جدول جو
جدول جو

معنی آماجگاه

آماجگاه
نشانه گاه، میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی
تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آماجگاه

آماجگاه

آماجگاه
آماج خانه، نشانه گاه، جای نشانۀ تیر، میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی، برای مِثال زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی - ۵۵)
آماجگاه
فرهنگ فارسی عمید

آماجگاه

آماجگاه
آماج، نشانه گاه:
سرشک دیده برخسار تو فروبارد
هر آنگهی که بر آماجگاه او گذری،
عماره،
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان،
فرخی،
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان،
اسدی،
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگربرکنده پنداری به آماج و کلند،
سوزنی،
چو خاک آماجگاه تیر گشته،
نظامی،
، نشانه، میدانی که در آن نشانه نهند مشق و ورزش تیراندازی را:
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار،
فرخی،
، آنجا که شیار کنند، زمین شیاریده، مجازاً، دنیا، ملک، سریر ملک:
چو الب ارسلان جان بجان بخش داد ...
بتربت سپردندش از تاجگاه
نه جای نشستن بد آماجگاه،
سعدی
لغت نامه دهخدا

آمادگاه

آمادگاه
اداره یا محلی که آنچه برای ارتش از خواربار و پوشاک لازم است در آنجا آماده و فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید