شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ شعبه، شعب ها، گشادگی های میان کوهها، دره ها، مسیل های آب، آبراهه ها، ناحیه ها، جمع واژۀ شعب
شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت ها، شاخه های درخت، جمعِ واژۀ شعبه، شِعب ها، گشادگی های میان کوهها، دره ها، مسیل های آب، آبراهه ها، ناحیه ها، جمعِ واژۀ شِعب
مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء) : مصلح شعب، یعنی شکاف. (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). بندزن. چینی بندزن. (یادداشت مؤلف)
مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء) : مصلح شعب، یعنی شکاف. (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). بندزن. چینی بندزن. (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ شعب، به معنی راهها که در کوهها باشد. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به شعب شود، جمع واژۀ شعب به معنی شکافها و درزها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می کشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). برمعاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342) ، جمع واژۀ شعبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعبه شود. - امثال: شغلت شعابی جدوای، ای شغلت کثره المؤنه عطائی عن الناس، بسیاری ثروت و دولت مانع از بخشش من گردید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ شِعب، به معنی راهها که در کوهها باشد. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به شعب شود، جَمعِ واژۀ شعب به معنی شکافها و درزها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می کشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). برمعاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342) ، جَمعِ واژۀ شُعبَه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعبه شود. - امثال: شغلت شعابی جدوای، ای شغلت کثره المؤنه عطائی عن الناس، بسیاری ثروت و دولت مانع از بخشش من گردید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)