جدول جو
جدول جو

معنی شل - جستجوی لغت در جدول جو

شل
نیزۀ کوتاه، زوبین
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی عمید
شل
نرم، سست، آبکی، ویژگی شخص سست، ضعیف، تنبل
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی عمید
شل
ویژگی کسی که پا یا دستش معیوب و از کار افتاده باشد، برای مثال برو شیر درنده باش ای دغل / مینداز خود را چو روباه شل (سعدی۱ - ۸۸)
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی عمید
شل
ران، ران انسان یا حیوان
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی عمید
شل
(شَ)
نام شهری از محال مغان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شل
(شَ / شَل ل)
کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله. (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده است. لنگ. اعرج. آنکه لنگد. چلاق اعم از پای یا دست. بجای اشل عربی و بابودن، شدن و کردن صرف شود و مصدر جعلی آن شلیدن است. (یادداشت مؤلف). اکسح. (منتهی الارب) :
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول.
قریع احول (از فرهنگ اسدی).
به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.
معروفی.
مدار دست گزافه به پیش این سفله
که دست بازنیابی مگر شکسته و شل.
ناصرخسرو.
پای دور فلک و دست قضا
لنگ در تربیت خصمت و شل.
انوری.
چون که دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و شل و کور و لنگ.
مولوی.
، صفتی است برای دست یا پای شل. (یادداشت مؤلف). دست و پای از کار مانده. (ناظم الاطباء). دست و پای افلیج زده. (آنندراج). به تازی دست و پای از کار رفته و از حرکت افتاده را گویند. (فرهنگ جهانگیری).
- شل دست، فالج در دستها. (ناظم الاطباء). اشل ّ. (تاج المصادر بیهقی).
- شل شلی، صفت پایی که لنگد. شلان شلان. لنگان لنگان. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلان شلان در ذیل شلان شود.
- شل و پت، شل و پل. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شل و پل کردن شود.
- شل و پل کردن، کسی را به ضرب کتک ناقص کردن. بسختی کسی را کتک زدن و او را ناقص و ناکار کردن و مصدوم کردن. ظاهراً لفظ پل (به فتح اول) از توابع شل و به همین معنی است. البته بدیهی است که گوینده هرگز از این لفظ ارادۀ معنی مصدوم ساختن و مضروب کردن پا را نمی کند و آنرا به معنی مطلق کتک زدن و تنبیه و مجازات بدنی شدید استعمال میکند. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
شل
(شُ)
نرم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل محکم. مقابل سفت. هر چیز سست و نرم. (آنندراج) (از انجمن آرا) (غیاث) (از برهان). که سختی و صلابت ندارد، چنانکه گل و موم و جز آن:
نیست عالی سندی بهر فضیلت امروز
غیر دستار بزرگ و کمر شل بستن.
نعمت خان علی (از آنندراج).
- امثال:
از شل یکی درمی آید از سفت دو تا. (امثال و حکم دهخدا).
- سر کیسه را شل کردن، بازکردن سر کیسۀ پول و آن کنایه از ولخرجی کردن است. خرج زیاد کردن. زیاده روی کردن در خرج. (یادداشت مؤلف).
- شل آمدن در کاری، کوتاه آمدن در آن کار. عدم پافشاری در آن. (یادداشت مؤلف). در کاری کوتاه آمدن و دنبال آنرا قرص و محکم نگرفتن یا از تعقیب آن دست برداشتن. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شل دادن، سختگیری نکردن. شل گرفتن. جدی تعقیب نکردن کاری را موقتاً: اگر من شل داده بودم فلان کار را میکردند. (یادداشت مؤلف).
- ، سست کردن، چنانکه عنان اسب را. (یادداشت مؤلف).
- شل کن سفت کن درآوردن، در اصطلاح عوام، دست به کاری زدن و سپس دست کشیدن از آن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، قبول امری و سپس رد آن. (فرهنگ فارسی معین).
- شل و سفت کردن بندی یا تنگی را، سست و سفت بستن آن. (یادداشت مؤلف). گاه محکم و زمانی سست کردن آن.
- شل و شلاته، جامه ای که چشمه های آن گشاده تر و از آن رو جامۀ بی دوام باشد: ثوب صفیق، (جامه ای) که تار و پود آن فاصله بسیار و نامطلوب دارد. (یادداشت مؤلف).
- شل و شیویل، شل مشلی. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به مادۀ شل مشلی شود.
- ، گاه بمعنی صفت برای چیزهایی نظیر لباس زیر و رو یا کمربند و نظایر آن استعمال میکنند. (فرهنگ لغات عامیانه).
، در عوام، تنک. آبناک. رقیق. روان. با آب بسیار. مایع. آبکی. گشاده. مقابل سفت. با آب کم. مقابل زفت و سفت و ستبر و غلیظ. (یادداشت مؤلف)، وارفته. سست. ضعیف. ناتوان. (ناظم الاطباء). صفتی است برای اشخاص لخت و تنبل و کسانی که از چابکی و فرزی بهره ای ندارند یا قرص و محکم حرف نمیزنند یا در کارها و روابط خویش با مردم ضعف نشان میدهند. (فرهنگ لغات عامیانه) :
دست و پای سعیم از بیطاقتیها بسته شد
ورنه عریان در برم آن مست شل در خواب بود.
داراب بیک جویا (از آنندراج).
- شل شلی، قید یا صفت است برای آدمهای بیحال و لخت و تنبل و کسانی که حرکت و فعالیت آنها کم است. (فرهنگ لغات عامیانه).
، سخیف. شلاته (در جامه). (یادداشت مؤلف). رجوع به شلاته شود
لغت نامه دهخدا
شل
کسی که با دست نمی تواند چیزی را بگیرد، کسی که دست یا پایش بی حس و آویزان می باشد نرم، سست، آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
شل
کسی که دست یا پایش ناقص باشد
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی معین
شل
((شَ))
پوست نازک رنگینی که در میان درز کفش و موزه و یراق زین اسب نهاده بدوزند به جهت خوش آیندگی
فرهنگ فارسی معین
شل
((ش))
نیزه کوتاه
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی معین
شل
((شُ))
نرم، وارفته، سست، آبکی
شل کن سفت کن درآوردن: کنایه از دستورهای متضاد دادن یا اعمال متناقض کردن
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی معین
شل
((شَ))
ران، ران انسان یا حیوان
تصویری از شل
تصویر شل
فرهنگ فارسی معین
شل
مرتخي
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به عربی
شل
Limp
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شل
boiteux
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شل
צולע
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به عبری
شل
لنگڑا
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به اردو
شل
খোঁড়া
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به بنگالی
شل
ขากะเผลก
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به تایلندی
شل
kokuwa
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شل
topal
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شل
足が不自由な
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شل
लंगड़ा
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به هندی
شل
절뚝거리는
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به کره ای
شل
pincang
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شل
mank
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به هلندی
شل
cojo
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شل
manco
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شل
跛行的
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به چینی
شل
kulawy
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به لهستانی
شل
кульгавий
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شل
lahm
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به آلمانی
شل
хромой
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به روسی
شل
zoppo
تصویری از شل
تصویر شل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی