جدول جو
جدول جو

معنی شنزب - جستجوی لغت در جدول جو

شنزب
(شَ زَ)
نیک سخت. (منتهی الارب). صلب شدید. (اقرب الموارد). ج، شنازب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنب
تصویر شنب
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ زَ بَ)
شتربه. نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه معروف و موسوم است فریفته شده و با شیر جنگ کرد وکشته شد. (غیاث اللغات). نام گاوی در کلیله و دمنه مشهور و آن را ’شتربه’ و بعضی بضم شین و سکون تاء قرشت و بفتح راء مهمله خوانده اند. رشیدالدین صاحب فرهنگ رشیدی فارسی و منتخب اللغه عربی گفته آنچه مشهور شده غلط است چنانکه از نسخۀ صحیحۀ کلیله و دمنه معلوم شده است. (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از آنندراج). نام گاوی بود که در قصۀ کلیله و دمنه موضوع راست گویی و درستکاری است و به مکر شغالی دمنه نام به دست پادشاه جنگل که شیری بود کشته شد. در قصۀ سنسکریت کلیله و دمنه نام دو گاو نری که گردون تاجر را میکشیدندیکی ’نند’ که بمعنی خوشحال کننده و دیگر ’سم جیو’ که بمعنی ’هم زندگی’ بود، چه ’سم’ در فارسی ’هم’ شده و ’جیو’ ریشه زیستن و زنده است و کاف آخر علامت فاعلیت، پس ترجمه صحیح ’هم زنده و هم زندگی’ است. معلوم میشود برزویه عین لفظ سنسکریت را در حروف مبهم پهلوی نوشته بوده است و ابن مقفع که از سنسکریت اطلاع نداشت ازحروف مبهم پهلوی شنزبه را بیرون آورد و مترجمان فارسی همان را نقل کردند. (از فرهنگ نظام) :
نخستین گفت از خود برحذر باش
چو گاو شنزبه زان شیر جماش.
نظامی.
بگو تا نیاید به خونم برون
به تزویر چون شیر در شنزبه.
نزاری.
و رجوع به شتربه شود
لغت نامه دهخدا
(غَذْوْ)
بانگ کردن آهو. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یا به خصوص بانگ کردن تکه و آهوی نر به وقت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج). نزیب. نزاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
لقب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پازنامه. (منتهی الارب). پاچنامه. (ناظم الاطباء). ج، انزاب
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
لاغر و باریک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت شدن جای، خشک شدن و پژمریدن شاخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شازب. (ناظم الاطباء). رجوع به شازب شود
لغت نامه دهخدا
(شُزْ زَ)
جمع واژۀ شازب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شازب به معنی لاغر و خشک از اسب و جز آن. (آنندراج). رجوع به شازب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نُ)
سنز. سیاه دانه. (یادداشت مؤلف) :
غیرنان تنک و تخم شنز چیست دگر
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد.
بسحاق
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
خوشاب دندان گردیدن. (منتهی الارب). شنب الرجل شنباً، کان ثغره اشنب فهو شانب علی الاستعمال و شنیب علی القیاس و اشنب. (از اقرب الموارد) ، خنک شدن روز. (منتهی الارب). شنب یومنا، سرد شد روز ما، فهو شنب و شانب و الاسم الشنبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
روز خنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْبْ)
گنبد. و از این است که گنبدی را که سلطان غازان در آذربایجان ساخته بود شنب غازان خوانند یعنی گنبدغازان. (برهان) (جهانگیری). خم بمعنی گنبد است. (انجمن آرا). گنبد باشد. (سروری) (رشیدی). گنبد بزرگ. (یادداشت مؤلف). طاق. قبه. رجوع به شنب غازان شود.
- شنب توحید، محلی در تبریز که صوفیه بدانجا گرد می آمده اند برای ذکر و سماع و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
نام کشتی گیری معروف که شغزبیه منسوب است به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
مرد سخت گوشت نیک توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
درشت و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شانب. خوشاب دندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
نام مردی و موضعی است، یا آن تصحیف شیزر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
دراز. (منتهی الارب). طویل. (از اقرب الموارد). ج، شناخب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / خِ زِ)
شیطانی که بر نمازگزار مستولی می گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
درشت. (منتخب اللغات). خشن. (اقرب الموارد). جای درشت. (منتهی الارب). طریق شازب، راه درشت. (ناظم الاطباء) ، خشک لاغر. (منتخب اللغات). صامر الیابس. (اقرب الموارد). لاغر و خشک از اسب و جز آن. (منتهی الارب). اسب باریک میان. (شمس اللغات). ج، شزّب، شوازب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ غُ)
رسن و شاخ دراز و باریک یا دراز از هر حیوان که باشد. (منتهی الارب). شنغاب. شنغوب. دراز از حیوان. (از اقرب الموارد). ج، شناغب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنغاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَزَ)
نشان و علامت. (منتهی الارب). نشان و علامت و اثر. (ناظم الاطباء). علامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زُ)
تتم. (منتهی الارب). سماق. (اقرب الموارد). تتم و سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ زِ)
جمع واژۀ شنزب. (ناظم الاطباء). رجوع به شنزب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بمعنی خشک، نام پادشاه ادمه و او در زمانی که کدرلاعومر بر اراضی سدوم تاخت آورد پادشاه ادمه بود که در عمق سدیم واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ / قُ)
نوعی از مرغان. (از منتهی الارب). شنقاب و شنقب، نوعی از پرندگان. (از اقرب الموارد). شکب. جهلول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنقاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنب
تصویر شنب
خوشابی در دندان ها، بروت روز خنک گنبد قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوزب
تصویر شوزب
نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیب
تصویر شنیب
خوشابدندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخب
تصویر شنخب
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنقب
تصویر شنقب
نوک دراز از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شازب
تصویر شازب
لاغراستخوانی خشک اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنب
تصویر شنب
((شَ یا شُ))
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی معین
مه رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی