جدول جو
جدول جو

معنی شهاباد - جستجوی لغت در جدول جو

شهاباد
(شَ)
مرکز دهستان بخش حومه شهرستان بیرجنداست و 99 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). خره ای در قاینات و بیرجند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرزاد
تصویر شهرزاد
(پسرانه)
شهزاد، شاهزاده، زاده شهر، نام دختری زیبا که داستانهای هزار و یک شب از زبان او نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرداد
تصویر شهرداد
(پسرانه)
هدیه شهر، نام قدیم شهر اهواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
(پسرانه)
حاکم شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهباز
تصویر شاهباز
(پسرانه)
شهباز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شتابان
تصویر شتابان
شتابنده، کسی که باشتاب حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
سکۀ نقره به وزن نیم مثقال (نصف قران) که در زمان قاجاریه رواج داشته. این سکه را رئیس ایل جوان شیر در پناه آباد (قلعۀ شوشی) ضرب کرده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادباد
تصویر شادباد
از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
حاکم و نگهدارندۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
شهرکی است خرد بر راه پارس از ناحیت کرمان (حدود العالم). در فارسنامۀ ناصری چنین آمده: میانۀ شمال و مشرق فرک از سرسیرات فارس است. هوای تابستانش مانند هوای زمستان ناحیه درز است با آنکه دوازده فرسنگ بیشتر شمالی ناحیه درز نیست و تمام این ناحیه کوهستان است و در زمستان برف نشین درازی آن از کشگو تا قریه دراگاه شش فرسنگ پهنای آن از نیم فرسنگ نگذرد آبهای جاری گوارا و چشمه های خنک دارد، محصولش گندم و جو و مویز و غنچه گل دیمی است و مؤلف لغت نامه آن را چنین آرد: از محالات بلوک محال هفتگانه ولایات خمسۀ فارس طول 36 و عرض سه کیلومتر حد شمالی نیریز، شرقی فارغان، جنوبی طارم و غربی فرک آب و هوای آن سرد و مرکز آن خشن آباد و عده قری 6 می باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاید صورت اولی اسدآباد: اساباد، کرمانشاهان، مرج، شهرکهائی اند (از جبال) بر ره حجاج، انبوه و آبادان و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه 595 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران. شغل اهالی آن زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 430 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پنابادی. مخفف پناه آبادی. سکۀ منسوب به پناه آباد. و در زمان ما پناباد معادل باده شاهی یعنی نیم قران است. رجوع به پناه آباد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
حنظل چیدن و شکستن آنرا و دانه برآوردن و تر نهادن آنرا تا تلخی از وی بیرون رود. (منتهی الارب) (آنندراج). حنظل چیدن و شکستن آن و دانه برآوردن از آن و خیسانیدن آنرا در آب تا تلخی وی بیرون رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن بر کسی، چیزی از کسی بازشکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از حق کسی کم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
موضعی بحدود تبریز. (تاریخ غازان خان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخفف پناه آباد نام دیگر قلعه شوشی که پناه خان رئیس ایل جوانشیر بنا کرد. رجوع به ابراهیم خلیل خان شود
لغت نامه دهخدا
باد شدید، باد سخت وزنده، طوفان:
چو طوفان کند شاه باد نهیبش
شود دفتر نه فلک جمله ابتر،
محمدقلی (از بهار عجم)
داماد شاه، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد، و محتمل است که تصحیف شدۀ شاه داماد باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
صبا و دبور و شمال و جنوب. صبا باد مشرق است و دبور بادی که از طرف مغرب وزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از شهرستانهای آذربایجان باختری، که از طرف شمال به دریاچۀ ارومیه و بخش نقده و از طرف جنوب به بخش بانه از شهرستان سقز و از طرف خاور به شهرستان میاندوآب و از طرف باختر به مرز عراق محدود می باشد. آب و هوای شهرستان مهاباد اولاً نسبت به پستی و بلندی و ثانیاً به علت جنگلی بودن متغیر است، بدین ترتیب که قسمتهای کوهستانی سردسیر و ییلاقی و قسمتهای جلگه و جنگلی معتدل است و تابستانی گرم دارد. کوههای مهم آن عبارتند از کوه لندشیخان (با ارتفاع 2730 متر) ، کوه سرمستان (با ارتفاع 1812 متر) ، کوه قصریک (با ارتفاع 2424متر) و کوه قیزقایان (با ارتفاع 2954 متر) که در مرز ایران و عراق قرار دارد. شهرستان مهاباد از سه بخش حومه، بوکان و سردشت تشکیل گردیده است. مرکز شهرستان مهاباد شهر مهاباد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مهاباد (بخش) و مهاباد (شهر) شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از شهرستان یزد است که در بخش بافق واقع است. دارای 26 آبادی و جمعیت آن 1300 تن است. (از دایره المعارف) : چون از خصم می ترسید... به کرمان آمد و در سرحد بهاباد نزول کرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 40). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 439 و مرآت البلدان ج 1 ص 306 شود، آبی که در بهار به زراعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مرزبان، حاکم و نگهدارنده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه باش
تصویر شه باش
سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شتابنده آن که با شتاب و سرعت حرکت کند یا کاری انجام دهد، بعجله بشتاب: شتابان به سوی شهر حرکت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهزاد
تصویر شاهزاد
فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده، جمع شاهزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
سکه ای از نقره معادل نیم ریال که آنرا منسوب به پناه آباد (قله شوش) دانسته اند که در آنجا ضرب شده و (پناه آبادی) نام داشته. این کلمه به (پناه آباد) و بعد به (پناباد) تبدیل یافته است پناباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتباد
تصویر اهتباد
کبست چیدن (کبست: حنظل)، تلخی گرفتن از کبست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
((زَ))
دیفتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
((~. بَ))
دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناباد
تصویر پناباد
((پَ))
سکه نقره به وزن نیم مثقال، رایج در زمان قاجاریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مامور پلیس، پلیس
فرهنگ واژه فارسی سره