کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله. (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده است. لنگ. اعرج. آنکه لنگد. چلاق اعم از پای یا دست. بجای اشل عربی و بابودن، شدن و کردن صرف شود و مصدر جعلی آن شلیدن است. (یادداشت مؤلف). اکسح. (منتهی الارب) : همه کر و همه کور و همه شل و همه گول. قریع احول (از فرهنگ اسدی). به یک پای لنگ و به یک دست شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ. معروفی. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست بازنیابی مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. پای دور فلک و دست قضا لنگ در تربیت خصمت و شل. انوری. چون که دارد از خریداریش ننگ خود کند بیمار و شل و کور و لنگ. مولوی. ، صفتی است برای دست یا پای شل. (یادداشت مؤلف). دست و پای از کار مانده. (ناظم الاطباء). دست و پای افلیج زده. (آنندراج). به تازی دست و پای از کار رفته و از حرکت افتاده را گویند. (فرهنگ جهانگیری). - شل دست، فالج در دستها. (ناظم الاطباء). اشل ّ. (تاج المصادر بیهقی). - شل شلی، صفت پایی که لنگد. شلان شلان. لنگان لنگان. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلان شلان در ذیل شلان شود. - شل و پت، شل و پل. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شل و پل کردن شود. - شل و پل کردن، کسی را به ضرب کتک ناقص کردن. بسختی کسی را کتک زدن و او را ناقص و ناکار کردن و مصدوم کردن. ظاهراً لفظ پل (به فتح اول) از توابع شل و به همین معنی است. البته بدیهی است که گوینده هرگز از این لفظ ارادۀ معنی مصدوم ساختن و مضروب کردن پا را نمی کند و آنرا به معنی مطلق کتک زدن و تنبیه و مجازات بدنی شدید استعمال میکند. (فرهنگ لغات عامیانه)
کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله. (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده است. لنگ. اعرج. آنکه لنگد. چلاق اعم از پای یا دست. بجای اشل عربی و بابودن، شدن و کردن صرف شود و مصدر جعلی آن شلیدن است. (یادداشت مؤلف). اکسح. (منتهی الارب) : همه کر و همه کور و همه شل و همه گول. قریع احول (از فرهنگ اسدی). به یک پای لنگ و به یک دست شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ. معروفی. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست بازنیابی مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. پای دور فلک و دست قضا لنگ در تربیت خصمت و شل. انوری. چون که دارد از خریداریش ننگ خود کند بیمار و شل و کور و لنگ. مولوی. ، صفتی است برای دست یا پای شل. (یادداشت مؤلف). دست و پای از کار مانده. (ناظم الاطباء). دست و پای افلیج زده. (آنندراج). به تازی دست و پای از کار رفته و از حرکت افتاده را گویند. (فرهنگ جهانگیری). - شل دست، فالج در دستها. (ناظم الاطباء). اَشَل ّ. (تاج المصادر بیهقی). - شل شلی، صفت پایی که لنگد. شلان شلان. لنگان لنگان. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلان شلان در ذیل شلان شود. - شل و پت، شل و پل. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شل و پل کردن شود. - شل و پل کردن، کسی را به ضرب کتک ناقص کردن. بسختی کسی را کتک زدن و او را ناقص و ناکار کردن و مصدوم کردن. ظاهراً لفظ پل (به فتح اول) از توابع شل و به همین معنی است. البته بدیهی است که گوینده هرگز از این لفظ ارادۀ معنی مصدوم ساختن و مضروب کردن پا را نمی کند و آنرا به معنی مطلق کتک زدن و تنبیه و مجازات بدنی شدید استعمال میکند. (فرهنگ لغات عامیانه)
نرم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل محکم. مقابل سفت. هر چیز سست و نرم. (آنندراج) (از انجمن آرا) (غیاث) (از برهان). که سختی و صلابت ندارد، چنانکه گل و موم و جز آن: نیست عالی سندی بهر فضیلت امروز غیر دستار بزرگ و کمر شل بستن. نعمت خان علی (از آنندراج). - امثال: از شل یکی درمی آید از سفت دو تا. (امثال و حکم دهخدا). - سر کیسه را شل کردن، بازکردن سر کیسۀ پول و آن کنایه از ولخرجی کردن است. خرج زیاد کردن. زیاده روی کردن در خرج. (یادداشت مؤلف). - شل آمدن در کاری، کوتاه آمدن در آن کار. عدم پافشاری در آن. (یادداشت مؤلف). در کاری کوتاه آمدن و دنبال آنرا قرص و محکم نگرفتن یا از تعقیب آن دست برداشتن. (فرهنگ لغات عامیانه). - شل دادن، سختگیری نکردن. شل گرفتن. جدی تعقیب نکردن کاری را موقتاً: اگر من شل داده بودم فلان کار را میکردند. (یادداشت مؤلف). - ، سست کردن، چنانکه عنان اسب را. (یادداشت مؤلف). - شل کن سفت کن درآوردن، در اصطلاح عوام، دست به کاری زدن و سپس دست کشیدن از آن. (فرهنگ فارسی معین). - ، قبول امری و سپس رد آن. (فرهنگ فارسی معین). - شل و سفت کردن بندی یا تنگی را، سست و سفت بستن آن. (یادداشت مؤلف). گاه محکم و زمانی سست کردن آن. - شل و شلاته، جامه ای که چشمه های آن گشاده تر و از آن رو جامۀ بی دوام باشد: ثوب صفیق، (جامه ای) که تار و پود آن فاصله بسیار و نامطلوب دارد. (یادداشت مؤلف). - شل و شیویل، شل مشلی. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به مادۀ شل مشلی شود. - ، گاه بمعنی صفت برای چیزهایی نظیر لباس زیر و رو یا کمربند و نظایر آن استعمال میکنند. (فرهنگ لغات عامیانه). ، در عوام، تنک. آبناک. رقیق. روان. با آب بسیار. مایع. آبکی. گشاده. مقابل سفت. با آب کم. مقابل زفت و سفت و ستبر و غلیظ. (یادداشت مؤلف)، وارفته. سست. ضعیف. ناتوان. (ناظم الاطباء). صفتی است برای اشخاص لخت و تنبل و کسانی که از چابکی و فرزی بهره ای ندارند یا قرص و محکم حرف نمیزنند یا در کارها و روابط خویش با مردم ضعف نشان میدهند. (فرهنگ لغات عامیانه) : دست و پای سعیم از بیطاقتیها بسته شد ورنه عریان در برم آن مست شل در خواب بود. داراب بیک جویا (از آنندراج). - شل شلی، قید یا صفت است برای آدمهای بیحال و لخت و تنبل و کسانی که حرکت و فعالیت آنها کم است. (فرهنگ لغات عامیانه). ، سخیف. شلاته (در جامه). (یادداشت مؤلف). رجوع به شلاته شود
نرم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل محکم. مقابل سفت. هر چیز سست و نرم. (آنندراج) (از انجمن آرا) (غیاث) (از برهان). که سختی و صلابت ندارد، چنانکه گل و موم و جز آن: نیست عالی سندی بهر فضیلت امروز غیر دستار بزرگ و کمر شل بستن. نعمت خان علی (از آنندراج). - امثال: از شل یکی درمی آید از سفت دو تا. (امثال و حکم دهخدا). - سر کیسه را شل کردن، بازکردن سر کیسۀ پول و آن کنایه از ولخرجی کردن است. خرج زیاد کردن. زیاده روی کردن در خرج. (یادداشت مؤلف). - شل آمدن در کاری، کوتاه آمدن در آن کار. عدم پافشاری در آن. (یادداشت مؤلف). در کاری کوتاه آمدن و دنبال آنرا قرص و محکم نگرفتن یا از تعقیب آن دست برداشتن. (فرهنگ لغات عامیانه). - شل دادن، سختگیری نکردن. شل گرفتن. جدی تعقیب نکردن کاری را موقتاً: اگر من شل داده بودم فلان کار را میکردند. (یادداشت مؤلف). - ، سست کردن، چنانکه عنان اسب را. (یادداشت مؤلف). - شل کن سفت کن درآوردن، در اصطلاح عوام، دست به کاری زدن و سپس دست کشیدن از آن. (فرهنگ فارسی معین). - ، قبول امری و سپس رد آن. (فرهنگ فارسی معین). - شل و سفت کردن بندی یا تنگی را، سست و سفت بستن آن. (یادداشت مؤلف). گاه محکم و زمانی سست کردن آن. - شل و شلاته، جامه ای که چشمه های آن گشاده تر و از آن رو جامۀ بی دوام باشد: ثوب صفیق، (جامه ای) که تار و پود آن فاصله بسیار و نامطلوب دارد. (یادداشت مؤلف). - شل و شیویل، شل مشلی. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به مادۀ شل مشلی شود. - ، گاه بمعنی صفت برای چیزهایی نظیر لباس زیر و رو یا کمربند و نظایر آن استعمال میکنند. (فرهنگ لغات عامیانه). ، در عوام، تنک. آبناک. رقیق. روان. با آب بسیار. مایع. آبکی. گشاده. مقابل سفت. با آب کم. مقابل زفت و سفت و ستبر و غلیظ. (یادداشت مؤلف)، وارفته. سست. ضعیف. ناتوان. (ناظم الاطباء). صفتی است برای اشخاص لخت و تنبل و کسانی که از چابکی و فرزی بهره ای ندارند یا قرص و محکم حرف نمیزنند یا در کارها و روابط خویش با مردم ضعف نشان میدهند. (فرهنگ لغات عامیانه) : دست و پای سعیم از بیطاقتیها بسته شد ورنه عریان در برم آن مست شل در خواب بود. داراب بیک جویا (از آنندراج). - شل شلی، قید یا صفت است برای آدمهای بیحال و لخت و تنبل و کسانی که حرکت و فعالیت آنها کم است. (فرهنگ لغات عامیانه). ، سخیف. شلاته (در جامه). (یادداشت مؤلف). رجوع به شلاته شود