جدول جو
جدول جو

معنی شنعاب - جستجوی لغت در جدول جو

شنعاب
(شِ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعاب
تصویر نعاب
بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعاب
تصویر شعاب
شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ شعبه، شعب ها، گشادگی های میان کوهها، دره ها، مسیل های آب، آبراهه ها، ناحیه ها، جمع واژۀ شعب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ عْ عا)
ابوعبدالله محمد بن مهزم شعاب عبدی مصری. او از محمد بن واسع و جز وی روایت کرد و ابن المبارک و وکیع از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عْ عا)
مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء) : مصلح شعب، یعنی شکاف. (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). بندزن. چینی بندزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شعب، به معنی راهها که در کوهها باشد. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به شعب شود، جمع واژۀ شعب به معنی شکافها و درزها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می کشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). برمعاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342) ، جمع واژۀ شعبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعبه شود.
- امثال:
شغلت شعابی جدوای، ای شغلت کثره المؤنه عطائی عن الناس، بسیاری ثروت و دولت مانع از بخشش من گردید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بمعنی خشک، نام پادشاه ادمه و او در زمانی که کدرلاعومر بر اراضی سدوم تاخت آورد پادشاه ادمه بود که در عمق سدیم واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَسْ سُ)
دور کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، مردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به شاعبه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
درافیل و آن قسمی از کرسۀ کبیر است. (از مفردات ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بمعنی بلعید، یکی از شهرهای پنجگانه است که بر ساحل شرقی دریای قلزم برراه مصر تأسیس یافته بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نوعی از مرغان. (منتهی الارب). شنقاب و شنقب، نوعی از مرغ باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنقب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بالای کوه. ج، شناخیب. (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (ناظم الاطباء) ، سر دوش، مهرۀ پشت. (ناظم الاطباء). ج، شناخیب. رجوع به شنخوب شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
نعب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نعبان. (منتهی الارب). بانگ کردن غراب یا گردن دراز کردن و سر جنباندن آن وقت بانگ کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنداب
تصویر شنداب
سپید خار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعاب
تصویر نعاب
آواز کلاغ آواز دادن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخاب
تصویر شنخاب
کنگره کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاب
تصویر شعاب
جمع شعب و شعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعاب
تصویر نعاب
((نُ))
آواز دادن کلاغ
فرهنگ فارسی معین