معنی بشمه
- بشمه (بَ مَ / مِ)
- بشم. بشیمه. پوستی که هنوز آنرا دباغت نکرده باشند. (برهان) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوست خام که آنرا سیرم گویند. (سروری) (شعوری ج 1 ورق 196). پوست خام پیراسته. (ظ. نه پیراسته) که آنرا سیرم نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). پوست دباغت نشده. (فرهنگ نظام). و رجوع به بشیمه شود.
