جدول جو
جدول جو

معنی شلحا - جستجوی لغت در جدول جو

شلحا(شَ)
شلحاء. تیغ تیز. (ناظم الاطباء). رجوع به شلحاء و شلحی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلکا
تصویر شلکا
گل سیاه و چسبنده که پا در آن بند شود، برای مثال چو گرد آرند کردارت به محشر / فرومانی چو خر به میان شلکا (رودکی - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلکا
تصویر شلکا
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلحا
تصویر صلحا
صالح ها، نیکوکارها، شایسته ها، درخورها، نیک ها، پایبندها به اصول اخلاقی و مذهبی، جمع واژۀ صالح
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شلحا. تیغ تیز. ج، شلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تیغ تیز و آن به سبب اسم آلت بودنش مؤنث آمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلحی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام آبی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فراخ از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اندام با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تن از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تن هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شلحاء. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ شلحا. (از ناظم الاطباء). رجوع به شلحا و شلحاء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کون دریده. (حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 515)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گل سیاه تیره چسبنده. (آنندراج) (برهان). بمعنی شلک است. (فرهنگ جهانگیری). ظاهراً این کلمه بدین صورت بمعنی شلک با الف اطلاق باشد و از شعر ذیل رودکی به اشتباه افتاده اند. (یادداشت مؤلف) :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر در جای شلکا.
رودکی (از انجمن آرا).
، به زبان اهالی تنکابن، انجیر را گویند و انجیر بری در صحراها پیدا شود که آنرا دیوانجیر گویند و آن سمیت دارد و مهلک است. (انجمن آرا) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شلخب، مرد احمق درشت اندام. و با خاء صحیح تر است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلخب شود
لغت نامه دهخدا
الخور فسقفوس جرجس، ابن یوسف بن رافائیل شلحت سریانی حلبی. صاحب مجلۀ الورقا و متولد حلب بسال 1856م. او راست: 1- کتاب النجوی در صنعت و علم و دین به نظم چ بیروت 1903م.
2- النخبه من امثال فتلون. چ حلب 1900م. (از معجم المطبوعات مصر)
یوسف بک. صاحب مجلۀ الاجیال. او راست: آراء ممزقه و طرائف متفرقه چ بیروت 1880م. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(شِلْ لَ)
مضطرب خلقت. رجوع به شلخف شود، احمق فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ حا)
شلحاء. تیغ تیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شلحاء و شلحا شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلح
تصویر شلح
برا شدن، جمع شلحاء، تیغ های تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلا
تصویر شلا
لنگی در اندام، کم سویی در چشم، تن، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلحا
تصویر صلحا
جمع صلیح صالحان نیکوکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحف
تصویر شلحف
کج و کوله گول و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحم
تصویر شلحم
پارسی تازی گشته شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
انجیر زودرس و نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
شولای نمدی و بلند گالش ها، رختخواب
فرهنگ گویش مازندرانی