طبل و دمامه و دهل و نقارۀ بزرگ. (برهان). دهل. (فرهنگ اسدی). طبل و دهل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : بوق خایه چون به غلغل درفتد گوئیش در زیر ران شندف زند. کسائی. تا بدر خانه تو بر گه نوبت سیمین شندف زنند و زرین مزمار. فرخی. خروش شندف و شیپور برخاست قیامت گشت و نفخ صور برخاست. ؟ (از انجمن آرا)
طبل و دمامه و دهل و نقارۀ بزرگ. (برهان). دهل. (فرهنگ اسدی). طبل و دهل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : بوق خایه چون به غلغل درفتد گوئیش در زیر ران شندف زند. کسائی. تا بدر خانه تو بر گه نوبت سیمین شندف زنند و زرین مزمار. فرخی. خروش شندف و شیپور برخاست قیامت گشت و نفخ صور برخاست. ؟ (از انجمن آرا)
گوشوارۀ بالایین یاآویزۀ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمۀ گوش باشد. ج، شنوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است. (فرهنگ جهانگیری). ورگوشی. (زوزنی). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمۀ گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمۀ گوش آویزند زینت را. ج، شنوف، اشناف. (از یادداشت مؤلف). حلقۀ گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف. - شنف الدیک، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
گوشوارۀ بالایین یاآویزۀ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمۀ گوش باشد. ج، شنوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است. (فرهنگ جهانگیری). ورگوشی. (زوزنی). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمۀ گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمۀ گوش آویزند زینت را. ج، شنوف، اشناف. (از یادداشت مؤلف). حلقۀ گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف. - شنف الدیک، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
منقار مرغان. (برهان) (جهانگیری). منقار مرغ. (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (آنندراج) (اوبهی). کلفت. نوک. نول. نک. منقار. (یادداشت مؤلف) : مرغ سپیدشند شد امروز ناودان گر ز آبریز میغ شد آن مرغ سرخ شند. عماره. ، مرغی است دانه خوار، مانند کلاغ، باریک تر و خردتر از کلاغ با منقار و پایهای سرخ برنگ مرجان و گوشت آن را خورند و به زمستان در نواحی البرز بسیار باشد. (یادداشت مؤلف) ، دیسقوریدس بنقل انطاکی، آن را دخان الضرو خوانده است و سایر نویسندگان مفردات آن راکمکام نامیده اند و بدین نام معروف گشته. از طیب های مورد اهتمام مصریان است و کسی چون ایشان نتواند آن را بسازد. و بهترین آن سفید بی دود و احتراق باشد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 224). دیسقوریدوس اسمیلوس نامیده و طیوب معموله است خصوص اهل مصر و گویند دخان الضرو است. (مخزن الادویه)
منقار مرغان. (برهان) (جهانگیری). منقار مرغ. (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (آنندراج) (اوبهی). کلفت. نوک. نول. نُک. منقار. (یادداشت مؤلف) : مرغ سپیدشند شد امروز ناودان گر ز آبریز میغ شد آن مرغ سرخ شند. عماره. ، مرغی است دانه خوار، مانند کلاغ، باریک تر و خردتر از کلاغ با منقار و پایهای سرخ برنگ مرجان و گوشت آن را خورند و به زمستان در نواحی البرز بسیار باشد. (یادداشت مؤلف) ، دیسقوریدس بنقل انطاکی، آن را دخان الضرو خوانده است و سایر نویسندگان مفردات آن راکمکام نامیده اند و بدین نام معروف گشته. از طیب های مورد اهتمام مصریان است و کسی چون ایشان نتواند آن را بسازد. و بهترین آن سفید بی دود و احتراق باشد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 224). دیسقوریدوس اسمیلوس نامیده و طیوب معموله است خصوص اهل مصر و گویند دخان الضرو است. (مخزن الادویه)
شنیف بن یزید. محدث است. (منتهی الارب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
شنیف بن یزید. محدث است. (منتهی الارب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
محلی جزء بلوک غار از دهستانهای تابع تهران و شاید همان شنشت باشد. رجوع به نزهه القلوب چ اروپا ص 53 و معجم البلدان ذیل شنشت و نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 58 شود
محلی جزء بلوک غار از دهستانهای تابع تهران و شاید همان شَنْشَت باشد. رجوع به نزهه القلوب چ اروپا ص 53 و معجم البلدان ذیل شنشت و نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 58 شود
جندر. ژنده. کهنه و فرسوده. - شندر پندر، پندر ظاهراً از توابع شندر است و شندر و شندره و شرنده به معنی ژنده و کهنه و پاره پاره است و در مورد اشخاص بمعنی بد سر و وضع و ژولیده و پاره پوره و کثیف و حقیر استعمال می شود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). رجوع به چندر پندر شود
جندر. ژنده. کهنه و فرسوده. - شندر پندر، پندر ظاهراً از توابع شندر است و شندر و شندره و شرنده به معنی ژنده و کهنه و پاره پاره است و در مورد اشخاص بمعنی بد سر و وضع و ژولیده و پاره پوره و کثیف و حقیر استعمال می شود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). رجوع به چندر پندر شود
بشندن. شنیدن. بشنیدن. مخفف شنودن: گریزان به بالا چرا برشدی چو آواز شیر ژیان بشندی. فردوسی. از آن پس همه رای با او زدی سخن هرچه گفتی پدر بشندی. فردوسی. شکسته شدی لشکرش کآمدی چو آواز این داستان بشندی. فردوسی
بشندن. شنیدن. بشنیدن. مخفف شنودن: گریزان به بالا چرا برشدی چو آواز شیر ژیان بشندی. فردوسی. از آن پس همه رای با او زدی سخن هرچه گفتی پدر بشندی. فردوسی. شکسته شدی لشکرش کآمدی چو آواز این داستان بشندی. فردوسی
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن