جدول جو
جدول جو

معنی شلشل - جستجوی لغت در جدول جو

شلشل
(شُ شُ / شَ شَ)
رجل شلشل، مرد سبک در حاجت و شتاب نیکوصحبت خوش ذات. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شلشل
(شُ شُ)
مرد کم گوشت سبک بدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد سبک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
شلشل
(شَ شَ)
پی هم چکان: ماء شلشل و دم شلشل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روانی آب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
شلشل
پارسی تازی گشته شرشر در پی هم چکان خوشخوی کار راه انداز یار و یاور، کم گوشت لاغر اندام مرد پارسی تازی گشته شرشر چکان روان چون آب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلال
تصویر شلال
گروه پراکنده، قوم پراکنده، گروهی که شتران را برانند
بخیۀ درشت، بخیه ای که بر روی پارچه می زنند
شلال کردن: دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلیل
تصویر شلیل
درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، رنگینان، شفترنگ، شکیر، شلیر، مالانک، رنگینا، تالانه، شفرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَمْ مُ)
مصدر بمعنی شل ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شل شود، مثل، در دعا گویند: لا شلل و لا شلال، یعنی تباه مباد دست تو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به شلال شود، درباره کسی که خوش تیر اندازد و خوب نیزه زند، گویند: لا شللاً و لا عمی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لُ)
مرد شتاب و سبک درحاجت و نیکوصحبت خوش ذات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شلشل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
معرب از فیل فارسی که جزء لغات مجهول یا فراموش شده است. (از نشوءاللغه ص 94). فیل. (از اقرب الموارد). رجوع به فیل و نیز شمسل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چکانیدن کمیز خود را و متفرق و پریشان انداختن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چکانیدن آب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پراکنده و متفرق انداختگی کمیز و جز آن (اسم است شلشله را). (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شل ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به شل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قسمی بادام به جهرم. (یادداشت مؤلف) ، توله یا سگ شکاری پشمدار. مقابل کوسه. شلل. رجوع به شلل و شلل گوش شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ لِ)
مبنی بر کسر است، در دعا می گویند: لا شللا و لا شلال، تباه مباد دست تو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا)
رانندۀ تند و تیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گروه پراکنده و پریشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پراکندگان. (آنندراج) ، گروهی که شتران را رانند، گویند: جاؤا شلالا، ای جاؤایطردون الابل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قومی که اشتران را رانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
آجیدۀ درشت. بخیۀ درشت. (ناظم الاطباء) ، نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بر هم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند، بطوری که دو روی آن مشابه باشد، بر خلاف بخیه که دو روی آن مشابهت ندارد. (فرهنگ فارسی معین). بشک. دوختن جامه را دورادور. آجیده (نوعی بخیه). دوختن تنک تر از کوک و گشاده تر از بخیه. (یادداشت مؤلف) :
هر جامه بود لایق چیزی به دوختن
کتان به درز بخیه و کاسر شلال یافت.
نظام قاری.
- شلال دوزی، بخیه دوزی. دوختن جامه را با بخیه های گشاد. (یادداشت مؤلف).
، هر چیز ریشه مانند آویخته از جایی. (ناظم الاطباء) ، به صورت صفت برای افزارهای برنده (مانند کارد و تیغ دلاکی و شمشیر و غیره) که بالای لبۀ آن نازک شده و در نتیجه بسهولت تیز میشود و برندگی خود را دیر ازدست میدهد استعمال میشود، گویند: این تیغ رنده را با چرخ سمباده خوب شلالش کردم. (فرهنگ لغات عامیانه) ، گاه نیز به عنوان صفت تیر (تیر شلال) به معنی تیر نوک تیز و برنده و فرورونده برمی آید. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شلال عقب سر کسی افتادن، ظاهراً به معنی بسرعت کسی را تعقیب کردن است. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شلال وار کاری را کردن، در کار برش داشتن و بسرعت و چالاکی آنرا انجام دادن و این دو استعمال اخیربا معنی اصلی شلال کاملاً مناسبت دارد. شاید بخیه را نیز که شلال می گویند بدین علت است که بسرعت زده میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام موضعی در حوالی مدینه. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تمام سال از زن و ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد سبک در حاجت نیکوصحبت خوش ذات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شلل و شلشل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
میوۀ خوشبو و گوارا و آبدار شبیه به شفتالو. (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). زلیق. شلیر. شفترنگ. رنگینان. تالانک. فرسک. شفتالوی بی پرز. شبته رنگ. و در شلیر، را به لام بدل شود. (یادداشت مؤلف). درختی است از تیره گل سرخیان از دستۀ بادامیها که در حقیقت یکی از گونه های هلو محسوب است. میوه اش از هلو کوچکتر و بدون کرک و دارای طعمی مطبوع است. اصل این درخت از آسیا است و بهترین نوع آن در ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). رنگش سفید یا سرخ و یا سرخ و سفید است:
زمین بین که از رنگ معشوق عاشق
گهی سیب بیرون دهد گه شلیل.
خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری).
- شلیل دورنگ، زردآلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پلاسی از پشم یا موی که بر کیمخت شتر پس پالان پوشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). شال و کفل پوش اسب. (از مهذب الاسماء) ، پیراهنچه ای که در زیر زره پوشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جامه که در زیر زره پوشند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از اقرب الموارد) ، زره کوتاهی که در زیر زره بزرگ پوشند. ج، اشلّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، میان وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای جاری شدن آب وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خطهای دراز از گوشت در پشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آب بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ شَ)
آب چکان و ریزان. (آنندراج). چکاننده. (ناظم الاطباء) ، ریشه دار. (فرهنگ لغات مشکل وتعبیرات دیوان البسه چ استانبول ص 204) :
گرد آن پردۀ گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و ز آن رنگ و عذار.
نظام قاری (دیوان ص 14)
به زیر منور عروس منصه
تتقها به گردش مشلشل جوانب.
نظام قاری (دیوان ایضاً ص 27).
والا و مشلشل را قسمت ز ازل این بود
کاین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد.
نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 57)
لغت نامه دهخدا
(شِ شِلَ)
پاره پاره: وهی، دریده و شلشله شدن جامه. ایهاء، شلشله گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چکانیدن و ریختن شمشیر خون را: تشلشل السیف بالدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حدیث: یتشلشل دماً، ای یتقاطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ریختن و چکانیدن کمیز. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
ریختن شمشیر خون را، چکانیدن کودک کمیز خود را و متفرق و پریشان انداختن آنرا، چکانیدن آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). چکانیدن. (دهار) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
زیر زره پیراهنچه، زیر پالانی، مغز تیره (نخاع)، آبرو، ابر بی باران (شلیل شلیر از میوه ها پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شله، کلاف ها کلاف های نخ و گروه پراکنده آبشار نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بهم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلل
تصویر شلل
داغ جامه که به شستن نرود، خوشخوی آماده یاری، لنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلال
تصویر شلال
گروه پراکنده، قوم متفرق، گروهی که شتران را برانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلیل
تصویر شلیل
((شَ))
جامه ای است که در زیر زره پوشند، زره کوچک که در زیر زره بزرگ پوشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلیل
تصویر شلیل
((شَ))
شلیر، درختی است از تیره گل سرخیان، میوه آن لطیف و شیرین و شبیه زردآلو و یکی از گونه های هلوست. شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک، تالانک، تالانه، نگینان و رنگینا نیز گفته شده
فرهنگ فارسی معین
((ش))
نوعی دوختن و آن چنان است که دو طرف پارچه را برهم نهند و کوک های خرد و ریز بر وی زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد، برخلاف بخیه که دو روی آن با یکدیگر مشابهت ندارد، بخیه درشت
فرهنگ فارسی معین
شلیل
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بستن زمین و آماده کردن آن برای کشت
فرهنگ گویش مازندرانی
شمشیر
فرهنگ گویش مازندرانی