جدول جو
جدول جو

معنی شنذیره - جستجوی لغت در جدول جو

شنذیره
(شِ رَ)
رجل شنذیره، مرد غیرت ناک یا پلیدزبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد زناکار وزانی و فاسق. (ناظم الاطباء). رجوع به شنذاره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنگینه
تصویر شنگینه
چوبی که چهارپایان را با آن می رانند، برای مثال اگر با من دگر کاوی خوری ناگه / به سر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۲)، چوبی که گازران جامه را در وقت شستن با آن می کوبند، کدین، کدینه، کوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجیره
تصویر زنجیره
هر چیز شبیه زنجیر، کنایه از حاشیه ای که در اطراف چیزی خصوصاً سکه های فلزی به شکل زنجیر درست می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیره
تصویر انجیره
سوراخ، سوراخ معقد
فرهنگ فارسی عمید
خلاشه و خاشاک و پوشال که در سقف خانه روی پرواز می ریزند و بعد بالای آن را با گل و خاک و کاهگل می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ / رِ)
دیگچۀ مسی و کتلی و دیگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین) :
زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست
عمری است که بر من غم و سودا چیرست.
محمد بن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری بر کنار ظرفی به زینت کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نوعی گره های پیاپی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تسلسل. دور تسلسل. (ایضاً) ، دندانه ها که پیرامون مسکوک زرین یا سیمین کنند. تضاریس کنار قران و لیره و امثال آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاشیه ای که به شکل زنجیر در اطراف سکه و غیره آویزند. (فرهنگ فارسی معین) ، حاشیه و کنارۀ گرداگرد تصویر. (ناظم الاطباء) ، حاشیۀ کاتبی وغیره که بدوزند. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) :
جز مشق جنون بر دل آوارۀ من نیست
مسطر زدم از رشتۀ زنجیره ورق را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
بی حاشیه رنگین نشود نسخۀ کاتب
چون کاتبی ساده که زنجیره ندارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، نقطه های سپیدی که برروی ناخن پدید می آیند. (ناظم الاطباء) ، رشتۀ گلابتون که با ابریشم تا بند و گرد لباس دوزند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). وجاهای دیگر نیز دوزند و در هندوستان کور به کاف تازی و رای مهمله و واو مجهول خوانند و قور به قاف لهجۀ بعضی است. (بهار عجم) (آنندراج) : و طرازی سخت باریک و زنجیرۀ بزرگ و کمری از هزار مثقال... (تاریخ بیهقی چ غنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دیوانه ایم بر ما، باشد لباس زندان
زنجیر گردن ماست، زنجیرۀ گریبان.
میر محمدطاهر حسنی (از آنندراج).
، حبابهای خرد و بهم پیوسته پیرامون جام شراب و جز آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). دایره هایی که بر روی سطح آب متشکل می شوند. (ناظم الاطباء).
- زنجیره بستن، پیدا آمدن حبابهای خرد در گرداگرد شراب در ساغر و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، سلسله. رشته: زنجیرۀ کوههای زاگرس، سلسلۀ کوههای زاگرس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان شهرستان ایلام واقع است و 500 تن سکنه دارد و در دو محل نزدیک بهم به نام علیا و سفلی مشهورند که زنجیرۀ علیا 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
زنجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زنجیر شود
لغت نامه دهخدا
(طِ رَ / رِ)
پاتیله. (لغت فرس اسدی ص 503)
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
سیاهی چشم. ج، حنادیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، جعلته حندیره عینی، آنرا نصب العین خویش کردم. (منتهی الارب). رجوع به حندر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
سنگ بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنخوره شود
لغت نامه دهخدا
(فِرَ)
پاره و تودۀ بزرگ از خرما، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا بن کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب این معانی را در ذیل فندیر نیز آورده است، پاره ای از کوه جز فدره. (منتهی الارب). ج، فنادیر. (اقرب الموارد) ، سنگ گردی را گویند که از سر کوه بغلطانند. (برهان) ، کندر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
درشتی و ستبری و غلظت و ضخامت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: انه لذو کندیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
کودک شادمان و سبک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیرشتاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به شمذار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زمین مهیاکرده شده برای زراعت، داربست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ ذَ رَ)
مؤنث شمیذر. ماده شتر شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شمیذر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ گی نَ / نِ)
گواز. چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.
فرالاوی.
شنگینه بر مدار ز چاکر
تا راست باشد او چو ترازو.
لبیبی.
، چنبه و چوب گنده ای که پس در اندازند. (ناظم الاطباء). چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام). گواز. (اوبهی) ، چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. (یادداشت مؤلف). چوب گازران بود که بر جامه کوبند. (نسخۀ فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
مؤنث خنزیر است. (ناظم الاطباء) ، یکی از آلات منجنیق است شبیه بدولاب جزاینکه خنزیره طولانی شکل است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ رَ)
خلاشه و خاشاکی را گویند که بعد از پوشش خانه بر بام اندازندتا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوب ریزه و کاه و خاشاک که هنگام پوشش بر بام اندازند تا بر بالای او چون گل ریزند فرونریزد و در میان دیوار تخته نیز نهند تا دیوار محکم گردد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناوچۀ مقعد و سوراخ کون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). سوراخ مقعد. حلقۀ دبر. (از انجمن آرا) (آنندراج). حلقۀ دبر. (فرهنگ سروری). درۀ مقعد. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). سوراخ کس زنان و حلقۀ کون. (از شعوری ج 1 ورق 129). دبر. است:
هر که شد کون پرست بر خیره
تیز یابد عوض ز انجیره.
سنایی.
اگر چه بدسگال آستانت
بغایت سخت چشم و خیره باشد
ولی تا بنگرد از انتقامش
بدامش خرزه در انجیره باشد.
شمس فخری.

انجیر. (برهان قاطع). انجیر که میوۀ انجیربن باشد. (ناظم الاطباء). تین. (مؤید الفضلاء) :
در لبت صدهزار دل گم شد
همچو گاورسها در انجیره.
شرف الدین شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز با 190تن سکنه. آب آن از رود خانه سیوند و محصول آن غلات، چغندر و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
بدخویی و بدزبانی. (از منتهی الارب). بمعنی شنغره. بدخلقی و بدزبانی. (از اقرب الموارد) ، شهوت پرستی، بدعملی. (ناظم الاطباء). رجوع به شنغره شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نی رَ)
به معانی شنیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شنیر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
مرد غیرت ناک یا پلیدزبان. (از منتهی الارب). رجل شنذاره و شنذیره، مرد غیور یا بدزبان. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنذیره شود، مرد زانی و زناکار و فاسق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از شنگیدن. رجوع به شنگیدن شود
لغت نامه دهخدا
چوب دستی که چارپایان را به وسیله آن رانند، چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست و شو با آن کوبند کدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیره
تصویر خنزیره
خوک ماده، چرخه، چرخ چاه
فرهنگ لغت هوشیار
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها جزو دسته توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و بر خلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است تین
فرهنگ لغت هوشیار
حاشیه ای که در اطراف چیزی مخصوصاً سکه های فلزی بشکب زنجیر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگینه
تصویر شنگینه
((شَ نَ یا نِ))
چوب دستی که چارپایان را به وسیله آن رانند، چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست وشو با آن کوبند، کدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجیره
تصویر زنجیره
((زَ رِ))
رشته، هر چیز شبیه به زنجیر، چرخه، مجموع فرایندهای مرتبط با هم، شیارهای لبه سکه
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ یا رِ))
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجیره
تصویر زنجیره
سریال، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره