جدول جو
جدول جو

معنی شلم - جستجوی لغت در جدول جو

شلم
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، بوشاد، سلجم، شلجم، لفت
تصویری از شلم
تصویر شلم
فرهنگ فارسی عمید
شلم
(شَ)
پای افزار مسافر و کفش مسافر. (ناظم الاطباء) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از انجمن آرا) ، چکمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شلم
(شَ لَم م / شَ لَ / شَ لِ)
اورشلیم و بیت المقدس. (ناظم الاطباء). نام بیت المقدس و در آن لغات است (و آن ممنوع الصرف است از جهت علمیت و عجمه) و آن به عبرانی اورشلیم است. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اورشلیم و بیت المقدس شود
لغت نامه دهخدا
شلم
(شُ لُ)
اشتلم. تندی و غلبه و به زورو ستم چیزی گرفتن از کسی. (از برهان) (ناظم الاطباء). اشتلم. (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به اشتلم شود
لغت نامه دهخدا
شلم
(شِ لِ / شِ)
صمغ و انگوم درخت. (ناظم الاطباء). به نظر من به فتح اول و دوم است، زیرا دهی است بدین نام که صمغ کتیرای فراوان دارد و آن را شلم زارنامند. (یادداشت مؤلف). بمعنی صمغ است خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی. (از برهان) (از آنندراج). صمغ. (ریاض الادویه) (از فرهنگ جهانگیری) : نکعه، شلم فتاد. (منتهی الارب). ایدع، شلمی است سرخ که از سقطری آرند و در تداوی جراحات بکار برند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شلم
(شِلْ لَ)
شرارۀ خشم و غضب و مانند آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شلم
گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه ای غده یی محتوی مواد ذخیره ای می باشد نباتی است دو ساله یعنی در سال دوم کشت می شود گل وی دهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموش لازم ندارد. و چون دارای ویتامین سی فراوان و املاح مفید برای بدن است بهترین ماده غذایی به صورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرما خوردگی شده اند می باشد شالغم لفت بوشاد شملخ شلجم شنجم عنقلی شلیم عنقیلی عنغلی سلجم شلغم قمری. یا شلغم بیابانی. شلغم روغنی. گونه ای شلغم که شباهت زیادی به نداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. یا شلغم فرنگی. بیخ گیاهی شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گاهای دراز است و آن برای ساختن ترشی استعمال می شود. سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
شلم
شلغم، نوعی گیاه وحشی شبیه به شلغم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلمیز
تصویر شلمیز
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، حلبة
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلم شوربا
تصویر شلم شوربا
شوربایی که در آن شلغم می ریزند، آش شلغم، کنایه از ویژگی چیزی مخلوط و درهم برهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلماب
تصویر شلماب
آب شلغم جوشانده، شلم آب، آب شلغم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلمک
تصویر شلمک
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، چچم، شولم، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ لَ)
گیاهی است خودرو که در بعض نقاط مازندران از جمله بابلسر و بهشهر یافت شود. برگ آن بالتمام چون برگ ترب باشد آنرا در آش کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ نَصْ صَ)
پنجم. 717-722 قبل از میلاد). پادشاه آشور و بابل بود. وی جانشین تیگلات پیلسر 3 گردید، شهر صور را محاصره کرد، ولی نتیجه ای نبرد و سامره را مدت سه سال در حصار گرفت. پس از وی سرجون جانشین او گردید. (فرهنگ فارسی معین)
اول. (1280- 1250 قبل از میلاد). از پادشاهان آشور وپادشاهی جنگجو بود و حدود کشور خود را وسعت بخشید واز سمت مشرق به فرات رسانید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
سوم. (858-824 قبل از میلاد). پادشاه آشور مدتی با پادشاهان دمشق و اسرائیل جنگید. (فرهنگ فارسی معین). پادشاه جنگجوی آشوری که با سوریه و ارمنستان جنگ کرد و از 860 تا 825 قبل از میلاد مدت ملک وی بود. (ناظم الاطباء)
چهارم. (782-772 قبل از میلاد). پادشاه آشوربا بابل شمالی و دمشق جنگید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ نی یَ)
عزاقریه. پیروان محمد بن علی بن ابی العزاقر که عزاقریه نیز نامیده میشوند. رجوع به شلمغانی و عزاقریه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ابوجعفر محمد بن علی معروف به ابن ابی العزاقر از مردم شلمغان از قرای واسط بود و اواز جمله کسانی است که به مخالفت با حسین بن روح و مذهب او پرداخت و خود مذهبی جدید آورد که پیروانش را به نام خود او عزاقریه یا شلمغانیه مینامند. او یکی از کتّاب بغداد و یکی از مؤلفین و علمای شیعۀ امامیه بود و قبل از تأسیس مذهب پیش طایفۀ امامیه مقامی بلند داشت و مؤلفاتش مورد رجوع و استفادۀ امامیه بود، چنانکه حسین بن روح به محض اینکه به مقام ابوجعفر عمری نشست به خانه او رفت و در غیبت خود نیز او را به نیابت خویش منصوب کرد و در این مدت او سفیر و رابط بین مردم و حسین بن روح بود و توقیعات حضرت قائم به توسط حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می شد و مردم برای رفع حوائج و حل مهمات خود به او مراجعه می نمودند. تاریخ خروج شلمغانی تقریباً از حدود سال 304- 311 هجری قمری آغاز شده و گویا از ابتدا هم نظر او گرفتن مقام حسین بن روح و ’باب’ قلم دادن خود به جای او بوده و بعداً کار ادعای او بالا گرفته و دعوی نبوت و الوهیت نیز کرده است. شلمغانی به موصل و بغداد رفت ودر آنجا طرفداران و پیروان فراوانی پیدا کرد و مذهب عزاقریه اوج گرفت. از مشاهیر کسانی که بدو گرویدند حسین بن القاسم وزیر مقتدر خلیفه و ابوجعفر بن بسطام وابوعلی بن بسطام از کتاب و بزرگان شیعه بودند. شلمغانی و ابن ابی عون را در سال 322 هجری قمری به امر خلیفه گردن زدند و سپس جسد ایشان را به دار آویختند و نعش آن دو را سوخته و خاکسترشان را به آب دجله دادند. شلمغانی احکام دین خود را در کتابی به نام (الحاسه السادسه) تدوین کرده بود. از تألیفات دیگر اوست: 1- کتاب التکلیف. 2- ماهیه العصمه. 3- المباهله. 4- المعارف. 5- الایضاح. 6- فضایل العمرتین. 7- الانوار. 8- التعلیم. 9- الزهاد و التوحید. 10- الغیبه. (از خاندان نوبختی صص 231- 222). و رجوع به فهرست همین مأخذ، کامل ابن اثیر ج 8 ص 110، فهرست غیبت طوسی، معجم الادبا، نامۀ دانشوران ج 2 ص 747 و مادۀ عزاقریه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
نام قریه ای است از واسط که اکنون خراب است و از آنجاست ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی العزاقر. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از خاندان نوبختی ص 222)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
گنده پیر کلانسال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
نام دارویی که شلیم نیز گویند. (ناظم الاطباء). داروی است که چون با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باشد و آنرا شلیم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). ریوان. زوان. شالم. شولم. شلیم. سعیع. (یادداشت مؤلف). گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه های کوچکی میباشد. نباتی است یکساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ نمایند. شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع است و در هر سال سه مرتبه میشود آنرا درو کرد، زوان. دنقه. شیلم. چچم. چچن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیلم و مترادفات دیگر کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لِ مُ)
دهی از دهستان بندرج بخش دودانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 390 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات، لبنیات و در اراضی قرای مجاور برنج کاری دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
در زبان یهودیان ایران بمعنی مزد و پول است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
شلغمی. منسوب به شلم. منسوب به شلغم. (یادداشت مؤلف) :
شلمی آش میپزد بی بی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
کتیرازار. جایی که در آن کتیرا بسیار است و از این معنی است که قریه ای در چهارمحال اصفهان را بدین نام نامیده اند چه کتیرا در اراضی آن فراوان یافت شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
دهی از دهستان کسیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. سکنۀ آن 3264 تن. آب آن از قنات و رودخانه و چشمه. صنایع دستی زنان قالیبافی. راه آنجا اتومبیلرو. محصول عمده آنجا غلات و حبوب، لبنیات، گردو، زردآلو، سیب و انگور. دبستان و پاسگاه ژاندارمری و در حدود 20 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حلبه و تخم شنبلیله. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلبه که شنبلیله باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج). به یونانی فریقه خوانند. (برهان). رجوع به شنبلیله و شملیز و حلبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلم و شوربا
تصویر شلم و شوربا
مخلوط و در هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلماب
تصویر شلماب
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلمابه
تصویر شلمابه
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان ابو جعفر شلمغانی وی در آغاز یار حسین بن روح سیمین جانشین پیشوای دوازدهم بود ولی سرانجام کوشید به جای او بنشیند و در کوتاه زمانی خود را پیامبر و سپس خدا خواند و به بد گویی از فرزندان علی علیه السلام پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلمزار
تصویر شلمزار
جائی که در آن کتیرا بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلم شوربا
تصویر شلم شوربا
((شَ لَ))
درهم و برهم، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلمابه
تصویر شلمابه
((شَ لَ بَ یا بِ))
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ فارسی معین
از گیاهان هرز در مزرعه ی گندم، نوعی گلزا، از توابع میان دورود شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی