جدول جو
جدول جو

معنی شنوف - جستجوی لغت در جدول جو

شنوف(شُ)
جمع واژۀ شنف. گوشواره های بالائین یا آویزه های بالای گوش. (از منتهی الارب). رجوع به شنف شود
لغت نامه دهخدا
شنوف
جمع شنف، سخته های گوش
تصویری از شنوف
تصویر شنوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنوا
تصویر شنوا
شنونده، گوش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنوف
تصویر صنوف
صنف ها، نوع ها، گونه ها، رسته ها، پیشه ورها، جمع واژۀ صنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
پسوند متصل به واژه به معنای شکوفنده، برای مثال که لشکر شکوفان مغفر شکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱ - ۷۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوف
تصویر انوف
انف ها، بینی ها، دماغها، جمع واژۀ انف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شندف
تصویر شندف
دهل، طبل، کوس، تبوراک، برای مثال تا به در خانۀ تو بر گه نوبت / سیمین شندف زنند و زرّین مزمار (فرخی - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ نَ)
که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست. دارای حس شنوائی. شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191).
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه.
خاقانی.
، که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. (از یادداشت مؤلف).
- دل شنوا، دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش:
چون دل شنوا شد ترا از آن پس
شاید اگرت گوش سر نباشد.
ناصرخسرو.
- گوش شنوا، گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اذن سمعه. اذن سامعه. اذن سموع. اذن سماعه. اذن سمیع:
هر خردمند بداند که بدین وصف علی است
چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش.
ناصرخسرو.
- ، گوش مطیع و فرمانبردار:
گوشم شنوا شده ست ازیرا
از حق و یقین در انتظارم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شتری که در وقت دویدن سوی سوار سرگرداند (مذکر و مؤنث در آن یکسان است). یقال: ’جمل خنوف’ و ’ناقه خنوف’ ج، خنف
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی که ارتکاب کارهای پست را ناپسند دارد و بکارهای زشت و ناشایست تن درندهد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقه کنوف، ناقه ای که در جانب و ناحیۀ شتر راه رود. یا ناقه ای که یک سو شود و چون آن را سردی رسد در ناحیۀ شتر فروخوابد. ج، کنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غنم کنوف، گوسپند که دور دور باشد و با گله نرودو یا گوسپندی که بر آبستنی نر برجهد بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طنف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فرس سنوف، اسب که زین سپس اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ وی ی)
شنئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شنأی ّ (شنئی ّ) منسوب است به شنوءه و شنوی ّ منسوب است به شنوّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ نُوْوَ)
ازد شنوه، لغتی است در ازد شنوءه که قبیله ای است. شنوی ّ منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فربه، لاغر. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتر بمیان نزار و فربه. (مهذب الاسماء). شتر نه فربه نه لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرسنه. (منتهی الارب). گویند: ذئب شنون، گرگ گرسنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
زشتی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قبح
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآویخته شدن به چیزی یا لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وِ)
شنو. اسم مصدر و مصدر دویم شنیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنوف
تصویر صنوف
جمع صنف، گونه ها رسته ها جمع صنف انواع اقسام، دسته ها رسته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنوا
تصویر شنوا
شنونده سنیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنود
تصویر شنود
شنودن شنیدن: گفت و شنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنوص
تصویر شنوص
آویزان شدن، بایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنون
تصویر شنون
فربه، لاغر از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
شکاف و رخنه، شکافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندف
تصویر شندف
طبل دمامه نقاره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوف
تصویر خنوف
خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوف
تصویر انوف
بینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنوف
تصویر صنوف
((صُ))
جمع صنف، انواع، اقسام، دسته ها، رسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شندف
تصویر شندف
((شَ دَ))
طبل، نقاره بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنوا
تصویر شنوا
((ش نَ))
شنونده، سمیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنود
تصویر شنود
((شُ))
عمل شنیدن، دستگاه رسانه ای مخفی برای جاسوسی و کنترل مخالفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنود
تصویر شنود
استراق سمع
فرهنگ واژه فارسی سره