جدول جو
جدول جو

معنی شمارگاه - جستجوی لغت در جدول جو

شمارگاه
(شُ)
موقف. مقام. (یادداشت مؤلف) ، دفترخانه. (ناظم الاطباء) ، دیوان محاسبات. (یادداشت مؤلف). آخرین محکمۀ قضاوت. (ناظم الاطباء) : کاشکی تا من خاک بودمی... و مرا به شمارگاه نیاوردندی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 466). رجوع به شمارکار شود، موقف در قیامت. آنجا که حساب پرسند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
آماج خانه، نشانه گاه، جای نشانۀ تیر، میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی، برای مثال زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی - ۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
جای نماز گزاردن، مصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارگیاه
تصویر مارگیاه
مارچوبه، گیاهی علفی و پایا با ساقه های ترد و گوشتی که مصرف خوراکی دارد، هلیون، هلیوم، اسفراج، مارگیاه
فرهنگ فارسی عمید
اداره یا محلی که آنچه برای ارتش از خواربار و پوشاک لازم است در آنجا آماده و فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
جای آرام گرفتن و ساکن شدن، منزل، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
جایگاه گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ربیع. (مهذب الاسماء). فصل بهار. مقابل تابستانگاه یا پائیزگاه یا زمستانگاه. (از فرهنگ فارسی معین) :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با بختو.
رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1068).
و بهارگاه سوی غزنین برویم. (تاریخ بیهقی). پژند... دربهارگاه پدید آید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و چندان مدت که توقف می کرد به انتظار بهارگاه بود در بیابان آب و گیاه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). و پادشاه زادگان و خویشان که در آن نزدیکی بودند تمامت در موافقت بهارگاه قراقورم چون ثریا جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و بهارگاه ارغون آقا بارگاهی هزار میخی زر اندر زر و خرگاهی عالی. (تاریخ رشیدی). گوئیم لفظ هوادلیل بود بر سه معنی، با یکی هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه. (هدایهالمتعلمین). و آنرا باید به بهارگاه ببرند تا دیگر باره برآید. (فلاحت نامه) ، سخن بیهوده نمودن
لغت نامه دهخدا
آماج، نشانه گاه:
سرشک دیده برخسار تو فروبارد
هر آنگهی که بر آماجگاه او گذری،
عماره،
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان،
فرخی،
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان،
اسدی،
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگربرکنده پنداری به آماج و کلند،
سوزنی،
چو خاک آماجگاه تیر گشته،
نظامی،
، نشانه، میدانی که در آن نشانه نهند مشق و ورزش تیراندازی را:
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار،
فرخی،
، آنجا که شیار کنند، زمین شیاریده، مجازاً، دنیا، ملک، سریر ملک:
چو الب ارسلان جان بجان بخش داد ...
بتربت سپردندش از تاجگاه
نه جای نشستن بد آماجگاه،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه).
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان).
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی (از آنندراج).
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان:
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که گیاهی علفی و بالارونده و پایا وزیبا است. ارتفاعش بین 70 تا 90 سانتیمتر و دارای شاخه های تقریبا چوبی و صاف است که بحالت وحشی در غالب آب و هواها تکثیر حاصل کرده است وبسبب زیبابودن مورد توجه و پرورش قرار میگیرد. برروی ساقه های نازک واستوانه یی شکل این گیاه خطوط بسیار ظریف قابل تشخیص است. برگهای آن بصورت فلسهایی است که از بغل آنها شاخه های باریک و دراز بصورت دسته های 3 تا 8 تایی برنگ سبز دورهم گرد آمده از نظر شکل ظاهری به برگهایی نازک و ظریف شباهت دارند. گلهای مارچوبه در فاصله ماههای خرداد و تیر ظاهر میشوند و وضع آویخته ورنگ سبز مایل بزرد دارند. میوه اش قرمز و زیبا و محتوی دانه های متعدد است. ساقه های مارچوبه از سبزیهای خوراکی لذیذ و مطلوب است. از ساقه زیر زمینی این گیاه استفاده دارویی نیز بعمل میاید (دارای اثر مدر است)، از این گیاه در حدود 40 گونه شناخته شده که همه متعلق بنواحی گرم و معتدل کره زمینند. در ترکیب انساج این گیاه مواد مختلف از قبیل رزین قند مانیت آسپاراژین و املاح پتاسیم و غیره موجود است هلیون: کشک کشک الماز اسفرک اسفراج اسفاراج سپارک تاکرون خشب الحیه یرموع هلیوم جنجل ضغبوس اسفرج اسپراغس اسفرغس یرامیع صوف الحیر صمد اسفراک مار گیاه: گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ک (خاقانی. عبد. 590)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار گاه
تصویر شکار گاه
محل شکار جای صید کردن آن جا که صید فراوان باشد نجیر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
هر جائی که در آن نماز خوانند، مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارگاه
تصویر مزارگاه
زیارتگاه، جای زیارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
مسکن و منزل و خانه و ماوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
نشانه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگاه
تصویر بهارگاه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بخشی از اداره شهری که در آن بیماران تهیدست را مداوا کنندپست امدادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
((شَ))
هنگام شب، جایگاه چهارپایان و گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمارخواه
تصویر شمارخواه
((~. خا))
آن که حساب کارها و اعمال طلبد، خدای تعالی، دیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتارگاه
تصویر کشتارگاه
سلاخ خانه، مذبح، جای کشتن جانوران گوشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
نشانه گاه، میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمارنده
تصویر شمارنده
کنتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشتارگاه
تصویر کشتارگاه
مسلخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
مصلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمارگان
تصویر شمارگان
تیراژ، تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
صیدگاه، نخجیرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد