جدول جو
جدول جو

معنی شندن - جستجوی لغت در جدول جو

شندن
(مُ را تَ)
بشندن. شنیدن. بشنیدن. مخفف شنودن:
گریزان به بالا چرا برشدی
چو آواز شیر ژیان بشندی.
فردوسی.
از آن پس همه رای با او زدی
سخن هرچه گفتی پدر بشندی.
فردوسی.
شکسته شدی لشکرش کآمدی
چو آواز این داستان بشندی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شندن
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندن
تصویر بندن
(پسرانه)
بلندی روی کوه (نگارش کردی: بهندهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاندن
تصویر شاندن
شانه کردن، شانه زدن موی، شاندن، شانیدن، برای مثال جهان به آب وفا روی عهد می شوید / فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند (انوری - ۱۴۴)
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنان
تصویر شنان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خرند، آذربو، خلخان، اشنیان، آذربویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندن
تصویر چندن
صندل، چندل، درختچه ای با برگ های نوک تیز گل های سفید خوشه ای کوچک و ریشه های تارمانند که چوب خوش بوی این درخت که برای ساختن اشیای چوبی گران قیمت به کار می رود و در طب و عطرسازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندن
تصویر کندن
بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند
جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند
درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند
ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند
کنایه از جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن
خراب و ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شندف
تصویر شندف
دهل، طبل، کوس، تبوراک، برای مثال تا به در خانۀ تو بر گه نوبت / سیمین شندف زنند و زرّین مزمار (فرخی - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ زَ دَ)
بشنیدن. شنیدن:
گریزان ببالا چرا برشدی
چو آوازشیر ژیان بشندی.
فردوسی.
شکسته شدش لشکری کامدی
چو آواز این داستان بشندی.
فردوسی.
و رجوع به بشنیدن و شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندن
تصویر گندن
پوسیده و گنده شدن و بوی بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندن
تصویر کندن
حفر کردن زمین و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنون
تصویر شنون
فربه، لاغر از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودن
تصویر شودن
کوچ کردن، فارغ گشتن، رفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنان
تصویر شنان
کنیه توز دشمنی کینه بیزاری آب سرد، آب پراکنده، ابر بارانریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندف
تصویر شندف
طبل دمامه نقاره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندل
تصویر شندل
چکاوک فرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادن
تصویر شادن
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند تعدیه فعل لازم و آن باخر ریشه دستوری (دوم شخص مفرد امر حاضر) پیوندد: خند - اندن جه - اندن دو - اندن، در صورتیکه باخر مفرد امر حاضر از فعل متعدی پیوندد دال بر وادار کردن کسی است بعملی: خور - اندن پوش - اندن کش - اندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندن
تصویر دندن
گیاه خشک گیاه سیاه شده، درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
استماع، گوش کردن، شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندف
تصویر شندف
((شَ دَ))
طبل، نقاره بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندن
تصویر کندن
((کَ دَ))
حفر کردن، جدا کردن، کشیدن و از بیخ برآوردن، جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
((ش دَ))
گوش دادن، بوی چیزی را حس کردن، اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
((شُ دَ))
شنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاندن
تصویر شاندن
((دَ))
شانه کردن، به هوا دادن خوشه های خرمن شده، برای جدا کردن دانه از کاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادن
تصویر شادن
((دِ))
آهو بره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندن
تصویر چندن
((چَ دَ))
نوعی کفش بنددار تابستانی، صندل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندن
تصویر کندن
حفر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
Hear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کندن
تصویر کندن
Uproot, Dig, Strip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کندن
تصویر کندن
cavar, despir, arrancar
دیکشنری فارسی به پرتغالی