- شموس
- پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
معنی شموس - جستجوی لغت در جدول جو
- شموس
- شمس ها، آفتابها، جمع واژۀ شمس
- شموس ((شُ))
- سرکش، چموش
- شموس ((شُ))
- جمع شمس، خورشیدها
- شموس
- چموش، سرکش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
خادم، عابد، طبقه و گروهی از روحانیون مسیحی، نام سردار ایرانی مسیحی در زمان پادشاهی نوشزاد فرزند انوشیروان پادشاه ساسانی
جمع رمس، گورها
خادم معبد، خادم
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
احاطه کردن، فرا گرفتن
جمع شمع، سپندار ها شماله ها شوخی کردن، بازی کردن، پراکندگی، ترک دادن چیزی را خندان بازیگر شوخ: زن
تند شتابان، شادمان
گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
هر چیز دروغین، به ویژه سوگند
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
همه را فرارسیدن، همه را فراگرفتن، احاطه کردن
خادم معبد، رتبۀ کلیسایی پایین تر از کشیش، خادم کلیسا
کار بی سامان، شیر درشت اندام، نارواکار نادانکار ندانمکار
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ. فرو شدن غایب شدن، باب فرو رفتن
پسر خوانده، ناپاک پرور
آفتاب، خورشید
رفعت و بلندی، علو، عز
روفان زدن (مسواک زدن)
آفتاب، خورشید، نود و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۵ آیه، ناقۀ صالح
فرانسوی خزه از میان لبان صفیری در آوردن (شبیه بصوت) برای نوازش کودک
((مُ وْ))
فرهنگ فارسی معین
دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحه نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی (واژه فرهنگستان)
کپل، سرین، باسن، کون