جدول جو
جدول جو

معنی شناح - جستجوی لغت در جدول جو

شناح
(شَ)
دراز و تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). دراز و تن دار از شتر. (از اقرب الموارد) ، بکر شناح، شتر جوانه. (منتهی الارب). شتر جوان و اصل آن شناحی به یاء و مخفف بود و بعلت التقاء ساکنین (میان یاءو تنوین) یاء حذف گردیده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شناح
(شِ)
مست. ج، شنح. (منتهی الارب). مست. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شناح
مست دراز تن دراز مردم
تصویری از شناح
تصویر شناح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنان
تصویر شنان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خرند، آذربو، خلخان، اشنیان، آذربویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناو
تصویر شناو
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، سباحت، اشناب، شنار، آشناه، شناه، اشنه، آشنا، آشناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنار
تصویر شنار
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، شناو، آشناب، شناه، سباحت، آشناه، آشنا، اشنه، اشناه برای مثال بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور- صحاح الفرس - شنار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، آشناب، شنار، آشناه، اشنه، اشناب، آشنا، شناو، سباحت برای مثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناس
تصویر شناس
پسوند متصل به واژه به معنای شناسنده مثلاً خداشناس، زرشناس، سخن شناس، نکته شناس، آشنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جناح
تصویر جناح
هر یک از دو سمت راست یا چپ در زمین بازی،
در امور نظامی هر یک از دو طرف لشکر که در میدان جنگ در سمت راست و چپ قلب قرار می گرفت، بال
جناح ایمن: جناح راست، میمنه
جناح ایسر: جناح چپ، میسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطاح
تصویر شطاح
گستاخ، بی شرم، در تصوف کسی که شطحیات می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنار
تصویر شنار
عار، ننگ، زشت ترین عیب
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشئوم، پاسبز، منحوس، مشوم، نامبارک، میشوم، نامیمون، خشک پی، بدیمن، مرخشه، سیاه دست، بدشگون، نحس، بداغر، بدقدم، سبز پا، سبز قدم، تخجّم، نافرّخ، شمال برای مثال زان که بی شکری بود شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی - ۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ حی ی)
دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب). شناحی و شناحی ّ، دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیه گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال: رجل شناح و رجل شناحی، مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی، شتر جوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شناخ
تصویر شناخ
دماغه کوه بینی کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناح
تصویر مناح
دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناح
تصویر قناح
کلون کلندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنار
تصویر شنار
ننگ و رسوایی کبک رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاح
تصویر شحاح
زفت، آزمند، اندک چون آب، شترکم شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناس
تصویر شناس
شناسنده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
بال، دست، بازو، جانب، کرانه، نفس چیزی گروهی از هر چیز گروهی از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاح
تصویر شطاح
ژاژ خای کلوک، گستاخ بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاح
تصویر شیاح
پرهیز کردن، کوشیدن، تنگی کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاح
تصویر شقاح
کبر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا سباحت آبورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنان
تصویر شنان
کنیه توز دشمنی کینه بیزاری آب سرد، آب پراکنده، ابر بارانریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناق
تصویر شناق
دراز بلند سر بند مشک از دوال، رشته، زه کمان، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناط
تصویر شناط
خوش آب و رنگ: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناح
تصویر جناح
((جَ))
بال، هر یک از دو طرف لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطاح
تصویر شطاح
((شَ طّ))
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناه
تصویر شناه
((ش هْ))
شنا، حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم و همآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناس
تصویر شناس
((ش))
آشنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنار
تصویر شنار
((شَ))
شاخه نورسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنار
تصویر شنار
((شَ))
عار، ننگ، زشت ترین عیب، در فارسی، شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جناح
تصویر جناح
((جُ))
گناه، بزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جناح
تصویر جناح
بال، پژیر، گناه
فرهنگ واژه فارسی سره
شناخت، هویّت
دیکشنری اردو به فارسی