جدول جو
جدول جو

معنی شنقاصی - جستجوی لغت در جدول جو

شنقاصی
(شِصی ی)
واحد شناقصه که نوعی از لشکر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شناقصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقایص
تصویر نقایص
نقیصه ها، خوی ها و عادات زشت، خصلتهای بد، عیب ها، جمع واژۀ نقیصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناصی
تصویر تناصی
در جنگ و زد و خورد پیشانی یا موی پیشانی یکدیگر را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقاصی
تصویر اقاصی
اقصاها، دورترها، دورترین ها، جمع واژۀ اقصا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواصی
تصویر نواصی
جمع واژۀ ناصیه، پیشانی، موی پیش سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنوایی
تصویر شنوایی
از حواس پنج گانه که اصوات با آن شنیده می شود و اندام آن گوش است
فرهنگ فارسی عمید
(شَ قِ صَ)
نوعی از لشکر. واحد آن شنقاصی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شنقاصی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شیخ عبدالحمید الشافعی بن شیخ ابراهیم ابی الشافعی الشرقاوی. از دانشمندان دانشگاه الازهر مصر است. او راست: تقریب الانشاء لمن یشاء، درباره نثر و نظم. چ 1323 هجری قمری (از معجم المطبوعات مصر)
شیخ هاشم بن محمد الشحات الشرقاوی. او راست: 1- شرح الاجرویه یا متن الاجرویه. 2- شرح علی الاربعین النوویه. (از معجم المطبوعات مصر)
استاد ابوالصفا. او راست:لمعهالاسرار. و آن قصیده ای است در مدح حضرت ختمی مرتبت. چ مطبعۀ نیل 1906 میلادی (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ صی ی)
منسوب به شناقصه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شناقصه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محمد بن محمود بن احمد بن محمد بن التلامید الترکزی الشنقیطی. از مشاهیر ادباء و لغویین و علمای انساب بود ولی در نحو ضعیف بوده است. پس از تحصیلات اولیه در بلاد خود به مشرق سفر نمود و در شهرهای مکه و مدینه و مصر در هر کدام مدتی اقامت و به اسلامبول نیز مسافرتی کرد و در هر یک از این بلاد از بس از خود مغرور بود در مجالس و محافل فضلا و علمای آن بلاد را علناً و جهاراً تحقیر می نمود و ایشان را نسبت به غلط و خبط و اشتباه میداد و آنها را با خود دشمن جانی می نمود و در مدینه در نتیجۀ اینگونه رفتارهای او بالاخره او را از آنجا بیرون کردند.
در حواشی او بر المخصص ابن سیده که در تحت نظر او در سال 1316- 1321 ه. ق. در هفده جلد در بولاق به طبع رسیده صاحب ترجمه عقاید بسیار غریبی از خود در بعضی از مسائل نحوی و لغوی اظهار نموده است که باعث انتقاد و حملۀ شدید علمااز هر طرف نسبت به او شده است، مثلاً ادعا کرده است که کلمه ’عمر’ که به اجماع نحاه غیرمنصرف است هیچ وقت غیرمنصرف استعمال نشده است و در آن جز علمیّت سبب دیگری برای منع صرف موجود نیست و اینکه نحویین گفته اند که عدل سبب دیگر منع صرف آن است بکلی ادعای باطلی است و بزعم او از دوازده قرن پیش تاکنون تمام نحاه در این باب به خطا رفته اند و اول ایشان سیبویه بوده است و اینکه او یعنی سیبویه ادعا کرده که وی ازعرب این کلمه را غیرمنصرف سماع نموده خطای صرف است و سایر نحاه در طول این دوازده قرن همه در این اشتباه کورکورانه از سیبویه تقلید کرده اند و هیچ کس جز خود او تاکنون ملتفت این اشتباه نشده است. شیخ احمد امین شنقیطی در کتاب الوسیط فی تراجم ادباء شنقیط پس از حملۀ شدید بر او و ابطال این عقیدۀ واهی او محض نقض صریح این ادعای فاسد چند بیت از قدمای شعراء عرب را که در آن عمر واضحاً غیرمنصرف استعمال شده به استشهاد آورده است، از جمله این بیت مشهور کمیت بن زید اسدی را که با چند بیت دیگر به همین وزن و روی ّ در آخر قصاید هاشمیات او که در سال 1321 هجری قمری در مصر چاپ شده است مذکور است:
اهوی علیاً امیرالمؤمنین و لا
ارضی بسب ابی بکر و لا عمرا
و لااقول و ان لم یعطیا فدکا
بنت النبی و لا میراثه کفرا
الله یعلم ماذا یأتیان به
یوم القیامه من عذر اذا اعتذرا.
که چنانکه ملاحظه میشود همه قوافی این ابیات منصوب است، و نیز چندین بیت دیگر از ذوالرمه و فرزدق بعینه از همین قبیل یعنی با قوافی منصوب که در همه آنها کلمه عمر که در حال جر است به صورت ’عمرا’ منصوباً استعمال شده ذکر کرده است.
در همان کتاب یعنی الوسیط فی تراجم ادباء شنقیط گوید که سلطان عبدالحمید وقتی خواست که از نسخ عربی که فعلاً در اسپانی موجود است ولی در اسلامبول وجود ندارد صورتی بدست آورد، یکی از رجال مملکت او به او پیشنهاد کرد که محمد محمود شنقیطی صاحب ترجمه را برای این کار به اسپانی بفرستد، سلطان به او پیغام داد که برای سفر به اسپانی خود را مهیا سازد. او این تقاضای سلطان را قبول کرد مشروط به چند شرط، یکی آنکه متولی موقوفات شنقیطی ها را در مدینه معزول نماید و دیگر آنکه در این سفر یک طباخ و یک مؤذن همراه او نماید و دیگر آنکه پس از مراجعت حق الزحمۀ او را به او بپردازند. سلطان تمام این شروط را پذیرفت و بخرج خود او را به اسپانی فرستاد. شنقیطی به اسپانی رفته از نسخ عربی که در اسلامبول یافت نمی شد فهرستی برداشت و مراجعت نمود. سلطان آن فهرست را از او تقاضا نمود، شنقیطی گفت: تا حق زحمات من به من نرسد آن را نمیدهم. سلطان گفت البته حق الزحمۀ تو بزودی به تو خواهد رسید، ولی او از تسلیم آن فهرست قبل از دریافت حق الزحمۀ خود امتناع نمود. سلطان متغیر شد و گفت هیچ احتیاجی به آن فهرست نداریم و بدین طریق تمام زحمات او از این مسافرت هدررفت و هیچ نتیجه و فایده ای بر این عمل او مترتب نشدنه برای خود او و نه برای سایرین. بالاخره شنقیطی به مرحوم شیخ محمد عبده معروف مفتی دیار مصر پیوست و او برای شنقیطی ماهی پنج لیرۀ مصری از عایدات اوقاف برقرار نمود و تا آخر عمر کدورتی مابین ایشان روی نداد. شنقیطی در سال 1322 هجری قمری / 1904 میلادی وفات یافت (در مصر به ظن قریب به یقین). (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 3). و نیزرجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 65، 18 و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1149 و اعلام زرکلی ج 3 ص 987 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از نواحی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ صی یَ)
فرس شناصیه، اسب توانای درازهیکل. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شناص و شناصی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ خی ی)
به معنی شنذاخ. رجوع به شنذاخ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ خی ی)
شنداخ. شندخ. شندخه. طعام ضیافت که برای خانه نوساخت یا برگشت از سفر یا یافتن گمشده فراهم سازند. (از اقرب الموارد). شنداخ. رجوع به مترادفات این لغت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
شنوایی. حالت شنوا. استماع و سمع. (ناظم الاطباء). سماع. (دهار). سمع. (صراح). شنود. شنونده. سامعه. (یادداشت مؤلف) ، قوه سامعه. حس سامعه: خذاء، سبکی و سستی شنوائی. وقر، رفتگی شنوائی. (منتهی الارب).
- شنوائی دادن، بخشیدن قوه سامعه:
شاهی که دهد صدمۀ کرنای فتوحش
گوش کر پیران فلک را شنوائی.
خاقانی.
، اطاعت. فرمانبرداری. قبول. پذیرفتن نصایح کسان و بزرگان. و رجوع به شنوایی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عنقاء. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنقاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به انقاس. سیاه:
شب چو زیر سمور انقاسی
کرد پنهان دواج برطاسی.
نظامی، ارجمند شدن، بازایستادن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امتناع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ صی ی / شُ صی ی)
اسب درازهیکل توانای نجیب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شناص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
شنوائی. عمل شنیدن. (فرهنگ فارسی معین). شنوا بودن، یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است و آلت آن گوش است. سامعه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنقار
تصویر شنقار
ترکی باز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناصی
تصویر قناصی
کولگی کج و کولگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاسی
تصویر انقاسی
منسوب به انقاس سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
عمل شنیدن، یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است و آلت آن گوش است سامعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقائی
تصویر عنقائی
منسوب به عنقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناری
تصویر شناری
یوز پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاص
تصویر انقاص
کم کردن کاستن از کار انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
استقصای زیاده از حد کردن، استقصا، جور تعدی بیحد بر رعایا: تنور شنقصه چنان گرم شد که همدان و نواحی آن بسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقاص
تصویر تنقاص
کم کردن بهره کمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناصی
تصویر اناصی
جمع نصیه، برگزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاصی
تصویر اقاصی
دورتران
فرهنگ لغت هوشیار
پایکوبی دست افشانی وشتندگی پایبازی گروهی با نشاط و اسپ تازی گروهی با سماع و پایبازی عمل و شغل رقاص رقص پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقصی
تصویر ناقصی
مقصان داشتن کامل نبودن عدم تمامیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنوایی
تصویر شنوایی
((شَ یا ش))
عمل شنیدن، یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاشی
تصویر نقاشی
نگارگری
فرهنگ واژه فارسی سره
سامعه
متضاد: گویایی، ناطق
فرهنگ واژه مترادف متضاد