جدول جو
جدول جو

معنی شمرس - جستجوی لغت در جدول جو

شمرس(شَ رَ)
قسمی خار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماس
تصویر شماس
(پسرانه)
خادم، عابد، طبقه و گروهی از روحانیون مسیحی، نام سردار ایرانی مسیحی در زمان پادشاهی نوشزاد فرزند انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیس
تصویر شمیس
(دخترانه)
مصغر شمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شموس
تصویر شموس
شمس ها، آفتابها، جمع واژۀ شمس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماس
تصویر شماس
خادم معبد، رتبۀ کلیسایی پایین تر از کشیش، خادم کلیسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموس
تصویر شموس
چموش، سرکش
فرهنگ فارسی عمید
(شُ مَ رَ)
مأخوذ از شمار. شماره: و کسری انوشروان بفرمود تا به سه دفعه بستانند (خراج را) و در سرایی که آن را سرای سمره گفتندی جمع کنند و مراد به سمره، سه نجم و دفعات است و بعضی دیگر گویندکه آن سرای را شمره می گفتند مأخوذ از شمار از سخن اهل عجم که آن حساب و شمار است. (ترجمه تاریخ قم ص 180). رجوع به شمرج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ رَ)
رازیانه. (ناظم الاطباء). رازیانج. (از اقرب الموارد). رجوع به رازیانه، رازیانج و شمر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ رِ)
شمردن. (ناظم الاطباء). شمارش
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ / مُ)
شمرده. مرخم شمرده. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمرده شود.
- ناشمرد، ناشمرده. سنجیده نشده. بیحساب. بیمر:
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد
قفیزی پر از کنجد ناشمرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
جامه و جل نازک و تنک بافته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامۀ باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ / شِ مِ / شُ مُ ری ی)
مرد هشیار کارگزار کارآزمودۀ جلد و چابک. (ناظم الاطباء). آزموده کار دانای امور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شمر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَرْ رَ)
روزی است در عجم که در آن سه بار خراج گیرند و سمرج عربی از آن مأخوذ است. (از المعرب جوالیقی ص 184). رجوع به شمره و سمرج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
گندم گونی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
از مهتران ترسا که موی میانۀ سر خود را بتراشد جهت ملازمت بیعت. ج، شمامسه. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج). مهتر ترسایان در بلاد اسلام بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. (یادداشت مؤلف). شماس از عبری ’شماشا’ (شماس، خادم و عابد) مشتق از شمش است بمعنی (خدمت کرد، آفتاب را پرستید، نماز گزارد). شماسها در سازمان کلیسا گروهی از روحانیون بودند که شغل آنان توجه به فقرا بود و بعدها کشیشان را گفتند. (از ذیل برهان چ معین). شماس از زبان آرامیه گرفته شده است. (از نشوءاللغه ص 69). شماس از لغت سریانی است بمعنی خادم، و آن مقام دین مسیحی است پایین تر از کشیش. (از اقرب الموارد). عدل ترسایان. (السامی فی الاسامی). شاگرد قسیس بود. (بیان الادیان). شماس در مرتبۀ دون قسیس باشد و کلمه سریانی بمعنی خادم است. (از فرهنگ جهانگیری) :
کنیزک به دادار سوگند خورد
به زنار شماس هفتادگرد.
فردوسی.
به زنار شماس و روح القدس
کزین پس مرا خاک در اندلس.
فردوسی.
به ناقوس و به زنار و به قندیل
به یوحنا و شماس و بحیرا.
خاقانی.
، یک طبقه از روحانیون مانوی را گفته اند و این کلمه اصلش سریانی است. (از فرهنگ لغات شاهنامه). این کلمه از دورۀ آفتاب پرستی مانده و از مانویان است و اصل آن شمس است و سپس مسیحیان آنرا بمعنی نوین نقل داده اند (مقامی پس از بطریق). (یادداشت مؤلف) ، معرب از عبری از کلمه شماشا، خادم معبد آفتاب. (فرهنگ فارسی معین) ، خادم معبد و کلیسا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
شماساس. نام یکی از سران سپاه افراسیاب که او را قارن بکشت در زمان کی قباد. (یادداشت مؤلف) :
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون.
فردوسی
نام کسی که کیش آتش پرستی را وضع کرد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (غیاث) (از آنندراج)
خلیل افندی. او راست ترجمه تاریخ حرب الانکلیز و الحبشه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
توسنی کردن اسب. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پشت نادادن اسب. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). توسنی اسب. (ناظم الاطباء) :
رای او از فلک نشاند حرور
حلم او از زمانه برد شماس.
مسعودسعد.
رجوع به شموس شود، پدید کردن دشمنی را برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ابا و امتناع کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
دهی است از دهستان کنارک بخش شهرستان چاه بهار. سکنۀ آن 350 تن. آب آنجا از چاه و باران. محصول عمده آنجا غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
رفتار مرد فاسد و تباهکار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
مرد قوی سخت و توانا، شتابنده و سریع در نوبت آب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، سیر سخت. (منتهی الارب). حرکت و سیر شدید. (از اقرب الموارد) ، روز شدید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایام. (اقرب الموارد) ، مرد دشوارخوی قوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ مَ)
جرنفش شاعر. ابن عبده بن امروءالقیس بن زید. منسوب است به شمر بن عبد جذیمه... و آن بطنی است از بطنهای طی ٔ. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ مَ ری ی / شِمْ مَ ری ی)
مرد رسا و آزموده کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و چابک خویشتن ورچیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام فرقه ای است منسوب به شمرالمرجی ٔ و از فرق مرجئۀ قدریه بشمارند. به عقیدۀ آنان ایمان عبارت است از معرفت به خدا، محبت و فروتنی نسبت بدو با قلب و اقرار به اینکه او یکی است و همتا ندارد و اینکه پیغمبران دلیل آوردند اقرار بدانها و تصدیق آنها واجب و از ایمان است، ولی معرفت بدانچه از سوی خدا آمده است داخل در ایمان نیست. و هر خصلتی از خصائل ایمان نه کل ایمان است و نه جزءآن. (از لباب الانساب). رجوع به شمریه و مرجئه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ رِ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). دروغزن. (مهذب الاسماء) ، ناکس. فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: تمرس بالشی ٔ، ای احتک به، سوده گردید به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خویشتن به چیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازی کردن به چیزی: تمرس بدینه، تلعب به و عبث به کمایعبث البعیر و بالشجره یتحکک بها. (از اقرب الموارد) ، ممارست کردن به چیزی. (از اقرب الموارد) : تمرست بالاّفات. (متنبی از اقرب الموارد) ، زدن به چیزی، متعرض کسی شدن به شر، آلودن خود را به بوی خوش، گاهگاه خوردن شتر درخت را، تیز کردن گاو نر شاخها را با درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شمس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شمس که بمعنی آفتاب است. (غیاث) (آنندراج) : السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمس شود، جمع واژۀ شموس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شموس شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرج
تصویر شمرج
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرش
تصویر شمرش
شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماس
تصویر شماس
خادم معبد، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرس
تصویر بمرس
فرانسوی سوادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماس
تصویر شماس
((شَ مّ))
از اصل سریانی به معنی خادم کلیسا، مقامی پایین تر از کشیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شموس
تصویر شموس
((شُ))
جمع شمس، خورشیدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شموس
تصویر شموس
((شُ))
سرکش، چموش
فرهنگ فارسی معین