عار، ننگ، زشت ترین عیب شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشئوم، پاسبز، منحوس، مشوم، نامبارک، میشوم، نامیمون، خشک پی، بدیمن، مرخشه، سیاه دست، بدشگون، نحس، بداغر، بدقدم، سبز پا، سبز قدم، تخجّم، نافرّخ، شمال برای مثال زان که بی شکری بود شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی - ۷۳)
عار، ننگ، زشت ترین عیب شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مَشئوم، پاسَبز، مَنحوس، مَشوم، نامُبارَک، مَیشوم، نامِیمون، خُشک پِی، بَدیُمن، مَرَخشِه، سیاه دَست، بَدشُگون، نَحس، بَداُغُر، بَدقَدَم، سَبز پا، سَبز قَدَم، تَخَجُّم، نافَرُّخ، شِمال برای مِثال زان که بی شُکری بُوَد شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی - ۷۳)
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، شناو، آشناب، شناه، سباحت، آشناه، آشنا، اشنه، اشناه برای مثال بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور- صحاح الفرس - شنار)
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اِشناب، شِناو، آشناب، شِناه، سِباحَت، آشناه، آشِنا، اَشنَه، اِشناه برای مِثال بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور- صحاح الفرس - شنار)
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، آشناب، شنار، آشناه، اشنه، اشناب، آشنا، شناو، سباحت برای مثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اِشناه، آشناب، شِنار، آشناه، اَشنَه، اِشناب، آشِنا، شِناو، سِباحَت برای مِثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
شکارچی. صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج). نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب). قنیص. (مهذب الاسماء) : الدهر قناص و ماالانسان الا قنبره. رجوع به قناز شود
شکارچی. صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج). نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب). قنیص. (مهذب الاسماء) : الدهر قناص و ماالانسان الا قنبره. رجوع به قناز شود
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)