جدول جو
جدول جو

معنی شماس - جستجوی لغت در جدول جو

شماس
(پسرانه)
خادم، عابد، طبقه و گروهی از روحانیون مسیحی، نام سردار ایرانی مسیحی در زمان پادشاهی نوشزاد فرزند انوشیروان پادشاه ساسانی
تصویری از شماس
تصویر شماس
فرهنگ نامهای ایرانی
شماس
خادم معبد، رتبۀ کلیسایی پایین تر از کشیش، خادم کلیسا
تصویری از شماس
تصویر شماس
فرهنگ فارسی عمید
شماس
(شَمْ ما)
شماساس. نام یکی از سران سپاه افراسیاب که او را قارن بکشت در زمان کی قباد. (یادداشت مؤلف) :
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون.
فردوسی
نام کسی که کیش آتش پرستی را وضع کرد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (غیاث) (از آنندراج)
خلیل افندی. او راست ترجمه تاریخ حرب الانکلیز و الحبشه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
شماس
(شَمْ ما)
از مهتران ترسا که موی میانۀ سر خود را بتراشد جهت ملازمت بیعت. ج، شمامسه. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج). مهتر ترسایان در بلاد اسلام بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. (یادداشت مؤلف). شماس از عبری ’شماشا’ (شماس، خادم و عابد) مشتق از شمش است بمعنی (خدمت کرد، آفتاب را پرستید، نماز گزارد). شماسها در سازمان کلیسا گروهی از روحانیون بودند که شغل آنان توجه به فقرا بود و بعدها کشیشان را گفتند. (از ذیل برهان چ معین). شماس از زبان آرامیه گرفته شده است. (از نشوءاللغه ص 69). شماس از لغت سریانی است بمعنی خادم، و آن مقام دین مسیحی است پایین تر از کشیش. (از اقرب الموارد). عدل ترسایان. (السامی فی الاسامی). شاگرد قسیس بود. (بیان الادیان). شماس در مرتبۀ دون قسیس باشد و کلمه سریانی بمعنی خادم است. (از فرهنگ جهانگیری) :
کنیزک به دادار سوگند خورد
به زنار شماس هفتادگرد.
فردوسی.
به زنار شماس و روح القدس
کزین پس مرا خاک در اندلس.
فردوسی.
به ناقوس و به زنار و به قندیل
به یوحنا و شماس و بحیرا.
خاقانی.
، یک طبقه از روحانیون مانوی را گفته اند و این کلمه اصلش سریانی است. (از فرهنگ لغات شاهنامه). این کلمه از دورۀ آفتاب پرستی مانده و از مانویان است و اصل آن شمس است و سپس مسیحیان آنرا بمعنی نوین نقل داده اند (مقامی پس از بطریق). (یادداشت مؤلف) ، معرب از عبری از کلمه شماشا، خادم معبد آفتاب. (فرهنگ فارسی معین) ، خادم معبد و کلیسا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شماس
(تَ یَ)
توسنی کردن اسب. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پشت نادادن اسب. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). توسنی اسب. (ناظم الاطباء) :
رای او از فلک نشاند حرور
حلم او از زمانه برد شماس.
مسعودسعد.
رجوع به شموس شود، پدید کردن دشمنی را برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ابا و امتناع کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شماس
خادم معبد، خادم
تصویری از شماس
تصویر شماس
فرهنگ لغت هوشیار
شماس
((شَ مّ))
از اصل سریانی به معنی خادم کلیسا، مقامی پایین تر از کشیش
تصویری از شماس
تصویر شماس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمسا
تصویر شمسا
(دخترانه)
شمس (عربی) + ا (فارسی)، منسوب یه خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیس
تصویر شمیس
(دخترانه)
مصغر شمس
فرهنگ نامهای ایرانی
(نُ خوا / خا)
آفتاب ناک شدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اشماس روز، پیدا بودن خورشید در آن. (از المنجد). به آفتاب شدن روز. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
ابومنصور احمد بن محمود بن اسحاق مقری شماسی. او قرآن را نزد ابوحفص کتانی خواند و از او روایت کرد و خطیب ابوبکر قرآن را بر وی خواند. شماسی به سال 430 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
منسوب است به دو جا در بغداد، یکی باب الشماسیه است و دومی درب شماس. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمام
تصویر شمام
بسیار بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامس
تصویر شامس
آفتابی، توسن اسپ، تندخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمال
تصویر شمال
طبع، خوی، عادت خلق، چپ مقابل جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمان
تصویر شمان
گریان و نوحه کنان و زاری کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمات
تصویر شمات
تک ندارد سر شکستگان سر کوفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماج
تصویر شماج
نان جو، تفاله انگور، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سرفراز، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمار
تصویر شمار
حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماص
تصویر شماص
رفتن به شتاب گریز در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماع
تصویر شماع
کسی که شمع میسازد و شغل وی ساختن شمع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراس
تصویر شراس
پارسی تازی شگته به شیوه قلب سریش چسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماس
تصویر دماس
پوشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماس
تصویر تماس
یکدیگر را بسودن، جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماس
تصویر خماس
پنج پنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماس
تصویر آماس
برآمدی وورم عضوی از اعضای بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماس
تصویر اشماس
آفتابناکی رماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناس
تصویر شناس
شناسنده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمار
تصویر شمار
تعداد، جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مماس
تصویر مماس
بهم ساییده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمال
تصویر شمال
اپاختر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماس
تصویر آماس
ورم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تماس
تصویر تماس
پرماس، سودن، برخورد
فرهنگ واژه فارسی سره