جدول جو
جدول جو

معنی شقوری - جستجوی لغت در جدول جو

شقوری
(شَ ری ی)
منسوب است به شقوره که ناحیه ای است از قرطبۀ اندلس. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
شقوری
(شَ ری ی)
ابوالحسن علی بن سلیمان بن احمد بن سلیمان مرادی شقوری. از محدثان و عبادان است و به سال 544 هجری قمری در حلب درگذشت. (از لباب الانساب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ری ی)
ابوبکر مطرف بن معقل شقری تمیمی. از ابن سیرین و حسن و شعبی روایت کرد، و نضر بن شمیل و ابوداود طیالسی و جز وی از او روایت دارند. اخبار او موثق است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ ری ی)
منسوب است به شقره بن الحارث بن تهم که نام اصلی او معاویه است، منسوب است به شقره بن نبت بن ادد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شُ ری ی)
منسوب است به شقره بن نکره بن لکیزبن افصی بن عبدالقیس که قبیله ای از آنان هست. (از لباب الانساب). منسوب به شقره که نام پدر قبیله است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ را)
نوعی از خرمای نیکو و اعلا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
غم که خواب از چشم برباید، راز، و قیل: خبرنی بشقوره، ای بسره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
حاجت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بقیۀ حاجت. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شقر، به معنی کار مقصود و دلچسب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شقر شود
لغت نامه دهخدا
(را)
یا ’حمعسق’. سورۀ چهل ودومین از قرآن، مکی، و آن پنجاه وسه آیت است، پس از سورۀ فصلت و پیش از سورۀ زخرف است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
نام گیاهی بحری که اهل مغرب آن را اسرار گویند. (فهرست مخزن الادویه). نام گیاهی بحری. (از ناظم الاطباء). گیاهی است دریائی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ملوحت، پرنمکی، صفت شور، چگونگی شور، یکی از طعمهای نه گانه، نمکینی، (یادداشت مؤلف) :
نشایست بد در نیستان بسی
ز شوری نخورد آب اوهر کسی،
فردوسی،
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کشک،
محمودی (از فرهنگ اسدی)،
- امثال:
نه به آن شوری شور ونه به این بی نمکی، در مواردی بکار رود که اعمال کسی از حد اعتدال خارج باشد،
،
ظاهراً شوره فروش است، (از آنندراج) :
آن مه شوری که شهری شد پر از غوغای او
هر زمان در شورمی آرد مرا سودای او،
سیفی (از آنندراج)،
، قسمی گندم که در گناباد کارند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی است از دهستان ازگاه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، سکنۀ آن 211 تن. آب آن از چاه و رودخانه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و لیمو. شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
غوری و آن آوندی است لوله دار که در آن چای و جز آن دم می کنند، (ناظم الاطباء)، رجوع به غوری شود،
- قوری گلین، ظرف گلین که در آن چای بگذارند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ شَ)
حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(شُ را / شُقْقا را)
لاله و یا گیاهی دیگر سرخرنگ. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گیاهی است. (از مهذب الاسماء). شقایق النعمان است. (از مخزن الادویه) ، جمع واژۀ شقر. (ناظم الاطباء) ، دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دروغ و کذب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شهری است به اندلس. (از لباب الانساب). ناحیه ای است به قرطبه از کشور اندلس، و ابوالحسن شقوری بدانجا منسوب است. (از لباب الانساب). و رجوع به حلل السندسیه ص 76 و 116 و 117 و 296 و معجم البلدان شود
شهری به اندلس در شمال مرسیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
ابوبکر احمد بن حسن شقیری بغدادی. از محدثان است و از احمد بن عبید روایت کرد و ابوبکر بن شاذان و جز وی از او روایت دارند. مرگ وی بسال 317 هجری قمری بود. (از لباب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
منسوب است به شقیر که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ را)
کوهی است بنی سلیم را. (از منتهی الارب). کوهی است مشرف بر تبوک در سمت مشرق آن و گویند شروری و رحرحان در ارض بنی سلیم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز. سکنۀ آن 104 تن. آب از چاه و قنات. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
محمد بن ابراهیم الصنعائی معروف به شاوری. از قراء است و در حدود سال 839 هجری قمریدرگذشته است. از اوست: فکاهه البصر و السمع فی معرفه القرأات السبع. (از معجم المؤلفین ج 8 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(وو)
بمعنی حیله گری است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قثاء بری است. (از مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقور
تصویر شقور
نیاز، جمع شقر، کار های دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
پارسی است غوری غوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره
گل شیپوری
فرهنگ گویش مازندرانی
شوری معنای شوق و فراوانی را در برابر کلیه ی واژه های متضاد
فرهنگ گویش مازندرانی