جدول جو
جدول جو

معنی شمخر - جستجوی لغت در جدول جو

شمخر
(شُمْ مَ)
مرد متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). ادی شیر می نویسد: گمان میکنم این کلمه هم مأخوذ از شمختر باشد. (الفاظ الفارسیه از ص 102) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمر
تصویر شمر
شمردن، شمرنده، پسوند متصل به واژه به معنای شمارنده مثلاً ستاره شمر، روزشمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمر
تصویر شمر
آبگیر، تالاب، برای مثال همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران - ۱۱۱)، حوض کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمار
تصویر شمار
عدد، حساب، نمره، حد و اندازه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ خَ)
بسیار دراز. (منتهی الارب). رجوع به شمخاط و شمخوط شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
رجل شمر، مرد آزموده کار رسا ودانای در امور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دانای امور. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد سخی. (ناظم الاطباء). جوانمرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِمْ مِ)
شر شمر، بدی سخت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بدی شدید. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ تَ / تِ)
خریدار شر. کسی که در امور متنازع فیه با دادن وجهی به یکی از متداعیان حق او را بخرد و در همه مراحل تا حصول نتیجۀ نهائی خود را جانشین او سازد
لغت نامه دهخدا
(شَمْ مو)
الماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِمْ می)
دانای امور. آزموده کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد جلد خویشتن ورچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
دهی است از دهستان کنارک بخش شهرستان چاه بهار. سکنۀ آن 350 تن. آب آنجا از چاه و باران. محصول عمده آنجا غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
رازیانه (لغت مصری است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رازیانج. رازیانه. شمر. (یادداشت مؤلف). رازیانه که بادیان باشد. (از برهان). رجوع به رازیانه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام درختی است کوتاه و بسیار سخت که پیشه وران از آن دستۀ افزار و دست افزار سازند. (برهان) ، انیسون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ تَ)
ناکس. بداختر. معرب شوم اختر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منحوس. معرب شوم اختر یعنی منحوس طالع. (از الالفاظ الفارسیه المعربه ادی شیر) ، لئیم. (از اقرب الموارد) (الالفاظ الفارسیه المعربه)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُمْ مَ)
بلندنظر، فربه و ستبر از مردم و از شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
عبدالله بن مسعود بن غافل بن حبیب بن شمخ. از بزرگان صحابه و فقیهان و منسوب به شمخ بن فاربن مخزوم... بود. (از لباب الانساب). اصطلاح صحابه، جمع «صحابی»، به گروهی از مسلمانان صدر اسلام گفته می شود که با پیامبر اسلام (ص) همراه بودند، ایمان آوردند و در اسلام باقی ماندند. این افراد تأثیر عمیقی در شکل گیری جامعه اسلامی، نگارش قرآن، و گسترش اصول عقاید اسلامی داشتند. از نظر تاریخی و مذهبی، صحابه منبعی معتبر برای شناخت دین و آموزه های پیامبر اکرم محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ ذَ)
سیرشتاب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شمذار و شمذاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ خِرر)
کوه بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
شمارنده. تعدادکننده و همیشه به صورت مرکب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). شمارنده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). مخفف شمار و شمرنده و همیشه بصورت ترکیب آید، چون: ستاره شمر، اخترشمر، دینارشمر. (یادداشت مؤلف).
- ستاره شمر، ستاره شناس. منجم. (یادداشت مؤلف) :
به سام نریمان ستاره شمر
چنین گفت کای گرد زرین کمر.
فردوسی.
رجوع به مادۀ ستاره شمر شود.
، امر به شمردن. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(ضُمْ مَ)
مرد متکبر ستبر فربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برابر باد ایستادن، پشت بسوی باد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی آوردن شتر به سوی گیاه سبز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمختر
تصویر شمختر
بر گرفته از فارسی در تازی شوم اختر شوم تازی است: بد اختر نا کس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمار
تصویر شمار
حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمخر
تصویر تمخر
برابر باد ایستادن، پشت به باد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمر
تصویر شمر
شمارنده و تعداد کننده، اختر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمخر
تصویر جمخر
کاواک میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخر
تصویر زمخر
نای، نایدیس درختان میان تهی، والاگاه، کاواک: استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخره
تصویر شمخره
بزرگ منشی منی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمار
تصویر شمار
((شُ))
حساب، حد، اندازه، عدد، نمره
فرهنگ فارسی معین
((شَ. خَ))
کسی که ملک و مال مورد اختلاف یا چک و سفته برگشتی را از صاحبانشان به بهای ارزان می خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمر
تصویر شمر
((شَ مَ))
آبگیر، حوض کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمر
تصویر شمر
((ش))
شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع)، شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو
شمر هم جلودار کسی نبودن: کنایه از هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمار
تصویر شمار
تعداد، جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
رقم، عدد، نمره، اندازه، حد، شماره، عداد، حساب، آمار، تعداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد