که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست. دارای حس شنوائی. شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191). بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ بشنوید آه رشید ار شنوائید همه. خاقانی. ، که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. (از یادداشت مؤلف). - دل شنوا، دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش: چون دل شنوا شد ترا از آن پس شاید اگرت گوش سر نباشد. ناصرخسرو. - گوش شنوا، گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اذن سمعه. اذن سامعه. اذن سموع. اذن سماعه. اذن سمیع: هر خردمند بداند که بدین وصف علی است چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش. ناصرخسرو. - ، گوش مطیع و فرمانبردار: گوشم شنوا شده ست ازیرا از حق و یقین در انتظارم. ناصرخسرو
که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست. دارای حس شنوائی. شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191). بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ بشنوید آه رشید ار شنوائید همه. خاقانی. ، که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. (از یادداشت مؤلف). - دل شنوا، دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش: چون دل شنوا شد ترا از آن پس شاید اگرت گوش سر نباشد. ناصرخسرو. - گوش شنوا، گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اُذُن سمعه. اُذن سامعه. اذن سموع. اذن سماعه. اذن سمیع: هر خردمند بداند که بدین وصف علی است چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش. ناصرخسرو. - ، گوش مطیع و فرمانبردار: گوشم شنوا شده ست ازیرا از حق و یقین در انتظارم. ناصرخسرو
ناقه کنوف، ناقه ای که در جانب و ناحیۀ شتر راه رود. یا ناقه ای که یک سو شود و چون آن را سردی رسد در ناحیۀ شتر فروخوابد. ج، کنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غنم کنوف، گوسپند که دور دور باشد و با گله نرودو یا گوسپندی که بر آبستنی نر برجهد بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه کنوف، ناقه ای که در جانب و ناحیۀ شتر راه رود. یا ناقه ای که یک سو شود و چون آن را سردی رسد در ناحیۀ شتر فروخوابد. ج، کُنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غنم کنوف، گوسپند که دور دور باشد و با گله نرودو یا گوسپندی که بر آبستنی نر برجهد بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شنئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شنأی ّ (شنئی ّ) منسوب است به شنوءه و شنوی ّ منسوب است به شنوّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
شَنَئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شَنَأی ّ (شَنَئی ّ) منسوب است به شَنوءَه و شَنَوی ّ منسوب است به شَنُوَّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)