سرشیر. قیماق. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). سرشیر. (فرهنگ فارسی معین) ، اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند و غلظتی دارد. کال، شیری که بخودی خود و بدون دوشیدن از پستان بچکد. (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
سرشیر. قیماق. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). سرشیر. (فرهنگ فارسی معین) ، اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند و غلظتی دارد. کال، شیری که بخودی خود و بدون دوشیدن از پستان بچکد. (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
بوی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). مطلق بوی باشد خواه بوی گل و خواه بوی چیزدیگر. (از برهان)، بوی خوش. (ناظم الاطباء). عطر. بوی دلاویز. (یادداشت مؤلف) : شمۀ خلق توست آنک او را... سوزنی. ای امیری که شمۀ خلقت به همه خلق مشکبوی رود. سوزنی. قوت روان خسروان شمۀ خاک درگهش چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی. خاقانی. شمه ای از خاطرش گر بدمد صبح وار مهرۀ نوشین کند در دم افعی لعاب. خاقانی. شمه ای از سر دل حاصل خاقانی است کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او. خاقانی. صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند شمۀ لذت آن خوان به خراسان یابم. خاقانی. تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمّه ای از نفحات نفس یار بیار. حافظ. - شمه یافتن، بوی بردن. ملتفت شدن. درک کردن: در خود فروشده بود (امیر یوسف) سخت از حد گذشته که شمه ای یافته از مکروهی که پیش آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزمشاه شمه ای یافته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). ، مقدار بسیار اندک از بوی خوش. (ناظم الاطباء). بوی اندک. (آنندراج) (از غیاث)، کم. اندک. (ناظم الاطباء) (از برهان). اندک را گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی اندک که مشهور است لفظ عربی باشد مأخوذ از شم بمعنی بوییدن، مجازاً در فارسی بمعنی اندک و کم مستعمل شده. (از سراج اللغه) (غیاث) (از آنندراج). نمونه. (یادداشت مؤلف) : خم زلف تو دام کفر و دین است ز کارستان او یک شمه این است. حافظ. - شمه ای، اندکی. (فرهنگ فارسی معین). کمی. برخی. فصلی. قسمتی. بخشی. قدری. (یادداشت مؤلف) : اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود دراز گردد. (کلیله و دمنه). آنچه واجب الوجود در نهاداو موجود گردانیده بود از حلم و عفو و داد و جود و تربیت این معبود شمه ای تقریر داد. (تاریخ جهانگشای جوینی). در مقدمه شمه ای از این معانی تقریر رفته است. (تاریخ جهانگشای جوینی). بعد از آن برخاست عزم شاه کرد شاه را زآن شمه ای آگاه کرد. مولوی. گر بگویم شمه ای زآن زخمه ها جانها سر برزند از دخمه ها. مولوی. وزیر اندرین شمه ای راه برد به خبث این حکایت بر شاه برد. (بوستان). شمه ای از نعت او شنیدی. (گلستان). از حسن شمایل او شمه ای در حضرت ملک همی گفت. (گلستان). شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست آن حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند. حافظ. حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست که شمه ای ز بیانش به صد رساله برآید. حافظ. رجوع به شمت شود. ، عادت. طبیعت. خوی، رسم. طور. طریقه، ذره. ریزه، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. (ناظم الاطباء)
بوی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). مطلق بوی باشد خواه بوی گل و خواه بوی چیزدیگر. (از برهان)، بوی خوش. (ناظم الاطباء). عطر. بوی دلاویز. (یادداشت مؤلف) : شمۀ خلق توست آنک او را... سوزنی. ای امیری که شمۀ خلقت به همه خلق مشکبوی رود. سوزنی. قوت روان خسروان شمۀ خاک درگهش چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی. خاقانی. شمه ای از خاطرش گر بدمد صبح وار مهرۀ نوشین کند در دم افعی لعاب. خاقانی. شمه ای از سر دل حاصل خاقانی است کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او. خاقانی. صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند شمۀ لذت آن خوان به خراسان یابم. خاقانی. تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمّه ای از نفحات نفس یار بیار. حافظ. - شمه یافتن، بوی بردن. ملتفت شدن. درک کردن: در خود فروشده بود (امیر یوسف) سخت از حد گذشته که شمه ای یافته از مکروهی که پیش آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزمشاه شمه ای یافته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). ، مقدار بسیار اندک از بوی خوش. (ناظم الاطباء). بوی اندک. (آنندراج) (از غیاث)، کم. اندک. (ناظم الاطباء) (از برهان). اندک را گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی اندک که مشهور است لفظ عربی باشد مأخوذ از شم بمعنی بوییدن، مجازاً در فارسی بمعنی اندک و کم مستعمل شده. (از سراج اللغه) (غیاث) (از آنندراج). نمونه. (یادداشت مؤلف) : خم زلف تو دام کفر و دین است ز کارستان او یک شمه این است. حافظ. - شمه ای، اندکی. (فرهنگ فارسی معین). کمی. برخی. فصلی. قسمتی. بخشی. قدری. (یادداشت مؤلف) : اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود دراز گردد. (کلیله و دمنه). آنچه واجب الوجود در نهاداو موجود گردانیده بود از حلم و عفو و داد و جود و تربیت این معبود شمه ای تقریر داد. (تاریخ جهانگشای جوینی). در مقدمه شمه ای از این معانی تقریر رفته است. (تاریخ جهانگشای جوینی). بعد از آن برخاست عزم شاه کرد شاه را زآن شمه ای آگاه کرد. مولوی. گر بگویم شمه ای زآن زخمه ها جانها سر برزند از دخمه ها. مولوی. وزیر اندرین شمه ای راه برد به خبث این حکایت بر شاه برد. (بوستان). شمه ای از نعت او شنیدی. (گلستان). از حسن شمایل او شمه ای در حضرت ملک همی گفت. (گلستان). شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست آن حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند. حافظ. حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست که شمه ای ز بیانش به صد رساله برآید. حافظ. رجوع به شمت شود. ، عادت. طبیعت. خوی، رسم. طور. طریقه، ذره. ریزه، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. (ناظم الاطباء)
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
افساری است خاص که از طلا ونقره سازند و بر اسبان خاصه در وقت سواری بندند، و بعضی گویند رشمه ریسمان آن زنجیر است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رسن بلند مخصوص اسب. چیزی است که بر دهان اسب نهند. (یادداشت مؤلف)
افساری است خاص که از طلا ونقره سازند و بر اسبان خاصه در وقت سواری بندند، و بعضی گویند رشمه ریسمان آن زنجیر است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رسن بلند مخصوص اسب. چیزی است که بر دهان اسب نهند. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان ریکان بخش گرمسار شهرستان دماوند. سکنه 300 تن. آب آن از حبله رود. محصولات عمده غلات و بنشن. صنایع دستی قالیچه و گلیم و جاجیم بافی. راه از طریق ریکان کردوان ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان ریکان بخش گرمسار شهرستان دماوند. سکنه 300 تن. آب آن از حبله رود. محصولات عمده غلات و بنشن. صنایع دستی قالیچه و گلیم و جاجیم بافی. راه از طریق ریکان کردوان ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام قضائی است در انتهای شرقی سنجاق صاروخان از ولایت آدین که از جهت شمال غربی به قضای سلندی و از سوی مغرب به قضای قوله و از جانب جنوب غربی بقضای آلاشهر واز جهت جنوب شرقی به سنجاق دنزلی و از سمت مشرق به قضای عشاق از سنجاق کوتاهیه پیوسته بولایت خداوندگار محدود است. قسم اعظم اراضی این قضا کوهستان است و فقط در اطراف شهرک مرکز قضائی طاقماق و بویژه در طرف شمال آن و نیز در امتداد نهر گدیز که از وسط قضا جریان دارد برخی از جلگه ها مشاهده میشود. این نهر از سنجاق کوتاهیه می آید و قضا را از طرف مشرق به سوی مغرب می شکافد و در اندرون این قطعه از راست و چپ جویها و انهار بسیاری بدان می پیوندد که بزرگترین تمام آنها نهر اشمه است. این نهر از میان قصبۀ مرکز قضائی طاقماق میگذرد. اراضی این سرزمین حاصلخیز است، و انواع گوناگون حبوبات و میوه ها و سبزیها در آنها بعمل می آید. از قضای آلاشهر که انتهای خطآهن کنونی میباشد راه شوسۀ مربوط به مرکز ساخته شده است. در مرکز این قضا نوعی قالی بسیار مرغوب می بافند و ناحیۀ کوره در طرف شمال این قضا دیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی) نهری است در قضای اشمه بهمین نام که از میان قصبۀ مرکز قضائی طاقماق میگذرد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به مادۀ ماقبل شود
نام قضائی است در انتهای شرقی سنجاق صاروخان از ولایت آدین که از جهت شمال غربی به قضای سلندی و از سوی مغرب به قضای قوله و از جانب جنوب غربی بقضای آلاشهر واز جهت جنوب شرقی به سنجاق دنزلی و از سمت مشرق به قضای عشاق از سنجاق کوتاهیه پیوسته بولایت خداوندگار محدود است. قسم اعظم اراضی این قضا کوهستان است و فقط در اطراف شهرک مرکز قضائی طاقماق و بویژه در طرف شمال آن و نیز در امتداد نهر گدیز که از وسط قضا جریان دارد برخی از جلگه ها مشاهده میشود. این نهر از سنجاق کوتاهیه می آید و قضا را از طرف مشرق به سوی مغرب می شکافد و در اندرون این قطعه از راست و چپ جویها و انهار بسیاری بدان می پیوندد که بزرگترین تمام آنها نهر اشمه است. این نهر از میان قصبۀ مرکز قضائی طاقماق میگذرد. اراضی این سرزمین حاصلخیز است، و انواع گوناگون حبوبات و میوه ها و سبزیها در آنها بعمل می آید. از قضای آلاشهر که انتهای خطآهن کنونی میباشد راه شوسۀ مربوط به مرکز ساخته شده است. در مرکز این قضا نوعی قالی بسیار مرغوب می بافند و ناحیۀ کوره در طرف شمال این قضا دیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی) نهری است در قضای اشمه بهمین نام که از میان قصبۀ مرکز قضائی طاقماق میگذرد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به مادۀ ماقبل شود
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل