پول نقد وزر و مال و دولت. (ناظم الاطباء). سرمایه و پول نقد و مال و ثروت، مال و متاع. (فرهنگ فارسی معین) ، منفعت از اراضی و مقرری از آنها، برات به خزانه برای ادای وظیفه و مواجب و جیره و جز آن. (ناظم الاطباء). برات به خزانه برای تأدیۀ حقوق و مقرریها. (فرهنگ فارسی معین). با لفظ کردن و دادن و گرفتن مستعمل است. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به سازمان صفویه ص 161 و 162 و تذکرهالملوک چ 2 و ترکیبهای این کلمه شود
پول نقد وزر و مال و دولت. (ناظم الاطباء). سرمایه و پول نقد و مال و ثروت، مال و متاع. (فرهنگ فارسی معین) ، منفعت از اراضی و مقرری از آنها، برات به خزانه برای ادای وظیفه و مواجب و جیره و جز آن. (ناظم الاطباء). برات به خزانه برای تأدیۀ حقوق و مقرریها. (فرهنگ فارسی معین). با لفظ کردن و دادن و گرفتن مستعمل است. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به سازمان صفویه ص 161 و 162 و تذکرهالملوک چ 2 و ترکیبهای این کلمه شود
انبوب. (منتهی الارب). انبوب و میان دو پیوند نی. (ناظم الاطباء). انبوبه از انبوب اخص است، و در صحاح آمده: ’انبوبه هر آن چیزیست که بین هر گره باشد. ج، انبوب، انابیب’. (از اقرب الموارد)
انبوب. (منتهی الارب). انبوب و میان دو پیوند نی. (ناظم الاطباء). انبوبه از انبوب اخص است، و در صحاح آمده: ’انبوبه هر آن چیزیست که بین هر گره باشد. ج، اُنبوب، انابیب’. (از اقرب الموارد)
دیهی از دهستان نهر یوسف واقع در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، در 8 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و یکهزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر به مرز عراق. دشت و گرمسیر و مرطوب و مالاریاخیز است. جمعیت آن 400تن. آب آن از شطالعرب، محصول آن خرما، شغل مردم آن پرورش نخل و حصیربافی است. راه آن در تابستان قابل عبور برای اتومبیل میباشد. هنگام بارندگی با قایق از روی شطالعرب به خرمشهر رفت و آمد میشود، ساکنان آن از طایفۀ فرهانی اند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دیهی از دهستان نهر یوسف واقع در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، در 8 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و یکهزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر به مرز عراق. دشت و گرمسیر و مرطوب و مالاریاخیز است. جمعیت آن 400تن. آب آن از شطالعرب، محصول آن خرما، شغل مردم آن پرورش نخل و حصیربافی است. راه آن در تابستان قابل عبور برای اتومبیل میباشد. هنگام بارندگی با قایق از روی شطالعرب به خرمشهر رفت و آمد میشود، ساکنان آن از طایفۀ فرهانی اند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شاخ آبه شهرود. خلیج. (شعوری). جویی و نهری باشد که از رود بزرگ و دریا جدا شود و آن را به تازی خلیج گویند. (فرهنگ جهانگیری). جوی کوچکی را گویند که از رودخانه ای بزرگ یا رودخانه ای که از دریا جدا میشود جدا شده باشد و آن را به عربی خلیج میگویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خلیج یعنی قطعه ای از دریا که در خشکی داخل شده باشد. (ناظم الاطباء). خلیج کوچک. (فرهنگ نظام). شرم. (ج، شروم). (منتهی الارب)
شاخ آبه شهرود. خلیج. (شعوری). جویی و نهری باشد که از رود بزرگ و دریا جدا شود و آن را به تازی خلیج گویند. (فرهنگ جهانگیری). جوی کوچکی را گویند که از رودخانه ای بزرگ یا رودخانه ای که از دریا جدا میشود جدا شده باشد و آن را به عربی خلیج میگویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خلیج یعنی قطعه ای از دریا که در خشکی داخل شده باشد. (ناظم الاطباء). خلیج کوچک. (فرهنگ نظام). شرم. (ج، شروم). (منتهی الارب)
ابوعبدالرحمن بن شنبویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
ابوعبدالرحمن بن شُنْبویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 21 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 26500گزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن معتدل مایل به گرمی مالاریایی و سکنه اش 507 تن است. آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسنکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 21 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 26500گزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن معتدل مایل به گرمی مالاریایی و سکنه اش 507 تن است. آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسنکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ماشوره را گویند و لولۀ آفتابه و مانند آنرا نیز گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). نائرۀ آفتابه و ماشوره. (غیاث اللغات). نائرۀ آفتابه و مطهره و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). انبوب. لوله. (فرهنگ فارسی معین). نایژه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند بگوش اندر نهند و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه را بکوبند و بانبوبه اندر دمند نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ماشوره را گویند و لولۀ آفتابه و مانند آنرا نیز گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). نائرۀ آفتابه و ماشوره. (غیاث اللغات). نائرۀ آفتابه و مطْهَره و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). انبوب. لوله. (فرهنگ فارسی معین). نایژه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند بگوش اندر نهند و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه را بکوبند و بانبوبه اندر دمند نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت