جدول جو
جدول جو

معنی شلغماب - جستجوی لغت در جدول جو

شلغماب
(شَ غَ)
شلغم پخته در سرکه و آب نهاده و خردل در آن کرده. (یادداشت مؤلف) : دیگر آنکه بیشتر خوردنی ها می پوسانند، پس می خورند چون ترینه (مراد ظاهراً میوه ها است چون هندوانه و خربزه و امثال آن) و چغندراب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شلغماب را که در ذخیرۀ خوارزمشاهی ذکر شده نمی دانم چیست، ولی چغندر را در زمان ما دردوغ کشک (دوغ پینو) یا ماست ورق کرده چند روزی می دارند تا ماست یا کشک رنگ چغندر می گیرد و پس می خورندو شاید در بعض ولایات مثلاً در عراق عرب با شلغم نیز همین میکنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شلماب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلغم با
تصویر شلغم با
آشی که در آن شلغم می کنند، آش شلغم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلماب
تصویر شلماب
آب شلغم جوشانده، شلم آب، آب شلغم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلغم
تصویر شلغم
ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، گیاهی یک ساله که این ریشه از آن به دست می آید، شلغم فرنگی، بوشاد، سلجم، شلجم، شلم، لفت، در علم زیست شناسی سیب زمینی سیب زمینی ترشی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ غَ)
منسوب به شلغم. (یادداشت مؤلف) ، به شکل شلغم. شلجمی. (یادداشت مؤلف).
- کلاه شلغمی، نوعی کلاه مدور مشابه شکل شلغم: در هر وصلۀ زمین هنگامه ای بود مثل نخلبندان بارهای دولت و مسخرگان کلاه روباه و طاس بازان عرقچین و کلاه شلغمی و کنگره زنان... (دیوان نظام قاری ص 154). اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است. (دیوان نظام قاری ص 9)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
تیر هیچکارۀتباه نیکوناتراشیده. (منتهی الارب) ، پرتیر که از سوی شکم بود و آن بد است. (مهذب الاسماء) ، پرهای زرد ریزۀ مرغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاغبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). مرد فتنه انگیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فتّان. فتنه انگیز. (یادداشت مؤلف). شغّب. (منتهی الارب). و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
ریشه گیاهی از طایفۀ خاجی شکل و مأکول ولذیذ و بیشتر در آشها داخل کنند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. نباتی است دوساله، یعنی در سال دوم کشت گل میدهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموّش لازم ندارد و چون دارای ویتامین C فراوان و املاح مفید برای بدن است، بهترین مادۀ غذایی بصورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرماخوردگی شده اند می باشد. شالغم. شنجم. شلجم. عنقلی. عنقیلی. عنغلی. شلغم قمری. شملغ. شملخ. شلم. (از فرهنگ فارسی معین). شلجم. سلجم. شرجم. لفت. شلم. بوشاد. (یادداشت مؤلف). سلجم. (دهار) (منتهی الارب) :
درمکن در کرد شلغم پوز خویش
تا نگردد با تو او هم طبع و کیش.
مولوی.
تو پنداری که خرواریست شلغم.
سعدی.
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقرۀ خام.
سعدی (گلستان).
وآنکه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست.
سعدی (گلستان).
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است. (دیوان نظام قاری ص 9).
- امثال:
حرام خوری آن هم شلغم، لااقل از گناهی که لذت آن کم است باید پرهیز کرد. (امثال و حکم دهخدا) (یادداشت مؤلف).
- شلغم روغنی، گونه ای شلغم که شباهت زیادی به منداب دارد ودانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوختۀ ریشه این گونه شلغم، از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. (فرهنگ فارسی معین).
- شلغم شلغم زدن، شلغم شلغم گفتن. (آنندراج). بانگ شلغم شلغم کردن هنگام فروختن:
شلغم شلغم مزن که از تو
شلغم نخرند اهل ادراک.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
- شلغم صحرایی، خرزل. لوت بری. شلغم روغنی. شلغم بیابانی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب شلغم روغنی شود.
- شلغم فرنگی، بیخ گیاهی است شبیه سیب زمینی. بوتۀ وی دارای شاخه های راست و بلند و گلهای زرد است و آن برای ساختن ترشی استعمال میشود. سیب زمینی ترشی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
به لهجۀ طبری: باران سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سراب قلعه شاهین. محصول عمده آنجا غلات، برنج، پنبه، مختصر توتون و لبنیات است. به این ده قیطک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گوسپند سپیدروی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ وا)
دهی جزو دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 17500گزی جنوب کلیبر و 14500گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل مایل به گرمی و دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیری که از جوشیدن دفزک شده باشد و آنرا با عسل و یا شکر می خورند. (ناظم الاطباء). شیری را گویند که برای گرفتن سرشیرآن بسیار جوشانیده باشند. (از شعوری ج 1 ورق 434)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 457 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات، توتون و مازوج. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از رود خانه شلمان رود. محصول عمده آن برنج، ابریشم و نیشکر و صیفی. راه آن ماشین رو. بنگاه کشاورزی تهیۀ خرید پیله و 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لْ)
شلمابه. آب شلغم. شلغماب. (یادداشت مؤلف) :
خر مرکوب لوطیان قدیم
بی جو و جفر و جوبه و شلماب.
سوزنی.
رجوع به شلمابه شود، آبجو. ماءالشعیر، نان سودۀ جوشانیده با کمی آب و شکر و یا عسل. (ناظم الاطباء). ظاهراً نوعی مسکر مانند فقاع که از گندم کنند و از لغت نامه ها فوت شده است. (یادداشت مؤلف) : از جو فقاع کنندو از گندم شلماب و بجشگان بیشتر بنکوهیده اند این هردو را و گفته اند سودا کند. (هدایهالمتعلمین اخوینی). شلماب که از نان کنند اگر شور باشد تشنگی آرد و عادت چنین رفته است که نمک او بسیار کنند تا زود تباه نشود و لختی نفخ آرد و اندر فصل گرما حرارت را نیک بنشاند و محروران را سود دارد و مرطوب را وجعالمفاصل و ضعیفی عصب آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سفید و ترشی چوشلماب کهنه
ولی چون فقع کوزه سرد و گرانی.
سراج الدین قمری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
نام قریه ای است از واسط که اکنون خراب است و از آنجاست ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی العزاقر. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از خاندان نوبختی ص 222)
لغت نامه دهخدا
(شَ لْ / شَ لَ بَ / بِ)
شلغم پخته در آب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) ، آب شلغم. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
شلغم وا. آش شلغم. لفتیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی). سخت مانده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت عاجز و ناتوان ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاب
تصویر شغاب
شورشی آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه ای غده یی محتوی مواد ذخیره ای می باشد نباتی است دو ساله یعنی در سال دوم کشت می شود گل وی دهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموش لازم ندارد. و چون دارای ویتامین سی فراوان و املاح مفید برای بدن است بهترین ماده غذایی به صورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرما خوردگی شده اند می باشد شالغم لفت بوشاد شملخ شلجم شنجم عنقلی شلیم عنقیلی عنغلی سلجم شلغم قمری. یا شلغم بیابانی. شلغم روغنی. گونه ای شلغم که شباهت زیادی به نداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. یا شلغم فرنگی. بیخ گیاهی شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گاهای دراز است و آن برای ساختن ترشی استعمال می شود. سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاب
تصویر الغاب
سخت عاجز و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلمابه
تصویر شلمابه
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترماب
تصویر شترماب
شترروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلماب
تصویر شلماب
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
((شَ غَ))
گیاهی است از تیره صلبیان که دارای ریشه ای غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. دارای ویتامین C فراوان و املاح مفید برای بدن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلمابه
تصویر شلمابه
((شَ لَ بَ یا بِ))
آب شلغم، شلغم در آب جوشانیده
فرهنگ فارسی معین
دیدن شلغم پخته بهتر از خام بود. اگر بیند که شلغم از خود دور کرد، دلیل است که از غم و غصه و اندوه و گرفتاری برهد. جابر مغربی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شلغم
فرهنگ گویش مازندرانی
رگبارتند، باران تند و بی امان ناحیه ی خزری
فرهنگ گویش مازندرانی