جدول جو
جدول جو

معنی شنبذ - جستجوی لغت در جدول جو

شنبذ
(شَمْ بِ)
معرب شون بوذی:
یقولون لی شنبذ و لست مشنبذاً
طوال اللیالی او یزول ثبیر.
ابوالمهدی (از المعرب جوالیقی ص 9).
و رجوع به همان کتاب ص 210 شود
لغت نامه دهخدا
شنبذ
(شَمْ بَ)
احمد بن محمد بن شنبذ. قاضی دینور. محدث است. (منتهی الارب). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
شنبذ
((شَ بَ))
شنبه
تصویری از شنبذ
تصویر شنبذ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبذ
تصویر نبذ
چیز اندک، کم، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنب
تصویر شنب
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
روز اول هفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنبد
تصویر شنبد
شنبه، روز اول هفته، برای مثال به فال نیک به روز مبارک شنبد / نبیذ گیر و مده روزگار نیک به بد (منوچهری - ۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نُ)
خوشاب دندان گردیدن. (منتهی الارب). شنب الرجل شنباً، کان ثغره اشنب فهو شانب علی الاستعمال و شنیب علی القیاس و اشنب. (از اقرب الموارد) ، خنک شدن روز. (منتهی الارب). شنب یومنا، سرد شد روز ما، فهو شنب و شانب و الاسم الشنبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
روز خنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْبْ)
گنبد. و از این است که گنبدی را که سلطان غازان در آذربایجان ساخته بود شنب غازان خوانند یعنی گنبدغازان. (برهان) (جهانگیری). خم بمعنی گنبد است. (انجمن آرا). گنبد باشد. (سروری) (رشیدی). گنبد بزرگ. (یادداشت مؤلف). طاق. قبه. رجوع به شنب غازان شود.
- شنب توحید، محلی در تبریز که صوفیه بدانجا گرد می آمده اند برای ذکر و سماع و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَمْ بَ)
فربه و ستبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). أسد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُمْ بَ)
درشت از هر چیزی. (منتهی الارب). ناهموار و درشت و صلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ / بِ)
شنبه را گویند که روز اول هفته است. (برهان) (آنندراج). روز شنبه. (جهانگیری). روز اول هفته یعنی روز شنبه. (ناظم الاطباء). یوم السبت. اول هفته:
ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبد
قصه فکنده زی باده بدست موبد.
اشنانی جویباری (از صحاح الفرس).
تو ز همه جهان به پیشی و نام
همچو ز جمع روزها شنبدی.
فرخی.
به فال نیک و به روز مبارک شنبد
نبید گیر و مده روزگار خویش به بد.
منوچهری.
بشادی روز رام و روز شنبد
فرودآمد به لشکرگاه موبد.
(ویس و رامین).
خیال خوش دهد زان دل بیازد
خیال زشت آرد دل بتندد
تویی آدینه و او وقت خطبه
ز آدینه جدا چون روز شنبد.
مولوی.
- یکشنبدی، یک شنبهی. منسوب به روز یکشنبه:
همین روزۀ پاک یکشنبدی
ز هر درپرستیدن ایزدی.
فردوسی.
و رجوع به شنبه و یکشنبه شود.
، گنبد. شنبد بمعنی گنبد و بهرام گور گنبد به هفت جا ساخته بوده است و هر گنبدی منسوب به ستاره ای و هر روز منسوب به آن ستاره با لباس مخصوص در گنبدی بسر بردی چنانکه گنبد ششم به روز پنجشنبه افتادی و روز هفتم که به گنبد هفتم رفتی آن را شش شنبه گفتی، نام جمعه که عربی است بعد از ظهور اسلام در هفته آورده اند و اصل آن یوم الزینه بود زیرا خود را با لباسهای خوب زینت میداده اند و عجم آن را روز آذینه گفتند که در پارسی بمعنی زینت است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). اما ظاهراً به معنی گنبد بر اساسی نباشد
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
بازیی است که به یک پای برجهند و لگد بر سینۀ دیگری زنند و بعضی شنتک دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
نام والد عبدالله و جد عثمان بن احمد دینوری و جدعبدالله بن احمد نهاوندی که محدثانند. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بُ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
عزالدین شیر. یکی از حکام کرد است که در برابر حملۀ تیموریان مقاومت شدید نمود و عاقبت به سال 789 هجری قمری تسلیم شد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 199)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
محمد بن احمد بن شنبوذ مجاب الدعوه و علی بن شنبوذ هر دو قاری اند. (منتهی الارب). و رجوع به الاوراق ص 62، 85، 139 شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ/ بِ / بِهْ)
شنبد. شنبذ. نام روز اول هفته باشد. (برهان). نام اولین روز ایام هفته است و تا شش روز مکرر شود. و آن را شنبد با دال نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). روز اول هفته. از کلمه عبری شبّت. سبت. (یادداشت مؤلف) : شیار، نام روز شنبه. (منتهی الارب) :
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه
تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال.
فرخی.
مانده میراث ز جدّانش از پارینه
شوخگن گشته، از شنبه و آدینه.
منوچهری.
شنبه آنجا که قسم شنبه بود
و آن دگرها چنان کز آن به بود.
نظامی.
فکر شنبه تلخ دارد جمعۀ اطفال را
عشرت امروز بی اندیشۀ فردا خوش است.
صائب.
- شنبه شب، شبی که فردای آن یکشنبه است
لغت نامه دهخدا
(شُمْ بَ)
نام چند منطقه است در نواحی غربی و جنوب شرقی فارس. (از فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(شُمْ بَ)
خنکی روز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ ذَ)
دهی به مصر. یاقوت در مشترک آورده که طنبذه دو موضعند، یکی از آن شهری است در صعید و دیگری موضعی است در اقلیم محمدیه به تونس. (منتهی الارب). رجوع به طنبذه شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ / بِ)
مصحف شنه. (حاشیۀ برهان چ معین). شیهۀ اسب را گویند و بعربی صهیل خوانند. (برهان). شیهۀ اسب باشد و آن را شنه نیز نامند و به تازی صهیل گویند. (جهانگیری). شیهۀ اسب. (ناظم الاطباء) ، آواز شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، در علم احکام نجوم رب آن زحل و منسوب به آن است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
نام روز اول هفته میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبذ
تصویر جنبذ
غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنبد
تصویر شنبد
اولین روز هفته: شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنب
تصویر شنب
خوشابی در دندان ها، بروت روز خنک گنبد قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبذ
تصویر نبذ
پیمان شکستن، نقض عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبذ
تصویر نبذ
((نَ بَ))
چیز اندک، کم، جمع انباذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنب
تصویر شنب
((شَ یا شُ))
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
((شَ بَ یا بِ))
روز اول هفته مسلمانان و یهودیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنبد
تصویر شنبد
((شَ بَ))
شنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
کیوان شید
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی