شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره. - حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد. - ، آنکه اطاعت و فرمان برد. - حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. - حکایت شنو، که داستان شنود: حکایت شنو کودک نامجوی پسندیده پی بود و فرخنده خوی. سعدی. - غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد: به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی. - نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش: نصیحت شنو مردم دوربین نکارند در هیچ دل تخم کین. سعدی. نه پائی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مرد نصیحت شنو. سعدی. وگر پادشا باشد و پاک رو طریقت شناس و نصیحت شنو. سعدی
شنونده و دریابنده. (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره. - حرف شنو، که به سخن کسی گوش فرادهد. - ، آنکه اطاعت و فرمان برد. - حقایق شنو، که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. - حکایت شنو، که داستان شنود: حکایت شنو کودک نامجوی پسندیده پی بود و فرخنده خوی. سعدی. - غیبت شنو، که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد: به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی. - نصیحت شنو، شنوندۀ پند. پندنیوش: نصیحت شنو مردم دوربین نکارند در هیچ دل تخم کین. سعدی. نه پائی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مرد نصیحت شنو. سعدی. وگر پادشا باشد و پاک رو طریقت شناس و نصیحت شنو. سعدی
نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست: و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنۀ ثمان و عشرین و ستمائه (628 هجری قمری) در ارمیه و اشنو مقام ساخت. (همان ص 184). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 121 و مجمل التواریخ گلستانه ص 346، و اشنویه و اشنه شود
نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست: و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنۀ ثمان و عشرین و ستمائه (628 هجری قمری) در ارمیه و اشنو مقام ساخت. (همان ص 184). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 121 و مجمل التواریخ گلستانه ص 346، و اشنویه و اشنه شود
مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) : شدم من باندر زمن بگروید ز من پاک بدرود و خشنو شوید. اسدی. قومی ز فراق او بهایاهای جمعی بوصال او بهایاهو آنان بگمان هجر او غمگین وینان بخیال وصل او خشنو. (از انجمن آرای ناصری)
مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) : شدم من باندر زمن بگروید ز من پاک بدرود و خشنو شوید. اسدی. قومی ز فراق او بهایاهای جمعی بوصال او بهایاهو آنان بگمان هجر او غمگین وینان بخیال وصل او خشنو. (از انجمن آرای ناصری)