جدول جو
جدول جو

معنی شنخوبه - جستجوی لغت در جدول جو

شنخوبه
(شُ بَ)
شنخوب. سر کوه. ج، شناخیب. (از منتهی الارب). رجوع به شنخوب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبوبه
تصویر انبوبه
انبوب ها، فاصلۀ میان دو بند یا گره نی، جمع واژۀ انبوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناوبه
تصویر مناوبه
چیزی را نوبتی قرار دادن، نوبت گذاری، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخابه
تصویر شاخابه
نهر، جوی کوچکی که از رودخانه یا دریا جدا شود، در علم زمین شناسی خلیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوبه
تصویر منصوبه
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
پول نقد، سرمایه، متاع، کالا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خوا / خا)
پول نقد وزر و مال و دولت. (ناظم الاطباء). سرمایه و پول نقد و مال و ثروت، مال و متاع. (فرهنگ فارسی معین) ، منفعت از اراضی و مقرری از آنها، برات به خزانه برای ادای وظیفه و مواجب و جیره و جز آن. (ناظم الاطباء). برات به خزانه برای تأدیۀ حقوق و مقرریها. (فرهنگ فارسی معین). با لفظ کردن و دادن و گرفتن مستعمل است. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به سازمان صفویه ص 161 و 162 و تذکرهالملوک چ 2 و ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
انجویه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
از شاه کوره، . شاخور. تنور. کوره. (ناظم الاطباء). داش خشت. کورۀ آجر و سفال پزی. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اُمْبو بَ)
انبوب. (منتهی الارب). انبوب و میان دو پیوند نی. (ناظم الاطباء). انبوبه از انبوب اخص است، و در صحاح آمده: ’انبوبه هر آن چیزیست که بین هر گره باشد. ج، انبوب، انابیب’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دیهی از دهستان نهر یوسف واقع در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، در 8 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و یکهزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر به مرز عراق. دشت و گرمسیر و مرطوب و مالاریاخیز است. جمعیت آن 400تن. آب آن از شطالعرب، محصول آن خرما، شغل مردم آن پرورش نخل و حصیربافی است. راه آن در تابستان قابل عبور برای اتومبیل میباشد. هنگام بارندگی با قایق از روی شطالعرب به خرمشهر رفت و آمد میشود، ساکنان آن از طایفۀ فرهانی اند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
شاخ آبه شهرود. خلیج. (شعوری). جویی و نهری باشد که از رود بزرگ و دریا جدا شود و آن را به تازی خلیج گویند. (فرهنگ جهانگیری). جوی کوچکی را گویند که از رودخانه ای بزرگ یا رودخانه ای که از دریا جدا میشود جدا شده باشد و آن را به عربی خلیج میگویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خلیج یعنی قطعه ای از دریا که در خشکی داخل شده باشد. (ناظم الاطباء). خلیج کوچک. (فرهنگ نظام). شرم. (ج، شروم). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سنگ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
مؤنث عنظوب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عنظوب و عنظاب شود
لغت نامه دهخدا
(شُمْ یَ)
ابوعبدالرحمن بن شنبویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
سنگ بزرگ که از کرانۀ کوه شکافته برافتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 21 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 26500گزی راه شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن معتدل مایل به گرمی مالاریایی و سکنه اش 507 تن است. آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسنکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ / بِ)
ماشوره را گویند و لولۀ آفتابه و مانند آنرا نیز گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). نائرۀ آفتابه و ماشوره. (غیاث اللغات). نائرۀ آفتابه و مطهره و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). انبوب. لوله. (فرهنگ فارسی معین). نایژه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند بگوش اندر نهند و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه را بکوبند و بانبوبه اندر دمند نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
کون. دبر. (ناظم الاطباء). رجوع به نخب و نخبه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شنخوبه. سر کوه بلند. ج، شناخیب. (منتهی الارب). شنخوبه. شنخاب. بالای کوه. (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (مهذب الاسماء) ، سر دوش، مهرۀ پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شنخاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهوبه
تصویر منهوبه
غارت شده چپاول شده: (اموال منهوبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوبه
تصویر منسوبه
مونث منسوب، جمع منسوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخابه
تصویر شنخابه
تیره پشت (ستون فقرات)، سر دوش
فرهنگ لغت هوشیار
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخوخه
تصویر شیخوخه
زالی زال گشتن پیر شدن، رهبری مینوی روشنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگوله
تصویر شنگوله
شوخ و ظریف، زیبا رعنا، عیار، سر خوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخابه
تصویر شاخابه
جوی کوچکی که از رود یا دریا جدا گردد، خلیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
پول نقد و زر و مال و دولت سرمایه و پول نقد و مال و ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشوبه
تصویر انشوبه
دام شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوبه
تصویر انبوبه
لوله ماسوره انبوب لوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخوب
تصویر شنخوب
تیره پشت مهره پشت، سر دوش
فرهنگ لغت هوشیار
منصوبه در فارسی مونث منصوب و شترنگ، نخستین بازی: در شترنگ، یکی از هفت بازی: در نرد مونث منصوب، یکی از هفت بازی نرد، نخستین بازی شطرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
((تَ خا))
سرمایه، پول نقد، مال و متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخابه
تصویر شاخابه
((بِ یا بَ))
جوی کوچکی که از رود یا دریا جدا گردد، خلیج
فرهنگ فارسی معین