جدول جو
جدول جو

معنی شنغب - جستجوی لغت در جدول جو

شنغب
(شُ غُ)
رسن و شاخ دراز و باریک یا دراز از هر حیوان که باشد. (منتهی الارب). شنغاب. شنغوب. دراز از حیوان. (از اقرب الموارد). ج، شناغب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنغاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنب
تصویر شنب
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغب
تصویر شغب
شور و غوغا، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی عمید
(نُ غَ)
جمع واژۀ نغبه. رجوع به نغبه و نغبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
انحراف ورزیدن از راه و میل کردن از آن. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). میل وانحراف ورزیدن از راه. (منتهی الارب). میل کردن از راه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
برانگیختن فتنه و شر را بر قومی. (ناظم الاطباء). تهییج شر. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). برانگیختن فتنه و تباهی و خصومت و نزاع. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: شغیهم و شغب علیهم و شغب بهم، یعنی شر را بر ایشان تهییج کرد. (منتهی الارب). شر انگیختن. (مقدمۀ میر سیدشریف جرجانی ص 3). شور انگیختن. (دهار) (مجمل اللغه) ، سرزنش کردن، بد گفتن. (مقدمۀ لغت جرجانی ص 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام آبخوری میان بصره و شام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَ غِ)
فتنه انگیز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ /شَ غَ)
تباهی، فتنه. (ناظم الاطباء) ، گستاخی. (ناظم الاطباء) ، تهییج مردم به فتنه و شر، چنانکه سپاهیان رابه انقلاب و قیام. (از اقرب الموارد) ، نزاع و خصومت، شکایت. (ناظم الاطباء).
- ذات شغب، زنی که امتناع کند مر مهربانیهای شوهر خود را. (ناظم الاطباء).
- ، زنی که در وقت آبستنی میل به هر چیز از مأکولات نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
غوغا و شور و آواز بلند و هنگامه و نعره و فریاد. (ناظم الاطباء). غوغا. تقریباً عین معنی شور را دارد. (یادداشت مؤلف) :
چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ و شغب.
فردوسی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیدۀ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
هر گلی را به شاخ گلبن بر
زندبافی است با هزار شغب.
فرخی.
در زیر گل خیری آن به که قدح گیری
بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل.
منوچهری.
با بانگ و شغب و خروش می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434).
گاهی هژبر واربرون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
برزگری کن درین زمین و مترس ایچ
از شغب و گفتگو و غلغل خصمان.
ناصرخسرو.
ای امتی که ملعون دجال کرّ کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب.
ناصرخسرو.
زاغ از شغب بیهده بربندد منقار
چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را.
سنایی.
از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم
وز فزع هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب.
خاقانی.
شغبهای شیپوراز آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی.
جمع دیگر رقص میکردند و غلبۀ نعره و شغب آن گروه بقوت بود. (انیس الطالبین ص 140). در هر مقامی شغبها آمیخته و شور انگیخته. (مقدمۀ دیوان حافظ به قلم محمد قزوینی).
- به شغب آمدن، به ناله و نوا آمدن. شور و غلغله آغازیدن:
آمد به چمن مرغ صراحی به شغب
جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب.
خاقانی.
- پرشغب،پر شور و غوغا:
گر نه شبستی رخش کی شودی بی نقاب
ور نه میستی سرش کی شودی پرشغب.
خاقانی.
- زنگی شغب، با فریاد زنگیان:
گر عالم رومی وش زنگی شغب است او را
داغ حبشی بر رخ نهمار کند عدلش.
خاقانی.
- شغب کردن، ناله و فریاد کردن:
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچۀ گرسنه دیدی که ندارد شغبی ؟
منوچهری.
شیر طبعم نکند همچو دگر گرسنگان
بر در خانه و بر خوان چو سگ و گربه شغب.
سنائی.
با یک سپر دریده چون گل
تا چند شغب کنی چو بلبل.
نظامی.
- ، فتنه برانگیختن. قیام کردن: اگر عیاذ باﷲ شغبی و تشویشی کنید پیداست که عدد شما چند است این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). اندر سال سیصدوهجده (هجری قمری) نصران اندر بغداد شغب کردند و دیگران با ایشان جمع شدند و در سرای وزیر نهادند و غارت گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص). چون اهل کوفه شغب کردند بر مختار سائب بن ملک... طلب کشندگان حسین (ع) کرد. (ترجمه تاریخ قم ص 288).
- شغب کشیدن، ناله کشیدن. فریاد کردن:
صبرم نکشید تا سحر زآنک
از موکب غم شغب کشیدم.
خاقانی.
- شور و شغب، فریاد و فغان. (از یادداشت مؤلف) :
این شراب صرف درکش مردوار
پس دو عالم پر کن از شور و شغب.
عطار.
بتا تا چشم چون نرگس گشادی
همه آفاق پر شور و شغب بود.
عطار.
، شور و حال. (یادداشت مؤلف). شور و خروش. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ای در سر عشاق ز شور تو شغبها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها.
خاقانی.
هنوزم در دل از خوبی طربهاست
هنوزم در سر از شوخی شغبهاست.
نظامی.
- شغب نمودن، شغب کردن. شور و حال کردن. شور انگیختن:
به می و مطرب و خوش نغمه شغب بیش نمای
که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است.
انوری.
، فتنه و آشوب. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). فتنه و فساد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جنگ و آشوب:
نیاسود کس تا به مرز حلب
جهان شد پر از شور و جنگ و شغب.
فردوسی.
روز جنگ و شغب از شادی جنگ
برفروزد دو رخان چون گلنار.
فرخی.
کس نخواند نامۀ من کس نگوید نام من
جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب.
ناصرخسرو.
مر ترا عرش نمودم به دل پاک ببین
گر نبیندش همی از شغب خویش اوباش.
ناصرخسرو.
از فزع راه گشته لرزان انجم
وز شغب شب شده گریزان صرصر.
مسعودسعد.
سایل از جود تو اندر طرف نعمتهاست
نعمت از کف ّ تو اندر شغب تاراج است.
مسعودسعد.
بر باد پیشی آرد و بر چرخ برزند
بر باره ای که روز شغب زیر ران کند.
مسعودسعد.
اندر سال سی وچهار (هجری) در فتنه ها بر امیرالمؤمنین عثمان گشاده شد و شغبها، و غوغا و عامه در سخن و غیبت کردن آمدند. (مجمل التواریخ و القصص).
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت.
سعدی.
- شغب ساختن، فتنه برانگیختن. غوغا کردن. جنگ کردن:
چهل روز لشکر شغب ساختند
کز آن دژ کلوخی نینداختند.
نظامی.
- بی شغب، بی فتنه و آشوب:
به می و مطرب و خوش نغمه شغب بیش نمای
که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است.
انوری.
، ادب، شرمندگی و خجالت و آزرم. (ناظم الاطباء). این دو معنی منحصر به این فرهنگ است
لغت نامه دهخدا
(شِ غَب ب)
شغب (ش / ش غ ) . شغّاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شغاب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نُ)
شاخ گاو باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). رشیدی ندارد و جهانگیری بدون شاهد آورده و ظاهراً مصحف شغ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
خوشاب دندان گردیدن. (منتهی الارب). شنب الرجل شنباً، کان ثغره اشنب فهو شانب علی الاستعمال و شنیب علی القیاس و اشنب. (از اقرب الموارد) ، خنک شدن روز. (منتهی الارب). شنب یومنا، سرد شد روز ما، فهو شنب و شانب و الاسم الشنبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
روز خنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْبْ)
گنبد. و از این است که گنبدی را که سلطان غازان در آذربایجان ساخته بود شنب غازان خوانند یعنی گنبدغازان. (برهان) (جهانگیری). خم بمعنی گنبد است. (انجمن آرا). گنبد باشد. (سروری) (رشیدی). گنبد بزرگ. (یادداشت مؤلف). طاق. قبه. رجوع به شنب غازان شود.
- شنب توحید، محلی در تبریز که صوفیه بدانجا گرد می آمده اند برای ذکر و سماع و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
آب دهن فروبردن. (زوزنی). فروبردن آب دهن را به حلق. (از منتهی الارب) (آنندراج). بلع کردن آب دهن را. (از اقرب الموارد) ، خوردن آب را. (از منتهی الارب) (آنندراج). گویند: نغب الطائر، حسا من الماء. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ولایقال شرب. (متن اللغه) ، جرعه جرعه خوردن آب. (از تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، چند جرعه خوردن از خنور. (از منتهی الارب). جرعه جرعه نوشیدن از آوند. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
رغماً له شنغماً، از اتباع است، برخلاف میل و خواهش او. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به سنغم شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نعت فاعلی از شغب. شرانگیز. فتنه انگیز. مهیج شر. رجوع به شغب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
شاخ تر و تازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شانب. خوشاب دندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
نیک سخت. (منتهی الارب). صلب شدید. (اقرب الموارد). ج، شنازب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
مرد مضطرب و باریک خلقت. (منتهی الارب). مرد مضطرب خلقت. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ / قُ)
نوعی از مرغان. (از منتهی الارب). شنقاب و شنقب، نوعی از پرندگان. (از اقرب الموارد). شکب. جهلول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنقاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بمعنی خشک، نام پادشاه ادمه و او در زمانی که کدرلاعومر بر اراضی سدوم تاخت آورد پادشاه ادمه بود که در عمق سدیم واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ غِ)
جمع واژۀ شنغب، به معنی رسن و شاخ دراز و باریک از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنغب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
دراز. (منتهی الارب). طویل. (از اقرب الموارد). ج، شناخب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنخب
تصویر شنخب
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغنب
تصویر شغنب
نو شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیب
تصویر شنیب
خوشابدندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنب
تصویر شنب
خوشابی در دندان ها، بروت روز خنک گنبد قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنقب
تصویر شنقب
نوک دراز از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن شورش، بر انگیختن دشمنی، آواز بلند برانگیختن فتنه و فساد، فتنه انگیزی فساد، شور و غوغا، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنب
تصویر شنب
((شَ یا شُ))
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغب
تصویر شغب
((شَ غَ))
برانگیختن فتنه و فساد، آشوب، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین