- شنگی(شَ)
خوشدلی. شادی:
برداشت رباب (معشوقه) از سر شنگی و پس آنگه
بنواخت و از جمله نواها بدرآمد.
سوزنی.
چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقۀ فرنگی نیست.
سعدی.
این دلبری و شنگی بی موجبی نباشد
وین سرکشی و شوخی باز از کجاست گوئی.
فخر بناکتی.
- شنگی کردن، شاهدی و شوخی و ظرافت کردن:
شنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک.
خاقانی
برداشت رباب (معشوقه) از سر شنگی و پس آنگه
بنواخت و از جمله نواها بدرآمد.
سوزنی.
چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقۀ فرنگی نیست.
سعدی.
این دلبری و شنگی بی موجبی نباشد
وین سرکشی و شوخی باز از کجاست گوئی.
فخر بناکتی.
- شنگی کردن، شاهدی و شوخی و ظرافت کردن:
شنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک.
خاقانی
