مأخوذ از شمار. شماره: و کسری انوشروان بفرمود تا به سه دفعه بستانند (خراج را) و در سرایی که آن را سرای سمره گفتندی جمع کنند و مراد به سمره، سه نجم و دفعات است و بعضی دیگر گویندکه آن سرای را شمره می گفتند مأخوذ از شمار از سخن اهل عجم که آن حساب و شمار است. (ترجمه تاریخ قم ص 180). رجوع به شمرج شود
مأخوذ از شمار. شماره: و کسری انوشروان بفرمود تا به سه دفعه بستانند (خراج را) و در سرایی که آن را سرای سمره گفتندی جمع کنند و مراد به سمره، سه نجم و دفعات است و بعضی دیگر گویندکه آن سرای را شمره می گفتند مأخوذ از شمار از سخن اهل عجم که آن حساب و شمار است. (ترجمه تاریخ قم ص 180). رجوع به شمرج شود
شمرده. مرخم شمرده. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمرده شود. - ناشمرد، ناشمرده. سنجیده نشده. بیحساب. بیمر: یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد قفیزی پر از کنجد ناشمرد. نظامی
شمرده. مرخم شمرده. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمرده شود. - ناشمرد، ناشمرده. سنجیده نشده. بیحساب. بیمر: یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد قفیزی پر از کنجد ناشمرد. نظامی
از مهتران ترسا که موی میانۀ سر خود را بتراشد جهت ملازمت بیعت. ج، شمامسه. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج). مهتر ترسایان در بلاد اسلام بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. (یادداشت مؤلف). شماس از عبری ’شماشا’ (شماس، خادم و عابد) مشتق از شمش است بمعنی (خدمت کرد، آفتاب را پرستید، نماز گزارد). شماسها در سازمان کلیسا گروهی از روحانیون بودند که شغل آنان توجه به فقرا بود و بعدها کشیشان را گفتند. (از ذیل برهان چ معین). شماس از زبان آرامیه گرفته شده است. (از نشوءاللغه ص 69). شماس از لغت سریانی است بمعنی خادم، و آن مقام دین مسیحی است پایین تر از کشیش. (از اقرب الموارد). عدل ترسایان. (السامی فی الاسامی). شاگرد قسیس بود. (بیان الادیان). شماس در مرتبۀ دون قسیس باشد و کلمه سریانی بمعنی خادم است. (از فرهنگ جهانگیری) : کنیزک به دادار سوگند خورد به زنار شماس هفتادگرد. فردوسی. به زنار شماس و روح القدس کزین پس مرا خاک در اندلس. فردوسی. به ناقوس و به زنار و به قندیل به یوحنا و شماس و بحیرا. خاقانی. ، یک طبقه از روحانیون مانوی را گفته اند و این کلمه اصلش سریانی است. (از فرهنگ لغات شاهنامه). این کلمه از دورۀ آفتاب پرستی مانده و از مانویان است و اصل آن شمس است و سپس مسیحیان آنرا بمعنی نوین نقل داده اند (مقامی پس از بطریق). (یادداشت مؤلف) ، معرب از عبری از کلمه شماشا، خادم معبد آفتاب. (فرهنگ فارسی معین) ، خادم معبد و کلیسا. (فرهنگ فارسی معین)
از مهتران ترسا که موی میانۀ سر خود را بتراشد جهت ملازمت بیعت. ج، شَمامِسَه. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج). مهتر ترسایان در بلاد اسلام بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. (یادداشت مؤلف). شماس از عبری ’شماشا’ (شماس، خادم و عابد) مشتق از شمش است بمعنی (خدمت کرد، آفتاب را پرستید، نماز گزارد). شماسها در سازمان کلیسا گروهی از روحانیون بودند که شغل آنان توجه به فقرا بود و بعدها کشیشان را گفتند. (از ذیل برهان چ معین). شماس از زبان آرامیه گرفته شده است. (از نشوءاللغه ص 69). شماس از لغت سریانی است بمعنی خادم، و آن مقام دین مسیحی است پایین تر از کشیش. (از اقرب الموارد). عدل ترسایان. (السامی فی الاسامی). شاگرد قسیس بود. (بیان الادیان). شماس در مرتبۀ دون قسیس باشد و کلمه سریانی بمعنی خادم است. (از فرهنگ جهانگیری) : کنیزک به دادار سوگند خورد به زنار شماس هفتادگرد. فردوسی. به زنار شماس و روح القدس کزین پس مرا خاک در اندلس. فردوسی. به ناقوس و به زنار و به قندیل به یوحنا و شماس و بحیرا. خاقانی. ، یک طبقه از روحانیون مانوی را گفته اند و این کلمه اصلش سریانی است. (از فرهنگ لغات شاهنامه). این کلمه از دورۀ آفتاب پرستی مانده و از مانویان است و اصل آن شمس است و سپس مسیحیان آنرا بمعنی نوین نقل داده اند (مقامی پس از بطریق). (یادداشت مؤلف) ، معرب از عبری از کلمه شماشا، خادم معبد آفتاب. (فرهنگ فارسی معین) ، خادم معبد و کلیسا. (فرهنگ فارسی معین)
شماساس. نام یکی از سران سپاه افراسیاب که او را قارن بکشت در زمان کی قباد. (یادداشت مؤلف) : سپهدار شماس پیش اندرون سپاهی همه دست شسته به خون. فردوسی نام کسی که کیش آتش پرستی را وضع کرد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (غیاث) (از آنندراج) خلیل افندی. او راست ترجمه تاریخ حرب الانکلیز و الحبشه. (از معجم المطبوعات مصر)
شماساس. نام یکی از سران سپاه افراسیاب که او را قارن بکشت در زمان کی قباد. (یادداشت مؤلف) : سپهدار شماس پیش اندرون سپاهی همه دست شسته به خون. فردوسی نام کسی که کیش آتش پرستی را وضع کرد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (غیاث) (از آنندراج) خلیل افندی. او راست ترجمه تاریخ حرب الانکلیز و الحبشه. (از معجم المطبوعات مصر)
دهی است از دهستان کنارک بخش شهرستان چاه بهار. سکنۀ آن 350 تن. آب آنجا از چاه و باران. محصول عمده آنجا غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان کنارک بخش شهرستان چاه بهار. سکنۀ آن 350 تن. آب آنجا از چاه و باران. محصول عمده آنجا غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام فرقه ای است منسوب به شمرالمرجی ٔ و از فرق مرجئۀ قدریه بشمارند. به عقیدۀ آنان ایمان عبارت است از معرفت به خدا، محبت و فروتنی نسبت بدو با قلب و اقرار به اینکه او یکی است و همتا ندارد و اینکه پیغمبران دلیل آوردند اقرار بدانها و تصدیق آنها واجب و از ایمان است، ولی معرفت بدانچه از سوی خدا آمده است داخل در ایمان نیست. و هر خصلتی از خصائل ایمان نه کل ایمان است و نه جزءآن. (از لباب الانساب). رجوع به شمریه و مرجئه شود
نام فرقه ای است منسوب به شمرالمرجی ٔ و از فرق مرجئۀ قدریه بشمارند. به عقیدۀ آنان ایمان عبارت است از معرفت به خدا، محبت و فروتنی نسبت بدو با قلب و اقرار به اینکه او یکی است و همتا ندارد و اینکه پیغمبران دلیل آوردند اقرار بدانها و تصدیق آنها واجب و از ایمان است، ولی معرفت بدانچه از سوی خدا آمده است داخل در ایمان نیست. و هر خصلتی از خصائل ایمان نه کل ایمان است و نه جزءآن. (از لباب الانساب). رجوع به شمریه و مرجئه شود
سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: تمرس بالشی ٔ، ای احتک به، سوده گردید به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خویشتن به چیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازی کردن به چیزی: تمرس بدینه، تلعب به و عبث به کمایعبث البعیر و بالشجره یتحکک بها. (از اقرب الموارد) ، ممارست کردن به چیزی. (از اقرب الموارد) : تمرست بالاّفات. (متنبی از اقرب الموارد) ، زدن به چیزی، متعرض کسی شدن به شر، آلودن خود را به بوی خوش، گاهگاه خوردن شتر درخت را، تیز کردن گاو نر شاخها را با درخت. (از اقرب الموارد)
سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: تمرس بالشی ٔ، ای احتک به، سوده گردید به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خویشتن به چیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازی کردن به چیزی: تمرس بدینه، تلعب به و عبث به کمایعبث البعیر و بالشجره یتحکک بها. (از اقرب الموارد) ، ممارست کردن به چیزی. (از اقرب الموارد) : تمرست بالاَّفات. (متنبی از اقرب الموارد) ، زدن به چیزی، متعرض کسی شدن به شر، آلودن خود را به بوی خوش، گاهگاه خوردن شتر درخت را، تیز کردن گاو نر شاخها را با درخت. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ شمس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شمس که بمعنی آفتاب است. (غیاث) (آنندراج) : السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمس شود، جمع واژۀ شموس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شموس شود
جَمعِ واژۀ شَمس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شمس که بمعنی آفتاب است. (غیاث) (آنندراج) : السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمس شود، جَمعِ واژۀ شَموس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شَموس شود
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها