شهر. (یادداشت مؤلف) :
بشوهر بود بانو را یکی شاه
بزرگ و نامور در کشور ماه
به پیری بارور شد شهربانو
تو گفتی در صدف افتاد لؤلو.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهربانویه. مشهور آن است که وی دختر یزدگرد پادشاه ایران بوده است و در خلافت عمر اسیر شد وبه نکاح امام حسین (ع) درآمد و امام زین العابدین (ع) ازو متولد شد. نام هایی دیگر نیز بدو داده اند از جمله شاه زنان. رجوع شود به بحثی در بارۀ شهربانو (فصلی از کتاب چراغ روشنی در دنیای تاریک) :
نالش بکر خاطرم ز قضاست
گلۀ شهربانو از عمر است.
خاقانی.
یعنی که نقاب شهربانو
فاروق عجم ستان گشاید.
خاقانی.
لیکن تتبعات اخیر نشان داده است که این شهرت را اصلی نیست و یزدگرد را دختری بنام شهربانو نبوده است. برای اطلاع بر مآخذ داستان شهربانو رجوع به ربیع الابرار زمخشری و قابوس نامه و مجمل التواریخ شود
لغت نامه دهخدا
روبرو، مواجه، مقابل، (از آنندراج)، روباروی:
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته،
زلالی (از آنندراج)،
رجوع به روباروی و روبرو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نوعی از بازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دارو که در اهمیت اثر نوع ممتاز خود باشد، (آنندراج)، داروی شاه، دوای شاه، (انجمن آرا)، مجازاً شراب انگوری را گویند، منیری در شرفنامه این نام گذاری را به جمشید منتسب داشته است و داستانی از پیدا آمدن انگور و شراب نقل کرده که ظاهراً مأخوذ از نوروزنامۀ منسوب به خیام و داستان شیمران شاه و کنیزک و پیدا آمدن درخت رزست:
صاحبا از کرم دریغ مدار
شاه داروی لطف از این پژمان،
طیان مرغزی (از جهانگیری)،
شاه دارو بود شراب ولی
زو چو بر حد اعتدال خوری،
؟ (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ پَ)
شتاب رونده. که شتابد. که شتابنده باشد. که تعجیل کند، تیزگام سبکپای. تندرو. (از ناظم الاطباء). أفوف. خذروف. خفیدد. دلاثم. شمشلیق. عملّس. قسقاس. لذلاذ. مئلب. مهذف. هذف. هذّاف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام محله ای است در بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زیباروی، خوشروی و خوب صورت، (ناظم الاطباء)، خوبروی، (آنندراج) :
زیبارویی بدین نکویی
و آنگاه بدین برهنه رویی،
نظامی،
مهر آن دختران زیباروی
در دلش جای کرد موی بموی،
نظامی،
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهانداریش در سر،
نظامی،
از این سروبالایی کش خرامی زیباروی، (سندبادنامه ص 212)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی شاه بالا است یعنی دامادبالا، چه شه به معنی داماد هم هست و آن شخصی است که به قد و بالا و سن و سال با کسی که او را کدخدا می کنند برابر می باشد و او را نیز مانند داماد آراسته کرده با داماد به خانه عروس میبرند و به ترکی ساق دوش می گویند. (برهان). شاه بالا. (جهانگیری) (آنندراج). شهباله. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بالا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
مخفف شاهبانج. شاهبانگ. رجوع به شاهبانج و شاهبانگ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
کوهی است در یمامه در نزدیکی محاره که قریه ای است متعلق به بنی هران. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حوض و آبگیر، هاون. جوقن یعنی هاون سنگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاه بانو. بانوی شاه. ملکه
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهبازی
تصویر شهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباروز
تصویر شباروز
شب و روز (الیوم بلیلته)، همیشه پیوسته علی الدوام
فرهنگ لغت هوشیار
شهربانو ملکه. توضیح طبق فرمان محمد رضا شاه پهلوی (1340 ه. ش) ملکه ایران بلقب فوق خوانده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
((شَ))
ملکه، همسر شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
ملکه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگم، شهربانو، ملکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جمیل، خوشگل، زیبا، قشنگ، نیک منظر، وجیه
متضاد: زشت رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیگم، شهبانو، ملکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی