کلاه و طاقیه و تخفیفه را گویند. (برهان). کلاه و سرپوش. پوشاک سر. (ناظم الاطباء) : ای روز دو عالم را پوشیده کلاه تو نامش به چه معنی تو شپوش نهادستی. سنایی. ، بالاپوش. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، لحاف. (برهان) ، پلنگ پوش، ملحفه و ملافه. (ناظم الاطباء). رجوع به شب پوش شود
کلاه و طاقیه و تخفیفه را گویند. (برهان). کلاه و سرپوش. پوشاک سر. (ناظم الاطباء) : ای روز دو عالم را پوشیده کلاه تو نامش به چه معنی تو شپوش نهادستی. سنایی. ، بالاپوش. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، لحاف. (برهان) ، پلنگ پوش، ملحفه و ملافه. (ناظم الاطباء). رجوع به شب پوش شود
که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست. دارای حس شنوائی. شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191). بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ بشنوید آه رشید ار شنوائید همه. خاقانی. ، که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. (از یادداشت مؤلف). - دل شنوا، دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش: چون دل شنوا شد ترا از آن پس شاید اگرت گوش سر نباشد. ناصرخسرو. - گوش شنوا، گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اذن سمعه. اذن سامعه. اذن سموع. اذن سماعه. اذن سمیع: هر خردمند بداند که بدین وصف علی است چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش. ناصرخسرو. - ، گوش مطیع و فرمانبردار: گوشم شنوا شده ست ازیرا از حق و یقین در انتظارم. ناصرخسرو
که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست. دارای حس شنوائی. شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191). بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ بشنوید آه رشید ار شنوائید همه. خاقانی. ، که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. (از یادداشت مؤلف). - دل شنوا، دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش: چون دل شنوا شد ترا از آن پس شاید اگرت گوش سر نباشد. ناصرخسرو. - گوش شنوا، گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اُذُن سمعه. اُذن سامعه. اذن سموع. اذن سماعه. اذن سمیع: هر خردمند بداند که بدین وصف علی است چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش. ناصرخسرو. - ، گوش مطیع و فرمانبردار: گوشم شنوا شده ست ازیرا از حق و یقین در انتظارم. ناصرخسرو
شنئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شنأی ّ (شنئی ّ) منسوب است به شنوءه و شنوی ّ منسوب است به شنوّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
شَنَئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شَنَأی ّ (شَنَئی ّ) منسوب است به شَنوءَه و شَنَوی ّ منسوب است به شَنُوَّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه: رفیقا چند گوئی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه. رودکی. چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است: چون بنشیند ز می معنبر جوشه گوید کاکنون نماند جای شنوشه درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه گوید کاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال. در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد: اگر اشنوشه صحت را مدار است مرا تسمیت دوران نقطه دار است. نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) : اشک بارید و پس شنوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. ابومحمد بدیع بلخی
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه: رفیقا چند گوئی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه. رودکی. چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است: چون بنشیند ز می معنبر جوشه گوید کاکنون نماند جای شنوشه درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه گوید کاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال. در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد: اگر اشنوشه صحت را مدار است مرا تسمیت دوران نقطه دار است. نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) : اشک بارید و پس شنوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. ابومحمد بدیع بلخی